🤎درد عشق p3🤎
وارد باغ شدیم و به سمت در ورودی عمارت رفتیم ...
خاله در زد و یه زن میانسال درو باز کرد
همین که رد رو باز کرد با دیدن خاله با خوشحالی پرید بغل خاله
بعد از اینکه جدا شدن برگشت سمتم و
دستشو به سمتم دراز کردو گفت:سلام من جیا هستم فک کنم تو باید سویان باشی درسته؟؟
منم باهاش دست دادم و گفتم :بله خودمم از اشنایتون خوشبختم*لبخند
خاله=خب بزار معرفی کنم ایشون دوستم جداست ما از وقتی بچه بودیم همو میشناسیمو با هم مثل خواهیم
من از ایشون خواستم برامون کار پیدا کنه و چون دوتا از ندیمه های این عمارت رفته بودن ((در آینده می فهمین چرا))
گفت بیایم و تو این عمارت کار کنیم
سویان= آهان که اینطور
جیا=وایی ببخشید جلو در زشته بفرمایین داخل
خاله وارد شد و منم پشتسرش رفتم تو .
خاله=خب اتاق ارباب کجاست
جیا=این پله هارو برین بالا دومین
خاله=وایی جیا خیلی ممنون نمی دونم اگه تو نبودی چطور یه کار درست حسابی پیدا می کردم
جیا=این چه حرفیه تو به گردن من حق خواهری داری...
بعد از اینکه حرفاشون تموم شد خاله دست منو گرفت و پشتش کشید و برد سمت پله ها از پله ها رفتیم بالا و رسیدیم به یه دره زرشکی رنگ
خاله در زد و یه صدای بم و خش داری گفت بیاید داخل
با خاله رفتیم داخل ، یکی که فک کنم آقای کیم باشه پشت میزش رو صندلی چرمی که پشت به ما بود نشسته بود
با داخل شدن ما به طرفمون برگشت
و خاله بهش تعظیم کرد منم بر و بر داشتم نگا می کردم که بت بشکونی که ازم گرفت آخ ریزی گفتمو خم شدم
با صدای آرومی لب زدم:این چه کار بود خاله کبود شدم
خاله هم اروم جواب داد=ساکت شو بچه زشته باید به رئیست احترام بزاری
از حرص پوفی کشیدمو سرمو بالا آوردم
که........
شرط:۱۰ لایک و ۱۵کامنت
خاله در زد و یه زن میانسال درو باز کرد
همین که رد رو باز کرد با دیدن خاله با خوشحالی پرید بغل خاله
بعد از اینکه جدا شدن برگشت سمتم و
دستشو به سمتم دراز کردو گفت:سلام من جیا هستم فک کنم تو باید سویان باشی درسته؟؟
منم باهاش دست دادم و گفتم :بله خودمم از اشنایتون خوشبختم*لبخند
خاله=خب بزار معرفی کنم ایشون دوستم جداست ما از وقتی بچه بودیم همو میشناسیمو با هم مثل خواهیم
من از ایشون خواستم برامون کار پیدا کنه و چون دوتا از ندیمه های این عمارت رفته بودن ((در آینده می فهمین چرا))
گفت بیایم و تو این عمارت کار کنیم
سویان= آهان که اینطور
جیا=وایی ببخشید جلو در زشته بفرمایین داخل
خاله وارد شد و منم پشتسرش رفتم تو .
خاله=خب اتاق ارباب کجاست
جیا=این پله هارو برین بالا دومین
خاله=وایی جیا خیلی ممنون نمی دونم اگه تو نبودی چطور یه کار درست حسابی پیدا می کردم
جیا=این چه حرفیه تو به گردن من حق خواهری داری...
بعد از اینکه حرفاشون تموم شد خاله دست منو گرفت و پشتش کشید و برد سمت پله ها از پله ها رفتیم بالا و رسیدیم به یه دره زرشکی رنگ
خاله در زد و یه صدای بم و خش داری گفت بیاید داخل
با خاله رفتیم داخل ، یکی که فک کنم آقای کیم باشه پشت میزش رو صندلی چرمی که پشت به ما بود نشسته بود
با داخل شدن ما به طرفمون برگشت
و خاله بهش تعظیم کرد منم بر و بر داشتم نگا می کردم که بت بشکونی که ازم گرفت آخ ریزی گفتمو خم شدم
با صدای آرومی لب زدم:این چه کار بود خاله کبود شدم
خاله هم اروم جواب داد=ساکت شو بچه زشته باید به رئیست احترام بزاری
از حرص پوفی کشیدمو سرمو بالا آوردم
که........
شرط:۱۰ لایک و ۱۵کامنت
۱۳.۵k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.