گس لایتر/پارت35
روز بعد...
مطب جانگ ایرنه
07:53
از زبان جونگکوک:
دوباره برگشتم پیش روانشناسم!...ب محض وارد شدن به مطبش گفت:
بهت گفته بودم که دوباره برمیگردی آقای جئون!
_ همینطوره...
دکتر: بفرمایین بشینین...
خب... توی این مدت تونستین پیشرفتی داشته باشین یا تغییری حاصل نشد؟
جونگکوک: با داروهایی که از روانپزشکم گرفتم... یکم بهتر شدم...اما اون تشویش کنترل نشده هنوز پابرجاست!
به دستام نگاهی انداخت:
میبینم که بلاخره ازدواج کردین
جونگکوک: بله...اما نتونستم مشکلمو بهش بگم
دکتر: خب... میتونید همسرتونو بیارین پیش من...میتونم این مسئله رو براشون توضیح بدم
جونگکوک: از این به بعد...میخوام تحت نظر شما باشم... راهای دیگه خیلی دشوارن
دکتر: عالیه!
به من اعتماد کنید
جونگکوک: با منشیتون تماس میگیرم
دکتر : حتما...منتظرتونم...منتها مثل دفعه قبل دیر برنگردین
جونگکوک: نه!... میایم...خیلی زود!
فعلا...
از مطب بیرون اومدم...بایول بهم زنگ زد: کجایی؟
_چطور عزیزم؟
بایول: میخواستم ببینم کی میای؟ یه جلسه مهمم داریم...تقریبا یک ساعت دیگه
جونگکوک: دارم میام...ایل دونگ کجاس؟
بایول: اونم مشغوله...اما حضور تو لازمه
جونگکوک: باشه...
به سمت شرکت رفتم....به این فک میکردم...حالا که به روانشناسم گفتم با همسرم میرم باید چیکار کنم؟؟!!!....
از زبان ایل دونگ:
اومد شرکت...قبل از اینکه به اتاق بایول بره جلوشو گرفتم: از کجا میای پسر؟
جونگکوک: کار داشتم
ایل دونگ: خیلی خب... نیم ساعت دیگه جلسه شروع میشه
جونگکوک: باشه...
ایل دونگ؟
بایول...
خیلی خسته میشه؟
نگاهی به بایول انداختم که از شیشه اتاقش مشخص بود...رو به جونگکوک برگشتم: خیلی!... نمیدونم چطور از عمد میتونی اینکارو بکنی!
جونگکوک: نگران نباش...زیاد طول نمیکشه... به زودی شرایط عوض میشه...
بریم...
بعد جلسه باشگاه دارم
ایل دونگ: باشگاه؟
جونگکوک: آره...
از وقتی درگیر ازدواج و بعدش مسافرت و کار و خونه شدم...اصلا نرسیدم برم باشگاه... میخوام دوباره شروع کنم
ایل دونگ: آره...خودت برو باشگاه
دختر بیچاره رو تا نیمه شب با کلی کار تنها بزار
جونگکوک: لازم نیست تو وکیل مدافع همسر من بشی!
با خودم میبرمش خونه...
بعد از مکالمهمون، با جونگکوک و بایول به سمت جلسه رفتیم...خوشبختانه به خوبی پیش رفت...همه چی طبق برنامه بود...
از زبان جونگکوک:
یک ساعت و نیم جلسه بودیم...وقتی تموم شد به طور ملموس خستگی رو تو صورت بایول میدیدم!...
_بایول؟
میخوام برم باشگاه...
واسه امروز کافیه... زودتر برو خونه که استراحت کنی
بایول: اما یکم از کارم مونده
جونگکوک: ایرادی نداره... باشه برای فردا... فقط با یه بار استثنا قائل شدن مشکلی پیش نمیاد
بایول: باشه....
کیفشو برداشت...باهم رفتیم خونه...اونو گذاشتم خونه
خودم رفتم به سمت باشگاه... یه جای خصوصی بود...مدیریتش روی انتخاب اعضا خیلی سختگیر بود!...هرکسی نمیتونست اونجا بیاد... تعداد کمی آدم اونجا میومدن که همه اشخاص معروف یا خیلی ثروتمند بودن...بخاطر امکانات محشر ورزشی و مربی های چیره دستش اونجا رو دوست داشتم...
بعد مدتها برگشتم...با کساییکه میشناختم احوالپرسی کردم...سراغمو میگرفتن که چرا مدتی نبودم... بهشون توضیح دادم...
ب سمت رختکن رفتم...بعد از پوشیدن لباسام ساکمو داخل کمدم گذاشتم...یه رکابی و شلوار مشکی...به سالن اصلی برگشتم...سالن اصلی پر از وسایل بدنسازی بود...باید گرم میکردم...تردمیل شماره پنج و شش روشن بود...روی نوار نقاله رفتم و تردمیل و روشن کردم...بعد از ده دقیقه دویدن سمت مینی فریدج گوشه سالن رفتم...یه بطری آب معدنی برداشتم...سی تا گهواره رفتم.. پانزده ثانیه چرخش لگن ب سمت راست...پانزده ثانیه هم چرخش لگن ب سمت چپ...بخاطر اختلالم عصبی بودم...از صبح روی اعصابم رژه میرفت...میخواستم بوکس کار کنم...بوکس کمکم میکرد خالی بشم...
دستکشامو پوشیدم و شروع کردم... هوک اول... هوک دوم...سوم...
هر بار محکم تر از قبل...
صدای آشنایی از پشت سرم شنیدم:
_هی پسر!
اگه یه آدم بجای اون کیسه بیچاره جلوت بود حتم دارم تا الآن ناک اوت شده بود!
سمت منبع صدا برگشتم...
بوووراااام!!!
اینجا چیکار میکنی؟!
_منم عضو اینجام...چه خوبه که بالاخره دیدمت...
مطب جانگ ایرنه
07:53
از زبان جونگکوک:
دوباره برگشتم پیش روانشناسم!...ب محض وارد شدن به مطبش گفت:
بهت گفته بودم که دوباره برمیگردی آقای جئون!
_ همینطوره...
دکتر: بفرمایین بشینین...
خب... توی این مدت تونستین پیشرفتی داشته باشین یا تغییری حاصل نشد؟
جونگکوک: با داروهایی که از روانپزشکم گرفتم... یکم بهتر شدم...اما اون تشویش کنترل نشده هنوز پابرجاست!
به دستام نگاهی انداخت:
میبینم که بلاخره ازدواج کردین
جونگکوک: بله...اما نتونستم مشکلمو بهش بگم
دکتر: خب... میتونید همسرتونو بیارین پیش من...میتونم این مسئله رو براشون توضیح بدم
جونگکوک: از این به بعد...میخوام تحت نظر شما باشم... راهای دیگه خیلی دشوارن
دکتر: عالیه!
به من اعتماد کنید
جونگکوک: با منشیتون تماس میگیرم
دکتر : حتما...منتظرتونم...منتها مثل دفعه قبل دیر برنگردین
جونگکوک: نه!... میایم...خیلی زود!
فعلا...
از مطب بیرون اومدم...بایول بهم زنگ زد: کجایی؟
_چطور عزیزم؟
بایول: میخواستم ببینم کی میای؟ یه جلسه مهمم داریم...تقریبا یک ساعت دیگه
جونگکوک: دارم میام...ایل دونگ کجاس؟
بایول: اونم مشغوله...اما حضور تو لازمه
جونگکوک: باشه...
به سمت شرکت رفتم....به این فک میکردم...حالا که به روانشناسم گفتم با همسرم میرم باید چیکار کنم؟؟!!!....
از زبان ایل دونگ:
اومد شرکت...قبل از اینکه به اتاق بایول بره جلوشو گرفتم: از کجا میای پسر؟
جونگکوک: کار داشتم
ایل دونگ: خیلی خب... نیم ساعت دیگه جلسه شروع میشه
جونگکوک: باشه...
ایل دونگ؟
بایول...
خیلی خسته میشه؟
نگاهی به بایول انداختم که از شیشه اتاقش مشخص بود...رو به جونگکوک برگشتم: خیلی!... نمیدونم چطور از عمد میتونی اینکارو بکنی!
جونگکوک: نگران نباش...زیاد طول نمیکشه... به زودی شرایط عوض میشه...
بریم...
بعد جلسه باشگاه دارم
ایل دونگ: باشگاه؟
جونگکوک: آره...
از وقتی درگیر ازدواج و بعدش مسافرت و کار و خونه شدم...اصلا نرسیدم برم باشگاه... میخوام دوباره شروع کنم
ایل دونگ: آره...خودت برو باشگاه
دختر بیچاره رو تا نیمه شب با کلی کار تنها بزار
جونگکوک: لازم نیست تو وکیل مدافع همسر من بشی!
با خودم میبرمش خونه...
بعد از مکالمهمون، با جونگکوک و بایول به سمت جلسه رفتیم...خوشبختانه به خوبی پیش رفت...همه چی طبق برنامه بود...
از زبان جونگکوک:
یک ساعت و نیم جلسه بودیم...وقتی تموم شد به طور ملموس خستگی رو تو صورت بایول میدیدم!...
_بایول؟
میخوام برم باشگاه...
واسه امروز کافیه... زودتر برو خونه که استراحت کنی
بایول: اما یکم از کارم مونده
جونگکوک: ایرادی نداره... باشه برای فردا... فقط با یه بار استثنا قائل شدن مشکلی پیش نمیاد
بایول: باشه....
کیفشو برداشت...باهم رفتیم خونه...اونو گذاشتم خونه
خودم رفتم به سمت باشگاه... یه جای خصوصی بود...مدیریتش روی انتخاب اعضا خیلی سختگیر بود!...هرکسی نمیتونست اونجا بیاد... تعداد کمی آدم اونجا میومدن که همه اشخاص معروف یا خیلی ثروتمند بودن...بخاطر امکانات محشر ورزشی و مربی های چیره دستش اونجا رو دوست داشتم...
بعد مدتها برگشتم...با کساییکه میشناختم احوالپرسی کردم...سراغمو میگرفتن که چرا مدتی نبودم... بهشون توضیح دادم...
ب سمت رختکن رفتم...بعد از پوشیدن لباسام ساکمو داخل کمدم گذاشتم...یه رکابی و شلوار مشکی...به سالن اصلی برگشتم...سالن اصلی پر از وسایل بدنسازی بود...باید گرم میکردم...تردمیل شماره پنج و شش روشن بود...روی نوار نقاله رفتم و تردمیل و روشن کردم...بعد از ده دقیقه دویدن سمت مینی فریدج گوشه سالن رفتم...یه بطری آب معدنی برداشتم...سی تا گهواره رفتم.. پانزده ثانیه چرخش لگن ب سمت راست...پانزده ثانیه هم چرخش لگن ب سمت چپ...بخاطر اختلالم عصبی بودم...از صبح روی اعصابم رژه میرفت...میخواستم بوکس کار کنم...بوکس کمکم میکرد خالی بشم...
دستکشامو پوشیدم و شروع کردم... هوک اول... هوک دوم...سوم...
هر بار محکم تر از قبل...
صدای آشنایی از پشت سرم شنیدم:
_هی پسر!
اگه یه آدم بجای اون کیسه بیچاره جلوت بود حتم دارم تا الآن ناک اوت شده بود!
سمت منبع صدا برگشتم...
بوووراااام!!!
اینجا چیکار میکنی؟!
_منم عضو اینجام...چه خوبه که بالاخره دیدمت...
۱۹.۷k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.