قمار عشق پارت اول(فصل دوم)
+جیونگگگگگگگگگ
دختر با نفس نفسی که بخاطر دویدنش بود اسم پسر کوچیکش رو صدا میزد و با نگرانی کامل دنبالش میکرد.
پسر شیطونش هم اینبار میخواست مادرش رو تا پای سکته ببره.
پسرک که پشت درخت قایم شده بود و با چشمای شیطونش به مادرش که داشت دنبالش میکرد نگاه میکرد.برای اون مثل بازی بود ولی برای مادرش جز نگرانی هیچی نبود.
دختر دوباره صداش رو بلند کرد و بلند تر از قبل اسم پسرش رو صدا زد
+جیونگگگگ.....کجایییییی.
دختر که از دویدن خسته شده بود نمی تونست دیگه تاقت بیاره و دستش رو به یک درخت گرفت و به خودش اجازه ی نفس تازه کردن داد.
کمی نفس تازه کرد و دوباره سرش رو بلند کرد و اسم پسر کوچیکش رو صدا زد .
+جیونگگگگگ
نگاه گذرایی دوباره به پارک انداخت تا شاید پسرکش رو ببینه
از درخت فاصله گرفت و روی صندلی سه نفره ای که چند قدم از درخت پایین تر بود نشست و موهاش رو بهم ریخت .
دستاش رو روی زانوش گرفت و سرش رو روی دستاش گذاشت و موها ی کوتاهش رو چنگ زد.
نگران بود که بلایی سر پسرکش بیاد .. اون تنها کس تو زندگیش بود که با تمام وجود دوستش داشت.
چشماش رو بهم فشار داد تا شاید جایی رو پیدا کنه که پسر کوچیکش اونجا باشه.
داشت دیونه میشد و انقدر فکر کرده بود که سرش از درد داشت میترکید.
اما با نوازش های دست کوچیک و گرمی چشماش رو باز کرد و به پسرک شیطونش که داشت با لبخند نگاش میکرد چشم دوخت و گفت:
+میخوای مامان رو سکته بدی . اره؟
پسرک خنده ی دلنشینی کرد و گفت:
=اوما بستی
دختر نفسش رو کلافه بیرون داد و گفت:
+ای خدا... بریم خونه بابا جیمین برات میخره.
پسرک لبخند دندون نمایی زد دستاش رو بهم کوبید و بالا پایین پرید.
دختر به کیوتیه پسر کوچولوش خنده ای کرد .اون خیلی شبیه جونگ کوک بود!!
نظرات +۷
برا پارت بعد نظرات بالا باشه
دختر با نفس نفسی که بخاطر دویدنش بود اسم پسر کوچیکش رو صدا میزد و با نگرانی کامل دنبالش میکرد.
پسر شیطونش هم اینبار میخواست مادرش رو تا پای سکته ببره.
پسرک که پشت درخت قایم شده بود و با چشمای شیطونش به مادرش که داشت دنبالش میکرد نگاه میکرد.برای اون مثل بازی بود ولی برای مادرش جز نگرانی هیچی نبود.
دختر دوباره صداش رو بلند کرد و بلند تر از قبل اسم پسرش رو صدا زد
+جیونگگگگ.....کجایییییی.
دختر که از دویدن خسته شده بود نمی تونست دیگه تاقت بیاره و دستش رو به یک درخت گرفت و به خودش اجازه ی نفس تازه کردن داد.
کمی نفس تازه کرد و دوباره سرش رو بلند کرد و اسم پسر کوچیکش رو صدا زد .
+جیونگگگگگ
نگاه گذرایی دوباره به پارک انداخت تا شاید پسرکش رو ببینه
از درخت فاصله گرفت و روی صندلی سه نفره ای که چند قدم از درخت پایین تر بود نشست و موهاش رو بهم ریخت .
دستاش رو روی زانوش گرفت و سرش رو روی دستاش گذاشت و موها ی کوتاهش رو چنگ زد.
نگران بود که بلایی سر پسرکش بیاد .. اون تنها کس تو زندگیش بود که با تمام وجود دوستش داشت.
چشماش رو بهم فشار داد تا شاید جایی رو پیدا کنه که پسر کوچیکش اونجا باشه.
داشت دیونه میشد و انقدر فکر کرده بود که سرش از درد داشت میترکید.
اما با نوازش های دست کوچیک و گرمی چشماش رو باز کرد و به پسرک شیطونش که داشت با لبخند نگاش میکرد چشم دوخت و گفت:
+میخوای مامان رو سکته بدی . اره؟
پسرک خنده ی دلنشینی کرد و گفت:
=اوما بستی
دختر نفسش رو کلافه بیرون داد و گفت:
+ای خدا... بریم خونه بابا جیمین برات میخره.
پسرک لبخند دندون نمایی زد دستاش رو بهم کوبید و بالا پایین پرید.
دختر به کیوتیه پسر کوچولوش خنده ای کرد .اون خیلی شبیه جونگ کوک بود!!
نظرات +۷
برا پارت بعد نظرات بالا باشه
۶۲.۹k
۰۳ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.