P/۴
تو کی هستی؟🥂🕸️
ا.ت :با صدای داد چشمامو باز کردم که دیدم این پسره تهیونگ داره سر چندتا دختر داد میزنه ، سرمو از روی میز بلند کردم و بهش نگاه کردم که برگشت سمتم ، چرا انقدر سر و صدا میکنی ؟!
تهیونگ :ببخشید ولی الان زنگ میخوره و معلم میاد ...
ا.ت :ایش (زیر لب)
°°°
+نکنه اون دختره ی جنده رو دوست داره !
~چی میگی بابا این پسره همین امروز اومده بعد تو دو رنگ عاشقش بشه ...
_احتمال نداره از قبل همو بشناسن ؟
~فکر نکنم
+یه کاری بکنم باهاش که حتی از حرف زدن با تهیونگ بترسه (زیر لب)
_چیزی گفتی ؟
+نه ، بریم بشینیم معلم الان میاد ...
°°°
ا.ت :چون خیلی خوابم میومد نمیتونستم چشمامو باز نگه دارم که معلم وارد کلاس شد و همه بلند شدیم
معلم :سلام بچه ها خسته نباشید ، بشینید سرجاتون
تهیونگ :نشستم سر جام که ا.ت بلند شد و به معلم گفت ...
ا.ت :استاد میشه برم به صورتم آب بزنم
معلم :تا حضور غیاب میکنم وقت داری ، زود برگرد
ا.ت :بله ، از کلاس خارج شدم و رفتم به سمت دستشویی...
صورتم و شستم و به اینه نگاه کردم ، هه عین مرده ها شدم از دستشویی اومدم بیرون و به سمت کلاس حرکت کردم که...
°°°
تهیونگ :بعد از اینکه ا.ت از کلاس خارج شد اون دختره ی نچسب که بنظر اسمش یونا بود از معلم اجازه گرفت و اونم از کلاس خارج شد ، چخبره !
+توی زنگ تفریح به جک پیام داده بودم و گفته بودم که بیاد مدرسه ، از معلم اجازه گرفتم و رفتم تو راهروی مدرسه که دیدم یه گوشه وایساده ، رفتم پیشش
+آوردی ؟
&بله
+بدش به من
&بیا ، حالا واس چی میخوای ؟
+اونش به تو مربوط نیست
&باشه بابا چرا پاچه میگیری !
+زود برو تا کسی تورو ندیده
&باش فعلا
ا.ت :تمام مدت پشت دیوار وایساده بودم و داشتم به اون دوتا نگاه میکردم ، باز نقشه ی این دختر سلیطه چیه ؟!
بعد از اینکه حرفاشون تموم شد یونا به سمت کلاس حرکت کرد و منم پشت سرش رفتم تو کلاس ...
تهیونگ :بعد چند دقیقه یونا وارد کلاس شد و ا.ت هم پشت سرش اومد و نشست سرجاش ...
ا.ت :نشستم سر جام که معلم شروع کرد به درس دادن ، تو فکر حرفای یونا بودن ...اون پسره کی بود و چی برای یونا آورده بود ؟ چیکار میخواد بکنه ؟ اه خدا دارم دیوونه میشم
تهیونگ :بعد گذشت یک ساعت و نیم آخرین کلاس هم بالاخره تموم شد ، همه ی بچه ها وسایلشون رو جمع کردن که یهو مدیر وارد کلاس ...
مدیر :ببخشید وقتتون رو میگیرم بچه ها خسته نباشید ، راجب اردوی فردا میخوام توضیحاتی رو بدم ، ما فردا برای استراحت میخوایم شما رو به اردو ببریم ، لطفاً با خودتون غذا و خوراکی بیارید و چندتا چادر ، هرکس با دوستش تو یک چادر میمونه ، و ظهر به مدرسه برمیگردیم لطفاً به خانواده هاتون اطلاع بدین ...خدافظ
ا.ت :وای همینو کم داشتم ، آخه اردو دیگه چیه اوفف (توی دلش)
_هی یونا حالا چطور میخوای اون کار رو انجام بدی ؟
+ایش دلم میخواد مدیر رو حلقه آویز کنم ، فردا که نمیشه اما پس فردا کارش ساختس ...( پوزخند)
معلم :خب بچه ها همگی خسته نباشید .
بچه ها :خسته نباشید
ا.ت :از کلاس زدم بیرون و داشتم از حیاط مدرسه میرفتم بیرون که با صدای یه نفر وایسادم ... برگشتم به پشت که دیدم تهیونگ یه میلی متری صورتم وایساده
ا.ت :بله ؟
تهیونگ :میگم فردا میای ؟
ا.ت :گزینه دیگه ای دارم بنظرت ؟
تهیونگ :گفتم شاید نخوای بیای ...
ا.ت :مجبورم بیام ، تموم شد ؟
تهیونگ :عااا آره آره ، خدافظ
ا.ت :خدافظ ، از حیاط مدرسه اومدم بیرون و راه افتادم سمت خونه ...امروز کلاس داشتم ؟ عااا نه نه کنسل شده بود ، فردا هم که درس نداریم پس بیکارم میتونم قشنگ بخوابم :) (شمارونمیدونمامامنهمینکارومیکردم😂)
ا.ت :رسیدم خونه و در و باز کردم و رفتم داخل ، کفشامچ دراوردم و رفتم تو اتاقم کیفمو پرت کردم گوشه ی اتاق و لباسامو عوض کردم ، وای خسته شدم خدا ...رفتم تو آشپزخونه و یه نودل گذاشتم بپزه ، واقعا حوصله درست کردن چیزی رو نداشتم ، داشتم گوشیمو چک میکردم که ...
ا.ت :با صدای داد چشمامو باز کردم که دیدم این پسره تهیونگ داره سر چندتا دختر داد میزنه ، سرمو از روی میز بلند کردم و بهش نگاه کردم که برگشت سمتم ، چرا انقدر سر و صدا میکنی ؟!
تهیونگ :ببخشید ولی الان زنگ میخوره و معلم میاد ...
ا.ت :ایش (زیر لب)
°°°
+نکنه اون دختره ی جنده رو دوست داره !
~چی میگی بابا این پسره همین امروز اومده بعد تو دو رنگ عاشقش بشه ...
_احتمال نداره از قبل همو بشناسن ؟
~فکر نکنم
+یه کاری بکنم باهاش که حتی از حرف زدن با تهیونگ بترسه (زیر لب)
_چیزی گفتی ؟
+نه ، بریم بشینیم معلم الان میاد ...
°°°
ا.ت :چون خیلی خوابم میومد نمیتونستم چشمامو باز نگه دارم که معلم وارد کلاس شد و همه بلند شدیم
معلم :سلام بچه ها خسته نباشید ، بشینید سرجاتون
تهیونگ :نشستم سر جام که ا.ت بلند شد و به معلم گفت ...
ا.ت :استاد میشه برم به صورتم آب بزنم
معلم :تا حضور غیاب میکنم وقت داری ، زود برگرد
ا.ت :بله ، از کلاس خارج شدم و رفتم به سمت دستشویی...
صورتم و شستم و به اینه نگاه کردم ، هه عین مرده ها شدم از دستشویی اومدم بیرون و به سمت کلاس حرکت کردم که...
°°°
تهیونگ :بعد از اینکه ا.ت از کلاس خارج شد اون دختره ی نچسب که بنظر اسمش یونا بود از معلم اجازه گرفت و اونم از کلاس خارج شد ، چخبره !
+توی زنگ تفریح به جک پیام داده بودم و گفته بودم که بیاد مدرسه ، از معلم اجازه گرفتم و رفتم تو راهروی مدرسه که دیدم یه گوشه وایساده ، رفتم پیشش
+آوردی ؟
&بله
+بدش به من
&بیا ، حالا واس چی میخوای ؟
+اونش به تو مربوط نیست
&باشه بابا چرا پاچه میگیری !
+زود برو تا کسی تورو ندیده
&باش فعلا
ا.ت :تمام مدت پشت دیوار وایساده بودم و داشتم به اون دوتا نگاه میکردم ، باز نقشه ی این دختر سلیطه چیه ؟!
بعد از اینکه حرفاشون تموم شد یونا به سمت کلاس حرکت کرد و منم پشت سرش رفتم تو کلاس ...
تهیونگ :بعد چند دقیقه یونا وارد کلاس شد و ا.ت هم پشت سرش اومد و نشست سرجاش ...
ا.ت :نشستم سر جام که معلم شروع کرد به درس دادن ، تو فکر حرفای یونا بودن ...اون پسره کی بود و چی برای یونا آورده بود ؟ چیکار میخواد بکنه ؟ اه خدا دارم دیوونه میشم
تهیونگ :بعد گذشت یک ساعت و نیم آخرین کلاس هم بالاخره تموم شد ، همه ی بچه ها وسایلشون رو جمع کردن که یهو مدیر وارد کلاس ...
مدیر :ببخشید وقتتون رو میگیرم بچه ها خسته نباشید ، راجب اردوی فردا میخوام توضیحاتی رو بدم ، ما فردا برای استراحت میخوایم شما رو به اردو ببریم ، لطفاً با خودتون غذا و خوراکی بیارید و چندتا چادر ، هرکس با دوستش تو یک چادر میمونه ، و ظهر به مدرسه برمیگردیم لطفاً به خانواده هاتون اطلاع بدین ...خدافظ
ا.ت :وای همینو کم داشتم ، آخه اردو دیگه چیه اوفف (توی دلش)
_هی یونا حالا چطور میخوای اون کار رو انجام بدی ؟
+ایش دلم میخواد مدیر رو حلقه آویز کنم ، فردا که نمیشه اما پس فردا کارش ساختس ...( پوزخند)
معلم :خب بچه ها همگی خسته نباشید .
بچه ها :خسته نباشید
ا.ت :از کلاس زدم بیرون و داشتم از حیاط مدرسه میرفتم بیرون که با صدای یه نفر وایسادم ... برگشتم به پشت که دیدم تهیونگ یه میلی متری صورتم وایساده
ا.ت :بله ؟
تهیونگ :میگم فردا میای ؟
ا.ت :گزینه دیگه ای دارم بنظرت ؟
تهیونگ :گفتم شاید نخوای بیای ...
ا.ت :مجبورم بیام ، تموم شد ؟
تهیونگ :عااا آره آره ، خدافظ
ا.ت :خدافظ ، از حیاط مدرسه اومدم بیرون و راه افتادم سمت خونه ...امروز کلاس داشتم ؟ عااا نه نه کنسل شده بود ، فردا هم که درس نداریم پس بیکارم میتونم قشنگ بخوابم :) (شمارونمیدونمامامنهمینکارومیکردم😂)
ا.ت :رسیدم خونه و در و باز کردم و رفتم داخل ، کفشامچ دراوردم و رفتم تو اتاقم کیفمو پرت کردم گوشه ی اتاق و لباسامو عوض کردم ، وای خسته شدم خدا ...رفتم تو آشپزخونه و یه نودل گذاشتم بپزه ، واقعا حوصله درست کردن چیزی رو نداشتم ، داشتم گوشیمو چک میکردم که ...
۲۳.۳k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.