عشقی که بهم دادی
"part 19"
*یه ریع به ۱۰
دیگه نزدیکای ساعت ده بود و داشتم از استرس میمردم
یعنی الان حال جیهون چطوره؟
از جام بلند شدم و دور و برمو نگاه کردم
منشیه نیست اون این وو هم همینطور
در اتاق تهیونگ رو باز کردم و رفتم تو
که این وو اومد جلو و گفت
!خانم کیم گفتم که منتظر بمونید
_اشکالی نداره
تهیونگ به این وو گفت که بره و درو هم ببنده
همونجوری که پشت به من روی صندلیش بود بهش گفتم
+آقای کیم هیچ میدونید ساعت چنده؟...از وقت شناسی چیزی میدونید؟
خیلی عصبی بود
صندلی شو چرخوند و رو به من برگشت
_آره میدونم...ولی این تنها یه بخش کوچیک از زمانی بود که تو از من گرفتی
+آقای کیم...کاش مسائل کاری رو قاطی اون گذشته ی...
_گذشته ی چی؟...بگو...اسمشو چی میذاری؟...اون بهترین و بدترین سال زندگیم بود...تو خرابش کردی...با دروغات
+من هیچ دروغی نگفتم من فقط به وصیت یونا عمل کردم
داشتم خودمو نگه میداشتم که نزنم زیر گریه
نزدیک تر شد و با صدای بلندی گفت
_پس چرا منو عاشق خودت کردی؟....جواب بده...میتونستی مانع این کار شی
+متاسفم آقای کیم...من با منشی شما یه قرار میذارم...باید برم بیمارستان...کار مهمی دارم
_آها میخوای بری پیش اون پسره...همون دکتره؟
+نه...پسر من عمل قلب داره و الان توی اتاق عمله...اگه شما مسائل گذشته رو قاطی کار نمیکردید من الان پیشش بودم
اینو گفتم و از در رفتم بیرون و محکم درو پشت سرم بستم
چشمام پر اشک بود انقدری که جلومو نمیدیدم
*ویو تهیونگ
عمل قلب؟
اون پسر بچه
اون پسر ا.ته و مشکل قلبی داره؟
پاهام سست شد
رفتم سمت میز و دستمو کوبیدم روی میز
یعنی اون پسر ، پ...پسر منه؟
غیر ممکنه...نه...دارم اشتباه میکنم
*از زبان ا.ت
نفهمیدم چجوری خودمو رسوندم بیمارستان
جلوی در اتاق عمل گریه میکردم
دست خودم نبود
اشکام میریختن
متاسفم جیهون که تا آخرین لحظه ای که میرفتی اتاق عمل پیشت نبودم
سرم بین دستام بود که یکی از رو شونه م
=ا.ت...ا.ت خوبی؟
سرمو آوردم بالا تا جونگکوک رو دیدم دوباره زدم زیر گریه
*از زبان جونگکوک
تا منو دید زد زیر گریه
سرشو نوازش کردم و کنارش نشستم و کشیدمش تو بغلم و موهاشو نوازش میکردم
=ا.ت...تو نباید گریه کنی...حال جیهون خوب خوبه
با همون حالت هق هق گفت
+جونگکوکی من مامان بدی ام نه؟
=معلومه که نه...تو بهترین مامان دنیایی که برای خوشحالی و راحت بودن پسرت حاضری هرکاری بکنی...تو کسی بودی که تنها بزرگش کردی
از تو بغلم اومد بیرون و گفت
+جونگکوکی...ممنون که به جای من مراقبش بودی
با دستم اشکاشو پاک کردم و گفتم
=خواهش میکنم مامان کوچولو
خندید و گفت
+میتونم جیهون رو ببینم
=هنوز نه...باید استراحت کنه...بعید میدونم تا فردا بهوش بیاد
ببخشید که این پارت بد شده
امشب مینویسم که فردا شب بیشتر پارت بذارم🌈🍭
*یه ریع به ۱۰
دیگه نزدیکای ساعت ده بود و داشتم از استرس میمردم
یعنی الان حال جیهون چطوره؟
از جام بلند شدم و دور و برمو نگاه کردم
منشیه نیست اون این وو هم همینطور
در اتاق تهیونگ رو باز کردم و رفتم تو
که این وو اومد جلو و گفت
!خانم کیم گفتم که منتظر بمونید
_اشکالی نداره
تهیونگ به این وو گفت که بره و درو هم ببنده
همونجوری که پشت به من روی صندلیش بود بهش گفتم
+آقای کیم هیچ میدونید ساعت چنده؟...از وقت شناسی چیزی میدونید؟
خیلی عصبی بود
صندلی شو چرخوند و رو به من برگشت
_آره میدونم...ولی این تنها یه بخش کوچیک از زمانی بود که تو از من گرفتی
+آقای کیم...کاش مسائل کاری رو قاطی اون گذشته ی...
_گذشته ی چی؟...بگو...اسمشو چی میذاری؟...اون بهترین و بدترین سال زندگیم بود...تو خرابش کردی...با دروغات
+من هیچ دروغی نگفتم من فقط به وصیت یونا عمل کردم
داشتم خودمو نگه میداشتم که نزنم زیر گریه
نزدیک تر شد و با صدای بلندی گفت
_پس چرا منو عاشق خودت کردی؟....جواب بده...میتونستی مانع این کار شی
+متاسفم آقای کیم...من با منشی شما یه قرار میذارم...باید برم بیمارستان...کار مهمی دارم
_آها میخوای بری پیش اون پسره...همون دکتره؟
+نه...پسر من عمل قلب داره و الان توی اتاق عمله...اگه شما مسائل گذشته رو قاطی کار نمیکردید من الان پیشش بودم
اینو گفتم و از در رفتم بیرون و محکم درو پشت سرم بستم
چشمام پر اشک بود انقدری که جلومو نمیدیدم
*ویو تهیونگ
عمل قلب؟
اون پسر بچه
اون پسر ا.ته و مشکل قلبی داره؟
پاهام سست شد
رفتم سمت میز و دستمو کوبیدم روی میز
یعنی اون پسر ، پ...پسر منه؟
غیر ممکنه...نه...دارم اشتباه میکنم
*از زبان ا.ت
نفهمیدم چجوری خودمو رسوندم بیمارستان
جلوی در اتاق عمل گریه میکردم
دست خودم نبود
اشکام میریختن
متاسفم جیهون که تا آخرین لحظه ای که میرفتی اتاق عمل پیشت نبودم
سرم بین دستام بود که یکی از رو شونه م
=ا.ت...ا.ت خوبی؟
سرمو آوردم بالا تا جونگکوک رو دیدم دوباره زدم زیر گریه
*از زبان جونگکوک
تا منو دید زد زیر گریه
سرشو نوازش کردم و کنارش نشستم و کشیدمش تو بغلم و موهاشو نوازش میکردم
=ا.ت...تو نباید گریه کنی...حال جیهون خوب خوبه
با همون حالت هق هق گفت
+جونگکوکی من مامان بدی ام نه؟
=معلومه که نه...تو بهترین مامان دنیایی که برای خوشحالی و راحت بودن پسرت حاضری هرکاری بکنی...تو کسی بودی که تنها بزرگش کردی
از تو بغلم اومد بیرون و گفت
+جونگکوکی...ممنون که به جای من مراقبش بودی
با دستم اشکاشو پاک کردم و گفتم
=خواهش میکنم مامان کوچولو
خندید و گفت
+میتونم جیهون رو ببینم
=هنوز نه...باید استراحت کنه...بعید میدونم تا فردا بهوش بیاد
ببخشید که این پارت بد شده
امشب مینویسم که فردا شب بیشتر پارت بذارم🌈🍭
۳.۴k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.