part 182
#part_182
#فرار
دیوار تکون نمیخوره امروزم پنجشنبست و نشستم رو تخت ارسلان واسه خودم گوسفندارو میشمارم با اینکه دلم از جشن و هرچی مهمونیه پر بود ولی به این یکی نیاز داشتم چون واقعا داشتم تو خونه تلف میشدم حوصلم وحشتناک سر میرفت چون اصلا عادت به تو خونه موندن نداشتم تو فکر بودم که چی بپوشم یهو در اتاق باز شدو ارسلان اومد تو حالتمو تغییر ندادم وبدون اینکه نگاش کنم فقط گفتم
- سلام خسته نباشی
رفت و کیفشو گذاشت رو میزش و همونجوری که کراواتشو شل میکرد جوابمو داد
- سلام مرسی چرا اینجا نشستی ؟
یه نگاه به تیپ رسمیش انداختم کت و شلوار طوسی و پیرهن سفید کراواتشم توسی و سفید بود
اروم و بی حال گفتم
- چیکار کنم حوصلم سر رفته .
یکم مکث کرد ولی بعد چند لحظه همونجوری که میرفت سمت حموم گفت
- یکم دیگه تحمل کنی جشن نازنین نزدیکه
ناخوداگاه پوزخند زدم
- تو جشن نازنین جون که به شما باید بیشتر از ما خوش بگذره
برگشت و با اخم و جدیت گفت
- شاید نریم
بعدم بی توجه به چشمای گرد شده ی من رفت تو حموم و درم بست وا حالا که من میخوام برم این نمیاد حالا خودش نمیاد چرا گفت نریم همینجوری تو فکر بودم .بخاطر حرف من ناراحت شد یعنی ارسلان و این کاراش یعنی میخواد جشن نازنین جونشو از دست بده جلل عجایب !
از رو تخت بلند شدمو رفتم سمت در اتاق باید از دیانا بپرسم اون ورپریده از همه چی خبرداره درو اروم بستمو رفتم سمت اتاقش اروم در اتاقشو باز کردمو عین دزدا سرک کشیدم رو تخت دراز کشیده بود و سرش تو لب تابش بود لبخند خبیث نشست رو ل*ب*م اروم خزیدم تو و یهو درو محکم بستم هین بلندی گفت دومتر پرید بالا و دستشو گذاشت رو قل*ب*ش منم غش کرده بودم از خنده یهو یه نفس عمیق کشید و با حرص و بهت گفت
- تو ادم بشو نیستی نه ؟؟ اگه راپرتتو به اقاتون ندادم .
با کلمه اقاتون یه جوری شدم ولی فوری اخم کردم
- عق این ماموتو میگی ؟؟
#فرار
دیوار تکون نمیخوره امروزم پنجشنبست و نشستم رو تخت ارسلان واسه خودم گوسفندارو میشمارم با اینکه دلم از جشن و هرچی مهمونیه پر بود ولی به این یکی نیاز داشتم چون واقعا داشتم تو خونه تلف میشدم حوصلم وحشتناک سر میرفت چون اصلا عادت به تو خونه موندن نداشتم تو فکر بودم که چی بپوشم یهو در اتاق باز شدو ارسلان اومد تو حالتمو تغییر ندادم وبدون اینکه نگاش کنم فقط گفتم
- سلام خسته نباشی
رفت و کیفشو گذاشت رو میزش و همونجوری که کراواتشو شل میکرد جوابمو داد
- سلام مرسی چرا اینجا نشستی ؟
یه نگاه به تیپ رسمیش انداختم کت و شلوار طوسی و پیرهن سفید کراواتشم توسی و سفید بود
اروم و بی حال گفتم
- چیکار کنم حوصلم سر رفته .
یکم مکث کرد ولی بعد چند لحظه همونجوری که میرفت سمت حموم گفت
- یکم دیگه تحمل کنی جشن نازنین نزدیکه
ناخوداگاه پوزخند زدم
- تو جشن نازنین جون که به شما باید بیشتر از ما خوش بگذره
برگشت و با اخم و جدیت گفت
- شاید نریم
بعدم بی توجه به چشمای گرد شده ی من رفت تو حموم و درم بست وا حالا که من میخوام برم این نمیاد حالا خودش نمیاد چرا گفت نریم همینجوری تو فکر بودم .بخاطر حرف من ناراحت شد یعنی ارسلان و این کاراش یعنی میخواد جشن نازنین جونشو از دست بده جلل عجایب !
از رو تخت بلند شدمو رفتم سمت در اتاق باید از دیانا بپرسم اون ورپریده از همه چی خبرداره درو اروم بستمو رفتم سمت اتاقش اروم در اتاقشو باز کردمو عین دزدا سرک کشیدم رو تخت دراز کشیده بود و سرش تو لب تابش بود لبخند خبیث نشست رو ل*ب*م اروم خزیدم تو و یهو درو محکم بستم هین بلندی گفت دومتر پرید بالا و دستشو گذاشت رو قل*ب*ش منم غش کرده بودم از خنده یهو یه نفس عمیق کشید و با حرص و بهت گفت
- تو ادم بشو نیستی نه ؟؟ اگه راپرتتو به اقاتون ندادم .
با کلمه اقاتون یه جوری شدم ولی فوری اخم کردم
- عق این ماموتو میگی ؟؟
۱.۷k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.