رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ³⁰ ¤
_______________________________
" عمارت اونوو "
ویو " آماندا "
با سردرد عجیبی چشمامو باز کردم
توی اتاق تاریک رو صندلی بودم و دست و پام بسته شده بود
به دور ورم نگاه کردم دیدم پر از انواع اقسام شلاق ها و چاقو های مدل به مدل
کی منو آورده اینجا ؟؟
با این لباسا و آرایش همه اینا چجوری
نکنه .....
نه نه نه اونجا نیس ، اون دیگه میدونه من باهاش ازدواج کردم نه هیچوقت این کارو نمیکنه
ولی ..... خیلی شبیه همون اتاق لعنتیه
امکان نداره اون به خودش همچین اجازه ای نمیده
در باز شدو یه مرد قد بلند ( قد و بالای تو رعنا رو بنازم 😂✌️ ) وارد شد
دقت کردم دیدم اونووعه
آماندا : عوضی منو برای چی آوردی اینجا ( داد )
اونوو : عا عا خانم کوچولو این تازه اولشه تا بفهمی جواب رد به سینه من زدن یعنی چی
آماندا : چی میگی برای خودت من ازت بدم میاد زور نیستش که ولم کننننن من ازدواج کردم عوضی بیا دستامو باز کننننن ( جیغ و داد )
اونوو : زیاد سروصدا نکن اینجا نه کسی هس که نجاتت بده نه کسی هس که صداتو بشنوه پس الکی پر پر نزن بزار کارمو انجام بدم
آماندا : چ ..... چه غلطی میخوای باهام بکنیییییی بیا دستامو باز کنننن منو ول کن ( بچه ها از ایم به بعد آماندا همه حرفاش با داده ) چی از جونم میخواییییی
اونوو : خودتو ، قراره تاوان بدی ، کاری نکن اون دهنتم ببندم بشین سر جات عین یه بچه خوب
آماندا : اونوو توروخدا دستامو باز کن بزار من برم ، امشب بهترین شب زندگیمه ، من عاشق این یوپم نمیخوام با تو ازدواج کنم
اونوو : خفه شوووووو ( داد ) ببند دهنتووووو تو غلط میکنی عاشق این یوپی وقتی تو دستای منی ، الان هیچکس نمیدونه تو کجایی حتی همون این یوپ هم نمیتونه پیدات کنه اینو بفهممممم من دوست دارم لعنتی من تورو حتی بیشتر از اون دوست دارمممم چرا اینو نمیفهمی ، چرا یه ذره عشقمو نمیبینی
من یه روز اون این یوپو میکشم که همیشه باعث بدبختی های من شده ، همیشه باید چیز های خوب مال اون باشه
ولی نمیزارم ، به خدا نمیزارم دیگه تورو از چنگم در بیاره
آماندا : تو حرفای الکی ، عاشقتم های الکی از من میخوایییییی هااااااا من ازت بدم میاد تو اینو نمیفهمی ، میدونی از کجاااااا از همون شب کوفتی
فک کردی با این کارت عاشقت میشممممم آشغال میدونی با من چیکار کردییییییی
اونوو : اما .....
______________________________
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ³⁰ ¤
_______________________________
" عمارت اونوو "
ویو " آماندا "
با سردرد عجیبی چشمامو باز کردم
توی اتاق تاریک رو صندلی بودم و دست و پام بسته شده بود
به دور ورم نگاه کردم دیدم پر از انواع اقسام شلاق ها و چاقو های مدل به مدل
کی منو آورده اینجا ؟؟
با این لباسا و آرایش همه اینا چجوری
نکنه .....
نه نه نه اونجا نیس ، اون دیگه میدونه من باهاش ازدواج کردم نه هیچوقت این کارو نمیکنه
ولی ..... خیلی شبیه همون اتاق لعنتیه
امکان نداره اون به خودش همچین اجازه ای نمیده
در باز شدو یه مرد قد بلند ( قد و بالای تو رعنا رو بنازم 😂✌️ ) وارد شد
دقت کردم دیدم اونووعه
آماندا : عوضی منو برای چی آوردی اینجا ( داد )
اونوو : عا عا خانم کوچولو این تازه اولشه تا بفهمی جواب رد به سینه من زدن یعنی چی
آماندا : چی میگی برای خودت من ازت بدم میاد زور نیستش که ولم کننننن من ازدواج کردم عوضی بیا دستامو باز کننننن ( جیغ و داد )
اونوو : زیاد سروصدا نکن اینجا نه کسی هس که نجاتت بده نه کسی هس که صداتو بشنوه پس الکی پر پر نزن بزار کارمو انجام بدم
آماندا : چ ..... چه غلطی میخوای باهام بکنیییییی بیا دستامو باز کنننن منو ول کن ( بچه ها از ایم به بعد آماندا همه حرفاش با داده ) چی از جونم میخواییییی
اونوو : خودتو ، قراره تاوان بدی ، کاری نکن اون دهنتم ببندم بشین سر جات عین یه بچه خوب
آماندا : اونوو توروخدا دستامو باز کن بزار من برم ، امشب بهترین شب زندگیمه ، من عاشق این یوپم نمیخوام با تو ازدواج کنم
اونوو : خفه شوووووو ( داد ) ببند دهنتووووو تو غلط میکنی عاشق این یوپی وقتی تو دستای منی ، الان هیچکس نمیدونه تو کجایی حتی همون این یوپ هم نمیتونه پیدات کنه اینو بفهممممم من دوست دارم لعنتی من تورو حتی بیشتر از اون دوست دارمممم چرا اینو نمیفهمی ، چرا یه ذره عشقمو نمیبینی
من یه روز اون این یوپو میکشم که همیشه باعث بدبختی های من شده ، همیشه باید چیز های خوب مال اون باشه
ولی نمیزارم ، به خدا نمیزارم دیگه تورو از چنگم در بیاره
آماندا : تو حرفای الکی ، عاشقتم های الکی از من میخوایییییی هااااااا من ازت بدم میاد تو اینو نمیفهمی ، میدونی از کجاااااا از همون شب کوفتی
فک کردی با این کارت عاشقت میشممممم آشغال میدونی با من چیکار کردییییییی
اونوو : اما .....
______________________________
۳.۵k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.