✞رمان انتقام✞ پارت 6
•انتقام•
پارت ششم✞︎🖤
دیانا: با هم دیگه هنوز داشتیم میخندیدیم...
ارسلان: اخه دروغم نگفتم به این یارو همش راسته...
دیانا: ارسلان دارم برات..از اونجا بلند شدم..
ارسلان: کجا؟
دیانا: میخوام برم بستنی بگیرم...
ارسلان: وایسا میام..
دیانا: پشت سر من حرکت میکرد دو تا بستنی گرفتم روی سکوی گوشه پارک نشستیم...
ارسلان: خب بگو تو این دو سال چیکار کردی؟
دیانا: هیچی...هر روز تکراری میگذشت
ارسلان: واسه منم همینطوری بود...
دیانا: تو ک خارج از کشور بودی هر روز ی داف میدیدی
ارسلان: اووو حواست بوده پس
دیانا: اصنم برام مهم نیس منم هر روز اینجا ی پسر خوشگل میدیدم...
ارسلان: معلومه..
دیانا: ببخشید ولی امروز به این پسره میخواستم جواب مثبت بدم ک گند زدی توش
(کاملا دروغ میگفتم فقط میخواستم لجشو در بیارم)
ارسلان: شما حق نداری تو سن 19 سالگی ازدواج کنی...
دیانا: مگه حق من دست توعه...
ارسلان: بله ک دست منه...
دیانا: من الان فقط به چشم رفیق تورو میبینم
ارسلان: منم بیشتر نمیبینم
دیانا: پس حق نداری تایین تکلیف کنی واسه من
ارسلان: میکنم همینی ک هست
دیانا: ی دفعخ اعصبی شدم ک ظرف بستنی کوبیدم تو سرش اونم ی دفعه برای دفاع کوبید تو صورتم....اییی ارسلاااان
ارسلان: ریدی تو موهام دیانا
دیانا: وای صورتم داره یخ میزنه اسکل
ارسلان: دستتو بده به من
دیانا: دستشو گرفتم ک بردم طرف دستشویی...اینجا ک مردونس
ارسلان: ابله تو کنار منی بعد ی مرد از ی زن خجالت نمیکشه...
دیانا: شروع کرد موهاشو شستن توی قسمت دست شوییی...منم صورتم و شستم ارسلان هنوز درگیر موهاش بود ک نزدیکش شدم و دستمو کردم لای موهاش بهش کمک کردم موهاشو بشوره بعدش رفتیم سمت ماشین ک اونور پارک بود نشستیم تو ماشین ی سویشرت پشت ماشین بود برداشتم و باهاش موهای ارسلان خشک کردم...موهات فر تر شد
ارسلان: دوست داری؟
دیانا: مثل اینکه یادت رفته
ارسلان: نه یادم نرفته فقط میخواستم ببینم روی منم دوست داری؟
دیانا: سکوت کردم از تو کیفم لواز ارایشمو در اوردم و ارایشمو دوباره کردم کل ارایشام ریخته بود و در اخر رژ بنفشو روی لبام زدم ک دوباره متوجه نگاه سنگین ارسلان رو لبام شدم
پارت ششم✞︎🖤
دیانا: با هم دیگه هنوز داشتیم میخندیدیم...
ارسلان: اخه دروغم نگفتم به این یارو همش راسته...
دیانا: ارسلان دارم برات..از اونجا بلند شدم..
ارسلان: کجا؟
دیانا: میخوام برم بستنی بگیرم...
ارسلان: وایسا میام..
دیانا: پشت سر من حرکت میکرد دو تا بستنی گرفتم روی سکوی گوشه پارک نشستیم...
ارسلان: خب بگو تو این دو سال چیکار کردی؟
دیانا: هیچی...هر روز تکراری میگذشت
ارسلان: واسه منم همینطوری بود...
دیانا: تو ک خارج از کشور بودی هر روز ی داف میدیدی
ارسلان: اووو حواست بوده پس
دیانا: اصنم برام مهم نیس منم هر روز اینجا ی پسر خوشگل میدیدم...
ارسلان: معلومه..
دیانا: ببخشید ولی امروز به این پسره میخواستم جواب مثبت بدم ک گند زدی توش
(کاملا دروغ میگفتم فقط میخواستم لجشو در بیارم)
ارسلان: شما حق نداری تو سن 19 سالگی ازدواج کنی...
دیانا: مگه حق من دست توعه...
ارسلان: بله ک دست منه...
دیانا: من الان فقط به چشم رفیق تورو میبینم
ارسلان: منم بیشتر نمیبینم
دیانا: پس حق نداری تایین تکلیف کنی واسه من
ارسلان: میکنم همینی ک هست
دیانا: ی دفعخ اعصبی شدم ک ظرف بستنی کوبیدم تو سرش اونم ی دفعه برای دفاع کوبید تو صورتم....اییی ارسلاااان
ارسلان: ریدی تو موهام دیانا
دیانا: وای صورتم داره یخ میزنه اسکل
ارسلان: دستتو بده به من
دیانا: دستشو گرفتم ک بردم طرف دستشویی...اینجا ک مردونس
ارسلان: ابله تو کنار منی بعد ی مرد از ی زن خجالت نمیکشه...
دیانا: شروع کرد موهاشو شستن توی قسمت دست شوییی...منم صورتم و شستم ارسلان هنوز درگیر موهاش بود ک نزدیکش شدم و دستمو کردم لای موهاش بهش کمک کردم موهاشو بشوره بعدش رفتیم سمت ماشین ک اونور پارک بود نشستیم تو ماشین ی سویشرت پشت ماشین بود برداشتم و باهاش موهای ارسلان خشک کردم...موهات فر تر شد
ارسلان: دوست داری؟
دیانا: مثل اینکه یادت رفته
ارسلان: نه یادم نرفته فقط میخواستم ببینم روی منم دوست داری؟
دیانا: سکوت کردم از تو کیفم لواز ارایشمو در اوردم و ارایشمو دوباره کردم کل ارایشام ریخته بود و در اخر رژ بنفشو روی لبام زدم ک دوباره متوجه نگاه سنگین ارسلان رو لبام شدم
۴۳.۱k
۱۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.