راکون کچولو مو صورتی p32
من: گم شدن
دامیان:همم
من:ها ها چی گفتی
دامیان:گفتم هم
من:نه نه قبلش
دامیان:چی؟ گفتم که اونایی که رو سرت بودن کجان
من:آهاتوی کشوی کنارتختم
دامیان:واقعا نفهمیدی چی گفتم؟
من:اممم نه
دامیان:بله
ذهن دامیان:پس چرا جوابمو داد؟
من:نه نه نگا کن من وقتی انیمه نگاه میکنم تک بعدی میشم بعد وقتی کسی ازم سوال میپرسه همینجوری یه چیزی جواب میدم
دامیان: آها
من:خب دیگه
و ادامه انیمه رو شروع کردم به دیدن
که دامیان بلند شد
من:کجا
دامیان:هیچی همین جام
و رفت سمت کشوی کنار تختم
من:ععععع بازش نکنییی
دامیان:چرا و بعد بازش کردو دفتر خاطراتم و برداشت
من:پس به دفتر خاطراتم کاری نداشت ام .. .
راحتی
دامیان:بله
من:بدش من ببینم
دامیان:نه دارم میخونم
من:خدایا یه آدم چقدر میتونه پر رو باشه آخه بدش ببینم
دامیان:نمیدم و زبونشو در آورد
من:بدش و خیلی یه هویی بلند شدم که باعث شد یکم شکمم درد بگیره
من:آیی
و همونجا هم میخکوب شدم
من:اصلا مهم نیست
ایش
دامیان:اوکی
و به خوندن ادامه داد
یکم خودمو سرگرم انیمه دیدن کردم که گذاشتش کنار و اونم اومد انیمه ببینه
من:چی شد خوندیش
دامیان:هوم نه
من:چرا؟
دامیان:چون نمیخواستی بخونمش
من:آفرین
و بلند شدم
دامیان:چیزی شده
من:وایسا
و دفتر خاطراتمو دادم که بخونه
دامیان: چی ؟ اما
من:یادم رفته بود که میدونی میتونم ذهن بخونم/آروم
دامیان:ولی خب
من:اشکالی ندارد در عوض منم دفتر خاطرات تو رو میخونم
دامیان:اوکی
دامیان:خط اولشو که خوندجر خورد
من:یا خدا چیههه
دامیان:این مال چند سالگیتهههه
نگاهی انداختم
یا خدا ایین چه دست خط ای هسته
چه زبونیهههه خط میخیه؟ چیههه این
من:بدش یه لحظه
دامیان:بیا
من:اممم مثل این که مال ۶ سال پیشه
دامیان:میگم اون موقع معلم چجوری برگتو صحیح میکرد؟
من:حقیقتا برای خودمم سوال شد
اصلا بیا یه مسابقه بزاریم هر کی تونست زودتر بفهمه من چی نوشتم برنده است
دامیان:خب این دست خط خودته معلومه میتونی بخونیش
من:مال ۶ سال پیشههه
الان دیگه نمیتونم
دامیان:پفف باشه قبوله
۱۵ دقیقه وقت داریم
من:کمهه
دامیان:خب مثل اینکه واقعا نمیتونی بخونیش
من:صحفه اول تا سوم رو تونیم ساعت ترجمه کنیم؟
دامیان:ترجمه؟ ولش قبوله
و شروع کردیم به خوندن
دامیان:میتونی الان ذهنمو بخونی؟
من:ام نگاه کن قبلاً دست خودم نبود و مثل حرف زدن میشنیدم ولی الان میتونم کنترلش کنم
دامیان:پس نمیشنوی دیگه
من:اگه بخوام نه و الان هم نمیخوام چون باعث میشه حواسم پرت بشه
دامیان:هوم خوبه
و به خوندن ادامه دادیم
خیلی سخت بود ولی توانستم با تلاش های فراوان و کوشش صحفه اول دفتر خاطراتم رو تو 10 دقیقه بخونم
بعد همینجوری گذشت و تونستم اون دوتا صحفه دیگه رو هم تو ۱۵ دقیقه بخونم
و از دامیان ببرم کار خیلی سختی بود
دامیان:همم
من:ها ها چی گفتی
دامیان:گفتم هم
من:نه نه قبلش
دامیان:چی؟ گفتم که اونایی که رو سرت بودن کجان
من:آهاتوی کشوی کنارتختم
دامیان:واقعا نفهمیدی چی گفتم؟
من:اممم نه
دامیان:بله
ذهن دامیان:پس چرا جوابمو داد؟
من:نه نه نگا کن من وقتی انیمه نگاه میکنم تک بعدی میشم بعد وقتی کسی ازم سوال میپرسه همینجوری یه چیزی جواب میدم
دامیان: آها
من:خب دیگه
و ادامه انیمه رو شروع کردم به دیدن
که دامیان بلند شد
من:کجا
دامیان:هیچی همین جام
و رفت سمت کشوی کنار تختم
من:ععععع بازش نکنییی
دامیان:چرا و بعد بازش کردو دفتر خاطراتم و برداشت
من:پس به دفتر خاطراتم کاری نداشت ام .. .
راحتی
دامیان:بله
من:بدش من ببینم
دامیان:نه دارم میخونم
من:خدایا یه آدم چقدر میتونه پر رو باشه آخه بدش ببینم
دامیان:نمیدم و زبونشو در آورد
من:بدش و خیلی یه هویی بلند شدم که باعث شد یکم شکمم درد بگیره
من:آیی
و همونجا هم میخکوب شدم
من:اصلا مهم نیست
ایش
دامیان:اوکی
و به خوندن ادامه داد
یکم خودمو سرگرم انیمه دیدن کردم که گذاشتش کنار و اونم اومد انیمه ببینه
من:چی شد خوندیش
دامیان:هوم نه
من:چرا؟
دامیان:چون نمیخواستی بخونمش
من:آفرین
و بلند شدم
دامیان:چیزی شده
من:وایسا
و دفتر خاطراتمو دادم که بخونه
دامیان: چی ؟ اما
من:یادم رفته بود که میدونی میتونم ذهن بخونم/آروم
دامیان:ولی خب
من:اشکالی ندارد در عوض منم دفتر خاطرات تو رو میخونم
دامیان:اوکی
دامیان:خط اولشو که خوندجر خورد
من:یا خدا چیههه
دامیان:این مال چند سالگیتهههه
نگاهی انداختم
یا خدا ایین چه دست خط ای هسته
چه زبونیهههه خط میخیه؟ چیههه این
من:بدش یه لحظه
دامیان:بیا
من:اممم مثل این که مال ۶ سال پیشه
دامیان:میگم اون موقع معلم چجوری برگتو صحیح میکرد؟
من:حقیقتا برای خودمم سوال شد
اصلا بیا یه مسابقه بزاریم هر کی تونست زودتر بفهمه من چی نوشتم برنده است
دامیان:خب این دست خط خودته معلومه میتونی بخونیش
من:مال ۶ سال پیشههه
الان دیگه نمیتونم
دامیان:پفف باشه قبوله
۱۵ دقیقه وقت داریم
من:کمهه
دامیان:خب مثل اینکه واقعا نمیتونی بخونیش
من:صحفه اول تا سوم رو تونیم ساعت ترجمه کنیم؟
دامیان:ترجمه؟ ولش قبوله
و شروع کردیم به خوندن
دامیان:میتونی الان ذهنمو بخونی؟
من:ام نگاه کن قبلاً دست خودم نبود و مثل حرف زدن میشنیدم ولی الان میتونم کنترلش کنم
دامیان:پس نمیشنوی دیگه
من:اگه بخوام نه و الان هم نمیخوام چون باعث میشه حواسم پرت بشه
دامیان:هوم خوبه
و به خوندن ادامه دادیم
خیلی سخت بود ولی توانستم با تلاش های فراوان و کوشش صحفه اول دفتر خاطراتم رو تو 10 دقیقه بخونم
بعد همینجوری گذشت و تونستم اون دوتا صحفه دیگه رو هم تو ۱۵ دقیقه بخونم
و از دامیان ببرم کار خیلی سختی بود
۳.۰k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.