عاشقانه ایی به نام او Aromance in her name part:29
آنچه گذشت
_مطمئنم که عاشقشم ولی حس ترس و مبهمی دارم
÷امکان نداره کوک همچین هرزه ایی رو برایه همسر انتخاب نمیکنه
€راست میگه اگر شماها واقعا باهم ازدواج کردید زودباشید شناسنامتون و بیارید
+من دوستش داااارم
عرق
از سر و صورت جفتشون میبارید
اون میتونست با ا/ت کل درداشو فراموش کنه
$ولی برایه پسر ۸ ساله این ....
_عاشقش شدم و برامم مهم نیست بقیه چی میگن و از این حس مطمئنم
_دیدن هائول زندگیمو سیاه کرد
+دوسم داری؟!
...................
جونگکوک در جواب ا/ت لکنت داشت
ولی از این عشق مطمئن بود
ولی چرا نمیتونست به زبون بیارش
ا/ت با ترس و دلهره و استراب به کوک نگاه میکرد
+نه ...
ا/ت ناامید شد و خواست برگرده ولی کوک دستش و گرفت و پزش گرددند
شاید مسخره تموم بشه
شاید بد تموم بشه
ولی با تصور اینکه الان چه اتفاقی افتاد همه چی درست میشه
کوک بدون مکس لباشو رویه لبای ا/ت تکون میداد حالا که این حرف و زد دیگه نمیتونست خودشو کنترل کنه یه دستش پشت ا/ت ستون شده بود و اون یکی دستش رویه گونه ی ا/ت بود
کم کم صورت کوک به جاهای پایین تر میرفت و ....
آن شب خاطره ساز شروع شد
(نمیتونم اسمات بنویسم)
صبح ا/ت بیدارشد که کوک و حاضرو آماده دید
+خبریه؟!
_خبر...خبر...خبر...آها خبر
خبر عروسیه
+به سلامتی کی قراره عروس بشه
_تو!
+وات
_کیلووات الانم حاضرشو زودباش وگرنه دیر میرسیم هااا
ا/ت که هنوز ویندوزش بالا نیومده بود برای چند دقیقه رویه تخت نشسته بود و دهنش تا سقف آسمون باز بود
سرعت عملت زیادی بالاست
_من میرم بیرون تا تو حاضربشی
این داستان ادامه دارد . . .
_مطمئنم که عاشقشم ولی حس ترس و مبهمی دارم
÷امکان نداره کوک همچین هرزه ایی رو برایه همسر انتخاب نمیکنه
€راست میگه اگر شماها واقعا باهم ازدواج کردید زودباشید شناسنامتون و بیارید
+من دوستش داااارم
عرق
از سر و صورت جفتشون میبارید
اون میتونست با ا/ت کل درداشو فراموش کنه
$ولی برایه پسر ۸ ساله این ....
_عاشقش شدم و برامم مهم نیست بقیه چی میگن و از این حس مطمئنم
_دیدن هائول زندگیمو سیاه کرد
+دوسم داری؟!
...................
جونگکوک در جواب ا/ت لکنت داشت
ولی از این عشق مطمئن بود
ولی چرا نمیتونست به زبون بیارش
ا/ت با ترس و دلهره و استراب به کوک نگاه میکرد
+نه ...
ا/ت ناامید شد و خواست برگرده ولی کوک دستش و گرفت و پزش گرددند
شاید مسخره تموم بشه
شاید بد تموم بشه
ولی با تصور اینکه الان چه اتفاقی افتاد همه چی درست میشه
کوک بدون مکس لباشو رویه لبای ا/ت تکون میداد حالا که این حرف و زد دیگه نمیتونست خودشو کنترل کنه یه دستش پشت ا/ت ستون شده بود و اون یکی دستش رویه گونه ی ا/ت بود
کم کم صورت کوک به جاهای پایین تر میرفت و ....
آن شب خاطره ساز شروع شد
(نمیتونم اسمات بنویسم)
صبح ا/ت بیدارشد که کوک و حاضرو آماده دید
+خبریه؟!
_خبر...خبر...خبر...آها خبر
خبر عروسیه
+به سلامتی کی قراره عروس بشه
_تو!
+وات
_کیلووات الانم حاضرشو زودباش وگرنه دیر میرسیم هااا
ا/ت که هنوز ویندوزش بالا نیومده بود برای چند دقیقه رویه تخت نشسته بود و دهنش تا سقف آسمون باز بود
سرعت عملت زیادی بالاست
_من میرم بیرون تا تو حاضربشی
این داستان ادامه دارد . . .
۲۴.۰k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.