ادامه پارت بیست و چهارم
ادامه پارت بیست و چهارم
#اگه_میتونی_عاشقم_کن
همه به ابن حرف جونگکوک خندیدن مخصوصا مگی و من عصبانی چشم دوخته بودم بهش
اما اون خیلی ریلکس روشو برگردوند و گفت
جونگکوک: دخترا من عاشق بچه هام..کدومتون حاضره برام بچه بیاره
سوفیا صورت جونگکوک رو با دستاش قاب گرفت و کوک رو عمیق بوسید
یه حس بدی بهم دست داد دلم داشت آتیش میگرفت و کل بدنم از این آتیش داغ شده بود
سوفیا: تو با من ازدواج کن ددی...من برات ده تا بچه میارم که همشون عین خودت ناز باشن
سرمو انداخته بودم پایین تا اون صحنه های مسخره رو نبینم
راهور: منم بچه هارو دوست دارم و مشکلی باهاشون ندارم
مگی: نه من از بچه متنفرم ولی بخاطر تو هرکاری بخوای میکنم
جونگکوک انقد بهم نگاه کرد که سرمو آوردم بالا و جواب دادم
از بوسه آتشین سوفیا و جونگکوک سوخته بودم و بخاطر کارش که صبح بت سانا انجام داده بود عصبانیتم چند برابر شده بود
اشک توی چشمام جمع شده بود و با بغض گفتم
_نه اصلا حاضر نیستم...چون نمیخوام مثل پدرش یه عوضی باشه و با دخترای یک کشور بازی کنه
از جام بلند شدم و داشتم برمیگشتم ب عمارت ولی با چیزی که سوفیا گفت متوقف شدم
سوفیا: دیوونس این بابا..خدا شفاش بده
برگشتم سمتش و لیوان پر شامپاین جونگکوک رو ریختم رو صورتش و با صدای بلند گفتم
_دیوونه من نیستم بلکه تویی، پس نزار دهنم باز بشه
لحنم انقد کوبنده بود که سوفیا درجا ساکت شد
جونگکوک با عصبانیت داد زد: بچه شدی؟ واقعن که احمقی
با عصبانیت شیشه پر شامپاین رو میز و ور داشتم و کلشو رو سره جونگکوک خالی کردم
_و اما تو...حف نداری رو سر من داد بزنی و هیچ حقی نداشتی که سانا رو با اون خودخواهی حذف کنی
همه چشماشون از حرف های من گرد شده بود
#اگه_میتونی_عاشقم_کن
همه به ابن حرف جونگکوک خندیدن مخصوصا مگی و من عصبانی چشم دوخته بودم بهش
اما اون خیلی ریلکس روشو برگردوند و گفت
جونگکوک: دخترا من عاشق بچه هام..کدومتون حاضره برام بچه بیاره
سوفیا صورت جونگکوک رو با دستاش قاب گرفت و کوک رو عمیق بوسید
یه حس بدی بهم دست داد دلم داشت آتیش میگرفت و کل بدنم از این آتیش داغ شده بود
سوفیا: تو با من ازدواج کن ددی...من برات ده تا بچه میارم که همشون عین خودت ناز باشن
سرمو انداخته بودم پایین تا اون صحنه های مسخره رو نبینم
راهور: منم بچه هارو دوست دارم و مشکلی باهاشون ندارم
مگی: نه من از بچه متنفرم ولی بخاطر تو هرکاری بخوای میکنم
جونگکوک انقد بهم نگاه کرد که سرمو آوردم بالا و جواب دادم
از بوسه آتشین سوفیا و جونگکوک سوخته بودم و بخاطر کارش که صبح بت سانا انجام داده بود عصبانیتم چند برابر شده بود
اشک توی چشمام جمع شده بود و با بغض گفتم
_نه اصلا حاضر نیستم...چون نمیخوام مثل پدرش یه عوضی باشه و با دخترای یک کشور بازی کنه
از جام بلند شدم و داشتم برمیگشتم ب عمارت ولی با چیزی که سوفیا گفت متوقف شدم
سوفیا: دیوونس این بابا..خدا شفاش بده
برگشتم سمتش و لیوان پر شامپاین جونگکوک رو ریختم رو صورتش و با صدای بلند گفتم
_دیوونه من نیستم بلکه تویی، پس نزار دهنم باز بشه
لحنم انقد کوبنده بود که سوفیا درجا ساکت شد
جونگکوک با عصبانیت داد زد: بچه شدی؟ واقعن که احمقی
با عصبانیت شیشه پر شامپاین رو میز و ور داشتم و کلشو رو سره جونگکوک خالی کردم
_و اما تو...حف نداری رو سر من داد بزنی و هیچ حقی نداشتی که سانا رو با اون خودخواهی حذف کنی
همه چشماشون از حرف های من گرد شده بود
۱۰.۵k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.