عشق خوناشامی من پارت ۲۸
عشق خوناشامی من پارت ۲۸
ویو ا/ت:
رفتیم سراغ انجام نقشه هیچکس نبود فقط من و کوک بودیم و این کارمون رو راحت تر میکرد
صبر کردیم که دیدیم جیمین اومد اول یکم صدامون کرد که ما جواب ندادیم
که اینقدر خسته بود روی کاناپه دراز کشید یکم بعدش لینا اومد میدونسم از تاریکی وحشت داره پس تصمیم گرفتیم برقای قصر رو قط کنیم داشت میرفت طرف مبلی که جیمین خواب بود
که جونگکوک برق ها رو قط کرد لینا جیغ بلندی کشید و پرید بغل جیمین جیمین هم از جیغ لینا پا شده بود و من و جونگکوک داشتیم از بالا پله ها نگاهشون میکردیم لینا همینطور گریه میکرد و جیمین سعی در آرون کردنش داشت
ویو جیمین:
خوابیده بودم که صدای جیغ یک نفر اومد بلند شدم که دیدم یه نفر خودش رو انداخت تو بغلم دقت که کردم دیدم لیناس فهمیدم از تاریکی ترسیده منم از این فرصت استفاده کردم و محکم بغلش کردم و آرومش کردم داشت هنوز گریه میکرد و سرش رو چسبونده بود به سینم منم دیگه تحمل نداشتم از خودم جداش کردم و رفتم سمت ل.ب.اش و تو دهنم گرفتمشون و می.خو.ر.د.م اونم دیگه حرکتی نکرد چند مین که گذشت از ل.ب.ا.ش جدا شدم گونههاش سرخ شده بود منم تو بغلم گرفتمش و سرش رو بوسیدم و چونهام رو گذاشتم رو سرش
جیمین: میدونی خیلی وقته میخوام یه حرف هایی رو بهت بگم خوب راستش نمیدونم از کی شروع شد ولی تا به خودم اومدن دیدم با تمام وجود عاشقت شدم دیدم نمیخوام کسی نزدیکت شه یا ازیتت کنه لطفا
قبولم کن
لینا: از بغلش اومدم بیرون و بهش نگاه کردم و گفتم
لینا: منم دقیقا احساساتم مثل توعه
ویو ا/ت:
یسسسس بلاخره موفق شدیم
جونگکوک: دیدی ا/ت نقشمون جواب داد
ا/ت: اهم
جونگکوک: نگاه کردن به ا/ت
ا/ت: صورتش رو برگردوند طرف جونگکوک
چیه چرا اینطوری نگاه میکنی
جونگکوک: خوب راستش منم امشب برای تو یه نقشه دارم(نگاه شیطانی)
ا/ت: چه نقشهای(تعجب)
جونگکوک: آروم میره طرف ا/ت و.....
ادامه دارد
حمایت
شرطا:
۴۰ لایک
۲۰ کامنت
چون چند وقت نبودم براتون زیاد نوشتم
ویو ا/ت:
رفتیم سراغ انجام نقشه هیچکس نبود فقط من و کوک بودیم و این کارمون رو راحت تر میکرد
صبر کردیم که دیدیم جیمین اومد اول یکم صدامون کرد که ما جواب ندادیم
که اینقدر خسته بود روی کاناپه دراز کشید یکم بعدش لینا اومد میدونسم از تاریکی وحشت داره پس تصمیم گرفتیم برقای قصر رو قط کنیم داشت میرفت طرف مبلی که جیمین خواب بود
که جونگکوک برق ها رو قط کرد لینا جیغ بلندی کشید و پرید بغل جیمین جیمین هم از جیغ لینا پا شده بود و من و جونگکوک داشتیم از بالا پله ها نگاهشون میکردیم لینا همینطور گریه میکرد و جیمین سعی در آرون کردنش داشت
ویو جیمین:
خوابیده بودم که صدای جیغ یک نفر اومد بلند شدم که دیدم یه نفر خودش رو انداخت تو بغلم دقت که کردم دیدم لیناس فهمیدم از تاریکی ترسیده منم از این فرصت استفاده کردم و محکم بغلش کردم و آرومش کردم داشت هنوز گریه میکرد و سرش رو چسبونده بود به سینم منم دیگه تحمل نداشتم از خودم جداش کردم و رفتم سمت ل.ب.اش و تو دهنم گرفتمشون و می.خو.ر.د.م اونم دیگه حرکتی نکرد چند مین که گذشت از ل.ب.ا.ش جدا شدم گونههاش سرخ شده بود منم تو بغلم گرفتمش و سرش رو بوسیدم و چونهام رو گذاشتم رو سرش
جیمین: میدونی خیلی وقته میخوام یه حرف هایی رو بهت بگم خوب راستش نمیدونم از کی شروع شد ولی تا به خودم اومدن دیدم با تمام وجود عاشقت شدم دیدم نمیخوام کسی نزدیکت شه یا ازیتت کنه لطفا
قبولم کن
لینا: از بغلش اومدم بیرون و بهش نگاه کردم و گفتم
لینا: منم دقیقا احساساتم مثل توعه
ویو ا/ت:
یسسسس بلاخره موفق شدیم
جونگکوک: دیدی ا/ت نقشمون جواب داد
ا/ت: اهم
جونگکوک: نگاه کردن به ا/ت
ا/ت: صورتش رو برگردوند طرف جونگکوک
چیه چرا اینطوری نگاه میکنی
جونگکوک: خوب راستش منم امشب برای تو یه نقشه دارم(نگاه شیطانی)
ا/ت: چه نقشهای(تعجب)
جونگکوک: آروم میره طرف ا/ت و.....
ادامه دارد
حمایت
شرطا:
۴۰ لایک
۲۰ کامنت
چون چند وقت نبودم براتون زیاد نوشتم
۱۱.۱k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.