🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت110
#leoreza
گوشی رو قطع کرد
هل زده یع چیزی پوشیدم سوار ماشینم شدم سریع خودمو رسوندم به بیمارستان ماشین پارک کردم
وارد اسانسور شدم طبقه ی اخر زدم به محض اینکه در وا شد خودم رو رسوندم به پشت بوم پرستار ها رو زدم کنار
کسی جز پانیذ اونجا نبود مث ابر بهار گریه میکرد
رضا: عشقم
پانیذ:رضاا نگاش کن ببین چقد خوشگله دخترمون ببین (بغض)
رضا:عشقم بیا پایین خب بیا
پانیذ:ببین نگاش کن شبیه توعه
قلبم داشت میومد تو دهنم وقتی اینجوری حرف میزد توهم میزد
رضا:باشه عشقم بیا پایین بچه سردش میشه
پانید:باشع
از دستش گرفتم اوردمش پایین هنو دستش حلقه کرد بود انگار واقعا بچه بود تو بغلش
نفس عمیقی کشیدم به سمت اتاقش بردم اروم نشست رو تخت
پانیذ:ببین عشقم چطوری انگشتم رو گرفته دخترمون
بغض گلوم چنگ زد ارامش خودم رو حفظ کردم
رضا: اره خیلی قشنگ گرفته تو نمیخای بخابی فک کنم بچه خوابش میاد
سری تکون داد دراز کشید رو تخت و به جای خالی نگا کرد
اروم کنار تخت نشستم موهاش رو نوازش کردم داشتم دیونه میشدم اصن حالش خوب نبود تا کی ادامه پیدا میکرد
پرستار وارد اتاق شده سرم بهش زد
و چند تا امپول بود مث ارامبخش و داروهاش رو تو سرم تزریق کرد
بعد اینکه کارش تموم شد رفت بیرون مث فرشته ها خوابش برده بود
صندلی رو کنار تخت گذاشتم دستش رو تو دستم گرفتم بوسه ای بهش زدم
تا نزدیکای 7 پیشش بودم ولی بعد چند دقیقه
سرم گذاشتم رو دستش خابم برد..
2 ماه بعد
از اتاق دکتر اومدم بیرون تو این 2 ماه همه چیز به خوبی پیش میرفت
تا چند هفته ی دیگه پانیذ میتونست مرخص بشه توهماتش خیلی کم شده بود دیگه اون جمیل رو نمیدید فقط چند تا از علائمش مونده بود خوب بشه
کم مونده بود و همه چی مث قبل میشد
زندگی قبل کنار پانیذ
گوشیم به لرز در اومد و اسم محراب نمایان شد ایکون سبز رو کشیدم و صداش پیچید تو گوشم
محراب:سلام ستونن
رضا:سلامم چخبر
محراب:من عالیممتو چطوری پانیذ خوبه
رضا:خوبع اتفاقا از پیش دکتر دارم میام
محراب:عههه خب چی گفت
رضا:تا چند هفته دیگه ور دل خودمونه
محراب:اوممم چه شودد کاری نداریی
رضا:بیشعوور نگا پ من چی
محراب:خب حالا خوبی دیگه من برم خدافز
رضا:خدافزی
گوشی رو قطع کرد گذاشتم تو جیبم رفتم اتاق پانیذ....
پارت110
#leoreza
گوشی رو قطع کرد
هل زده یع چیزی پوشیدم سوار ماشینم شدم سریع خودمو رسوندم به بیمارستان ماشین پارک کردم
وارد اسانسور شدم طبقه ی اخر زدم به محض اینکه در وا شد خودم رو رسوندم به پشت بوم پرستار ها رو زدم کنار
کسی جز پانیذ اونجا نبود مث ابر بهار گریه میکرد
رضا: عشقم
پانیذ:رضاا نگاش کن ببین چقد خوشگله دخترمون ببین (بغض)
رضا:عشقم بیا پایین خب بیا
پانیذ:ببین نگاش کن شبیه توعه
قلبم داشت میومد تو دهنم وقتی اینجوری حرف میزد توهم میزد
رضا:باشه عشقم بیا پایین بچه سردش میشه
پانید:باشع
از دستش گرفتم اوردمش پایین هنو دستش حلقه کرد بود انگار واقعا بچه بود تو بغلش
نفس عمیقی کشیدم به سمت اتاقش بردم اروم نشست رو تخت
پانیذ:ببین عشقم چطوری انگشتم رو گرفته دخترمون
بغض گلوم چنگ زد ارامش خودم رو حفظ کردم
رضا: اره خیلی قشنگ گرفته تو نمیخای بخابی فک کنم بچه خوابش میاد
سری تکون داد دراز کشید رو تخت و به جای خالی نگا کرد
اروم کنار تخت نشستم موهاش رو نوازش کردم داشتم دیونه میشدم اصن حالش خوب نبود تا کی ادامه پیدا میکرد
پرستار وارد اتاق شده سرم بهش زد
و چند تا امپول بود مث ارامبخش و داروهاش رو تو سرم تزریق کرد
بعد اینکه کارش تموم شد رفت بیرون مث فرشته ها خوابش برده بود
صندلی رو کنار تخت گذاشتم دستش رو تو دستم گرفتم بوسه ای بهش زدم
تا نزدیکای 7 پیشش بودم ولی بعد چند دقیقه
سرم گذاشتم رو دستش خابم برد..
2 ماه بعد
از اتاق دکتر اومدم بیرون تو این 2 ماه همه چیز به خوبی پیش میرفت
تا چند هفته ی دیگه پانیذ میتونست مرخص بشه توهماتش خیلی کم شده بود دیگه اون جمیل رو نمیدید فقط چند تا از علائمش مونده بود خوب بشه
کم مونده بود و همه چی مث قبل میشد
زندگی قبل کنار پانیذ
گوشیم به لرز در اومد و اسم محراب نمایان شد ایکون سبز رو کشیدم و صداش پیچید تو گوشم
محراب:سلام ستونن
رضا:سلامم چخبر
محراب:من عالیممتو چطوری پانیذ خوبه
رضا:خوبع اتفاقا از پیش دکتر دارم میام
محراب:عههه خب چی گفت
رضا:تا چند هفته دیگه ور دل خودمونه
محراب:اوممم چه شودد کاری نداریی
رضا:بیشعوور نگا پ من چی
محراب:خب حالا خوبی دیگه من برم خدافز
رضا:خدافزی
گوشی رو قطع کرد گذاشتم تو جیبم رفتم اتاق پانیذ....
۱۷.۴k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.