وقتی تهیونگ ...P2
دوستان گرامی اینو خودم ننوشتم (پیج نویسنده :@bts_lovex)
-----------------------------------------------------------------------------------------------
* قابل توجه پدر مادرا و نیو ارمی ها : فیکه و واقعی نیست! این هیچ ربطی به خود اعضا نداره*
--------------------------------------------------------------------------------------
ادمین:
دخترک....با اینکه
میدونست تهیونگ
ازاینکه...سایونگ بیاد
محل کارش بدش میومد!
ولی بازم لباساش(اسلاید2)پوشید
داشت میرف...
توماشین وسط...رانندگی
همش باخودش میگف
یعنی ته الان چیکارمیکنه...؟
ولی نمیدونست با صحنه ای
ک قراره ببینه...خشکش میزنه!
ویو سایونگ:
رفتم شرکت...
سمت اتاق...ته دیدم
ازاتاقش...صدای�� ناله...میاد!
چیزی ک همیشه میترسیدم
سرم اومده!
یهو دروبازکردم
دیدم ته و منشی شرکت...
دارن س*کس
میکنن...!
ته:سایونگگگ سایونگگگ
وایسا...توضیح میدم(داد)
سایونگ:چی چیو میخای توضیح بدی؟؟
ازت طلاق میگیرم!(گریه)
بی توجه ب دادهای
تهیونگ...داشتم فقد تواون هوای سردو...
بارونی...بی حال توکوچه های شهر
میگشتم!اخه...من
مگه چی براش کم گزاشتم....
مهم نیست...طلاق میگیرم
مطمعنن خانوادم...حمایتم میکنن
چون...اونا از اولم از تهیونگ
خششون نمیومد
ازت متنفرم کیم تهیونگ!
ویو ادمین:
دخترک...با اون لباسای نازکش...توهوای
سردوبارونی...داشت بی حال
توی شهر و کوچه هامیگشت...
ولی...غرورش...بهش
اجازه...نمیداد که بره خونه!
پسرک هم خیلی...عصبی وناراحت
بود...چون اون همسرش!شریک زندگیش!
روبخاطر یه هوس ازدست داد!
ومیدونست سایونگ!وقتی یه تصمیمی
میگیره پا حرفش میمونه...!
ولی شاید این سرنوشت نباشه:)
ب هرحال کی اهمیت میده؟
* * *
سایونگ:
رفتم...وسایلم رو جم کنم...توخونه تا
برم پیش کوک(داداشش)و...کوک وته
دوستای صمیمی هم بودن ولی کوک
همیشهه مخالف ازدواج منو...ته بود
چون همیشه میگف ته مسئولیت
پذیر نیست!اوم راس میگف
دروبازکردم
که...
ته:توضیح میدم
گوش نکردم خاستم رد شم وسط دیوار
حبصم کرد و دستشو مشت کرده بود...
مشت....دستشو زد ب دیوار...دیوار
ترک...برداشت...
ته:توچشمام نگاه کن!
وقتی دید ب حرفش گوش نمیدم
فکمو گرف ...وبرد بالا
باهم چشم توچشم...شدیم
ته:ببین!ازچشام
میتونی بفهمی دارم راس میگم
موضوع...اینه...من
به اون کص*کش گفتم...برام
قهوه بیاره...اونم تو قهوه
تحریک...کننده ریخت ولی
من متوجه نشدم!
قهوه رو خوردم اونم
به بهونه ی...مرتب
کردن....برگه ها رو مبل اتاق من نشست
و...یقشو باز کرد...منم نمیدونم
چیشد...ک نتونستم...
تحمل کنم!(بم و خش دار)
((بچه ها ته راس میگه))
از چشاش میتونستم...بفهمم داره راس میگه
بغلم کرد...
سایونگ:باورت دارم:)
ته:اوممم بیب کسی جزتو
حق نداره بدن منو ببینه!
سایونگ:عا راسی
اون منشی رو اخراج میکنی!
ته:هرچی پرنسسم بگه!
عاراسی!فردا کوک میاد
پیشمون
سایونگ:اومم باشه
ته خابم میاد:)
ته:بیابغلم بخابیم...
انقد خستمون...بود ک توبغل هم...رو
مبل خابمون برد!
-----------------------------------------------------------------------------------------------
* قابل توجه پدر مادرا و نیو ارمی ها : فیکه و واقعی نیست! این هیچ ربطی به خود اعضا نداره*
--------------------------------------------------------------------------------------
ادمین:
دخترک....با اینکه
میدونست تهیونگ
ازاینکه...سایونگ بیاد
محل کارش بدش میومد!
ولی بازم لباساش(اسلاید2)پوشید
داشت میرف...
توماشین وسط...رانندگی
همش باخودش میگف
یعنی ته الان چیکارمیکنه...؟
ولی نمیدونست با صحنه ای
ک قراره ببینه...خشکش میزنه!
ویو سایونگ:
رفتم شرکت...
سمت اتاق...ته دیدم
ازاتاقش...صدای�� ناله...میاد!
چیزی ک همیشه میترسیدم
سرم اومده!
یهو دروبازکردم
دیدم ته و منشی شرکت...
دارن س*کس
میکنن...!
ته:سایونگگگ سایونگگگ
وایسا...توضیح میدم(داد)
سایونگ:چی چیو میخای توضیح بدی؟؟
ازت طلاق میگیرم!(گریه)
بی توجه ب دادهای
تهیونگ...داشتم فقد تواون هوای سردو...
بارونی...بی حال توکوچه های شهر
میگشتم!اخه...من
مگه چی براش کم گزاشتم....
مهم نیست...طلاق میگیرم
مطمعنن خانوادم...حمایتم میکنن
چون...اونا از اولم از تهیونگ
خششون نمیومد
ازت متنفرم کیم تهیونگ!
ویو ادمین:
دخترک...با اون لباسای نازکش...توهوای
سردوبارونی...داشت بی حال
توی شهر و کوچه هامیگشت...
ولی...غرورش...بهش
اجازه...نمیداد که بره خونه!
پسرک هم خیلی...عصبی وناراحت
بود...چون اون همسرش!شریک زندگیش!
روبخاطر یه هوس ازدست داد!
ومیدونست سایونگ!وقتی یه تصمیمی
میگیره پا حرفش میمونه...!
ولی شاید این سرنوشت نباشه:)
ب هرحال کی اهمیت میده؟
* * *
سایونگ:
رفتم...وسایلم رو جم کنم...توخونه تا
برم پیش کوک(داداشش)و...کوک وته
دوستای صمیمی هم بودن ولی کوک
همیشهه مخالف ازدواج منو...ته بود
چون همیشه میگف ته مسئولیت
پذیر نیست!اوم راس میگف
دروبازکردم
که...
ته:توضیح میدم
گوش نکردم خاستم رد شم وسط دیوار
حبصم کرد و دستشو مشت کرده بود...
مشت....دستشو زد ب دیوار...دیوار
ترک...برداشت...
ته:توچشمام نگاه کن!
وقتی دید ب حرفش گوش نمیدم
فکمو گرف ...وبرد بالا
باهم چشم توچشم...شدیم
ته:ببین!ازچشام
میتونی بفهمی دارم راس میگم
موضوع...اینه...من
به اون کص*کش گفتم...برام
قهوه بیاره...اونم تو قهوه
تحریک...کننده ریخت ولی
من متوجه نشدم!
قهوه رو خوردم اونم
به بهونه ی...مرتب
کردن....برگه ها رو مبل اتاق من نشست
و...یقشو باز کرد...منم نمیدونم
چیشد...ک نتونستم...
تحمل کنم!(بم و خش دار)
((بچه ها ته راس میگه))
از چشاش میتونستم...بفهمم داره راس میگه
بغلم کرد...
سایونگ:باورت دارم:)
ته:اوممم بیب کسی جزتو
حق نداره بدن منو ببینه!
سایونگ:عا راسی
اون منشی رو اخراج میکنی!
ته:هرچی پرنسسم بگه!
عاراسی!فردا کوک میاد
پیشمون
سایونگ:اومم باشه
ته خابم میاد:)
ته:بیابغلم بخابیم...
انقد خستمون...بود ک توبغل هم...رو
مبل خابمون برد!
۵.۲k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.