پارت ¹
پارت ¹
مات و مبهوت،محو شده بود...صداها گنگ شده بود و چشماش سیاهی میرفت،یخ زده بود و رد اشک روی صورتش مشخص بود..این چی بود؟این جسم سرد و بی جون لعنتی داشت حس مزخرفی رو بهش وارد میکرد..نزدیک شد و دستهای لرزونشو به دست سرد جسم رنگ پریده رسوند..فشار دستش محکم و محکمتر میشد..هق هق هاش توی اون فضای خالی پیچیده بود...لبخند بی جون و بی روحی زد و لب زد
+خرس عسلی من؟سردته؟..به اینا میگم ته ته من سردشه بزارین ببرمش خونه،بغلش کنم و باهاش بخوابم..ولی اینا میدونی چی بهم میگن ته؟بهم میگن دیوونه شدم!..میبینی تهیونگم؟چرا بلند نمیشی سرشون داد بزنی بگی چرا با دوست دخترم اینجوری رفتار میکنین؟چرا بلند نمیشی محکم بغلم کنی و عاشقانه منو ببوسی و به همه نشون بدی چقد دوسم داری؟ته ته چرا توی لعنتی تو این اتاق سرد دراز کشیدی؟مگه نگفتی تا پیشت نباشم خواب به چشمت نمیاد؟پس چرا الان اینجا خوابیدی؟پاشو و بیا از اینجا بریم...تهیونگ خیلی از اینجا میترسم..مگه بهم نگفتی نمیزاری احساس ترس کنم؟میدونی اونا بهم چی گفتن؟گفتن تو عشقتو ول کردی و رفتی..گفتن تو مردی!..تهیونگ اون احمقا فکر کردن تو مردی! نمیدونن تهیونگ من قویه..تهیونگ من خودش گفت هیچ وقت ولم نمیکنه ،مرد من!پاشو دیگه..بابا پاشو لعنتی..پاشو مرد من...بیا بریم....کیم تهیونگ بلند شو بریم از اینجا..
التماس ها...گریه ها...جیغ های اون دختر قلب هر کسیو به درد میاورد!
کم کم..شوک به دخترک وارد شد و از حال رفت
دو ساعت بعد-
با صداهای نامفهومی بهوش اومد..مردان کت شلواری و هیکلی دورش جمع شده بودن و به دلیل شیشه ای بودن در ها..دیده میشد که تعداد زیادی بادیگارد جلوی در هستن ،با تیر کشیدن سرش،آخ کوتاه و آرومی گفت و دستش رو روی سرش گذاشت...
+من کجام؟
بادیگارد ها با بهوش اومدن ارباب جدیدشون تعظیم کردن و گفتن:
÷خانوم،به هوش اومدین؟
+الکس؟
÷بله خانوم!؟
+تهیونگ..؟
بادیگارد،سرش رو پایین انداخت
اتفاقات،مثل فیلم سینمایی تند و محو از جلوی چشمش گذشتن..
بغض کرد و گفت
+این خواب نبود الکس؟اون مارو ول کرد؟اون عوضی منو ول کرد؟
بلند شد و یقه ی بادیگارد رو گرفت و به سمت خودش کشید
+الکسسس این واقعیت نداره..تهیونگ رفیقت بود!بگو داری شوخی میکنی
مات و مبهوت،محو شده بود...صداها گنگ شده بود و چشماش سیاهی میرفت،یخ زده بود و رد اشک روی صورتش مشخص بود..این چی بود؟این جسم سرد و بی جون لعنتی داشت حس مزخرفی رو بهش وارد میکرد..نزدیک شد و دستهای لرزونشو به دست سرد جسم رنگ پریده رسوند..فشار دستش محکم و محکمتر میشد..هق هق هاش توی اون فضای خالی پیچیده بود...لبخند بی جون و بی روحی زد و لب زد
+خرس عسلی من؟سردته؟..به اینا میگم ته ته من سردشه بزارین ببرمش خونه،بغلش کنم و باهاش بخوابم..ولی اینا میدونی چی بهم میگن ته؟بهم میگن دیوونه شدم!..میبینی تهیونگم؟چرا بلند نمیشی سرشون داد بزنی بگی چرا با دوست دخترم اینجوری رفتار میکنین؟چرا بلند نمیشی محکم بغلم کنی و عاشقانه منو ببوسی و به همه نشون بدی چقد دوسم داری؟ته ته چرا توی لعنتی تو این اتاق سرد دراز کشیدی؟مگه نگفتی تا پیشت نباشم خواب به چشمت نمیاد؟پس چرا الان اینجا خوابیدی؟پاشو و بیا از اینجا بریم...تهیونگ خیلی از اینجا میترسم..مگه بهم نگفتی نمیزاری احساس ترس کنم؟میدونی اونا بهم چی گفتن؟گفتن تو عشقتو ول کردی و رفتی..گفتن تو مردی!..تهیونگ اون احمقا فکر کردن تو مردی! نمیدونن تهیونگ من قویه..تهیونگ من خودش گفت هیچ وقت ولم نمیکنه ،مرد من!پاشو دیگه..بابا پاشو لعنتی..پاشو مرد من...بیا بریم....کیم تهیونگ بلند شو بریم از اینجا..
التماس ها...گریه ها...جیغ های اون دختر قلب هر کسیو به درد میاورد!
کم کم..شوک به دخترک وارد شد و از حال رفت
دو ساعت بعد-
با صداهای نامفهومی بهوش اومد..مردان کت شلواری و هیکلی دورش جمع شده بودن و به دلیل شیشه ای بودن در ها..دیده میشد که تعداد زیادی بادیگارد جلوی در هستن ،با تیر کشیدن سرش،آخ کوتاه و آرومی گفت و دستش رو روی سرش گذاشت...
+من کجام؟
بادیگارد ها با بهوش اومدن ارباب جدیدشون تعظیم کردن و گفتن:
÷خانوم،به هوش اومدین؟
+الکس؟
÷بله خانوم!؟
+تهیونگ..؟
بادیگارد،سرش رو پایین انداخت
اتفاقات،مثل فیلم سینمایی تند و محو از جلوی چشمش گذشتن..
بغض کرد و گفت
+این خواب نبود الکس؟اون مارو ول کرد؟اون عوضی منو ول کرد؟
بلند شد و یقه ی بادیگارد رو گرفت و به سمت خودش کشید
+الکسسس این واقعیت نداره..تهیونگ رفیقت بود!بگو داری شوخی میکنی
۲.۱k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.