از خویش بریدم تو کمی هم نفسم باش
از خویش بریدم تو کمی هم نفسم باش
یکبار در عمرت قدمی هم نفسم باش
ای آینه صدرنگ نشو با دل ِ تنگم
درظلمت شب قدر غمی هم نفسم باش
یا دوست من باش و یا دشمنِ جانی
لبخند بزن با ستمی هم نفسم باش
اینبار اگر رد شدم از گوشه ی چشمت
چون آه نفس گیر دمی هم نفسم باش
آهو صفت و گرگ خماری است نگاهت
چون سرمه ی چشمت قلمی هم نفسم باش
من سایه ی تنهایی خویش است پناهم
تا حوصله ی دیر دمی هم نفسم باش
افسوس که عمر من دیوانه هدر رفت
این آخر عمری قدمی هم نفسم باش ....
یکبار در عمرت قدمی هم نفسم باش
ای آینه صدرنگ نشو با دل ِ تنگم
درظلمت شب قدر غمی هم نفسم باش
یا دوست من باش و یا دشمنِ جانی
لبخند بزن با ستمی هم نفسم باش
اینبار اگر رد شدم از گوشه ی چشمت
چون آه نفس گیر دمی هم نفسم باش
آهو صفت و گرگ خماری است نگاهت
چون سرمه ی چشمت قلمی هم نفسم باش
من سایه ی تنهایی خویش است پناهم
تا حوصله ی دیر دمی هم نفسم باش
افسوس که عمر من دیوانه هدر رفت
این آخر عمری قدمی هم نفسم باش ....
۱.۱k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.