p:⁶⁴
اروم لب زد :خب..
ا/ت:خیلی دوست دارم بدونم با جیمین چطور اشنا شدی؟
تهیونگ:جیمین اول با کوک رفیق بود...یه جورایی هم خونه بودن از بچگی رفیق بودن...وقتی کوک و دیدم به اتفاق جیمینم دیدم ...توی یه دبیرستان بودیم ..ولی رشته من و کوک یکی بود ....اما جیمین ن ...اون توی ارتش موند و به شغل مورد علاقش رسید...
با بهت گفتم: مگه شغلش چیه؟
تهیونگ:قابل توجهت باید هزینه سوال اول و بپردازی بعد بری سر دومی!
بی قرار لبشو بوسیدم و تا خواستم عقب بکشم نزاشت و عمیق تر بوسیدم و کشید عقب...
تهیونگ:فکرشو نمیکردم باج گیری انقد حال بده...
عصبی خیره شدم بهش ک گفت:کجا بودیم لیدی؟...اها شغل جیمین...نمیتونم بگم!..
با حرص گفتم:چراااا؟
تهیونگ:شغلش امنیتیه...
گیج گفتم:ولی من ک غریبه نیستم
تهیونگ:با اینکه فقط من و کوک و جین میدونیم ...اما بازم زیادی لو رفته...میتونم ازت بخوام جلو کسی سوتی ندی؟
با اطمینان سر تکون دادم ک گفت:مامور مخفی و رئس تیم mv ...البته بیشتر مامورایت های مخفی و میپسنده..
با دهن نیمه باز نکاهش کردم باور نمیشه..این تیم کم کسی نبود!...خیلی وقت بود راجبش شنیده بودم...پنج نفر بود..انقد حرفه ای ک این تیم واسه محافظت از ادم های معروف و کله گنده و سلبریتی ها و حتی رئس جمهور پیش قدم میشدن!...وارد شدن به همچین تیمی از فتح کوه های هیمالیا هزار برابر سخت تر بود ...چطور با این سن!
با قرار گرفتن لبای تهیونگ روی لبم از فکر اومدم بیرون اورم بوسیدمش ک عقب کشید...
ا/ت:خانوداش میدونن؟
تهیونگ:نه...یعنی..نداره ک نمیدونن...
ا/ت:مگه کجائن؟
تهیونگ:تا اونجایی ک میدونم ..ن کوک پدر و مادر داره ن جیمین ...هر دوشون از دست دادن...
ا/ت:اها...ک اینطور..
تهیونگ سرشو برد زیر گردنم و اروم بوسید....اسمشو صدا زدم ک سرشو اورد بالا و چشم تو چشم شد باهام...
تهیونگ:خال کنار گوشت بد وسوسم کرد....
خندیدم و گفتم:یه جا خوندم خال های روی بدنمون جای بوسه معشوقه زندگی قبلیمونه...
تهیونگ: پس عجب جایی و بوس کردم...کنار گوشت..
متعجب گفتم:تو؟...
تهیونگ:امم..غیر من کسی حق نداره معشوقت باشه چه این دنیا چه دنیا های بعدی...
از این حس مالکیتش خوشم اومد با لبخند گفتم:خیلی پرویی...
تهیونگم همنطور ک لبخند داشت گفت:میدونم....ولی معشوقه من جای جالبی و بوس نکرده ...
ا/ت:مگه کجاست...
تهیونگ:کنار انگشتم با روی گردنم و روی دماغم....
با خنده نگاش میکردم ک گفت:اها...یادم رفت یکم روی کتفم دارم...
با شنیدن حرفش مثل برق زده ها خشک شدم ....با لکنت گفتم:رو...روی..ک..ک...کتفت..
شونمو تکون داد گفت:چرا دست اندازی حرف میزنی ...اره روی کتف راستم
ام..امکان ندار ....ن این درست نیست اصلاا...به هیچ وجه تهیونگ نمیتونه برادر من باش...ن ..نمیتونه ...با صداش برگشتم سمت :چیزی شده...
لبخند تصنعی زدم و گفتم:ن ..میرم سرویس..
و بی حرف ازش جدا شدم ...حرکتم و تند کردم میخواستم از این فضای شلوغ بیرون بیام تا بلکه فکرم ازاد شه تا بتونم درست فک کنم اما با برخورد محکمم با یکی اروم به عقب پرت شدم..با نگاه کردن به جلو قیافه درهم جیمین و دیدم ک دستشو روی کتفش کشید ...
اروم گفتم:م..من معذرت میخوام .. حواسم نبود...
ا/ت:خیلی دوست دارم بدونم با جیمین چطور اشنا شدی؟
تهیونگ:جیمین اول با کوک رفیق بود...یه جورایی هم خونه بودن از بچگی رفیق بودن...وقتی کوک و دیدم به اتفاق جیمینم دیدم ...توی یه دبیرستان بودیم ..ولی رشته من و کوک یکی بود ....اما جیمین ن ...اون توی ارتش موند و به شغل مورد علاقش رسید...
با بهت گفتم: مگه شغلش چیه؟
تهیونگ:قابل توجهت باید هزینه سوال اول و بپردازی بعد بری سر دومی!
بی قرار لبشو بوسیدم و تا خواستم عقب بکشم نزاشت و عمیق تر بوسیدم و کشید عقب...
تهیونگ:فکرشو نمیکردم باج گیری انقد حال بده...
عصبی خیره شدم بهش ک گفت:کجا بودیم لیدی؟...اها شغل جیمین...نمیتونم بگم!..
با حرص گفتم:چراااا؟
تهیونگ:شغلش امنیتیه...
گیج گفتم:ولی من ک غریبه نیستم
تهیونگ:با اینکه فقط من و کوک و جین میدونیم ...اما بازم زیادی لو رفته...میتونم ازت بخوام جلو کسی سوتی ندی؟
با اطمینان سر تکون دادم ک گفت:مامور مخفی و رئس تیم mv ...البته بیشتر مامورایت های مخفی و میپسنده..
با دهن نیمه باز نکاهش کردم باور نمیشه..این تیم کم کسی نبود!...خیلی وقت بود راجبش شنیده بودم...پنج نفر بود..انقد حرفه ای ک این تیم واسه محافظت از ادم های معروف و کله گنده و سلبریتی ها و حتی رئس جمهور پیش قدم میشدن!...وارد شدن به همچین تیمی از فتح کوه های هیمالیا هزار برابر سخت تر بود ...چطور با این سن!
با قرار گرفتن لبای تهیونگ روی لبم از فکر اومدم بیرون اورم بوسیدمش ک عقب کشید...
ا/ت:خانوداش میدونن؟
تهیونگ:نه...یعنی..نداره ک نمیدونن...
ا/ت:مگه کجائن؟
تهیونگ:تا اونجایی ک میدونم ..ن کوک پدر و مادر داره ن جیمین ...هر دوشون از دست دادن...
ا/ت:اها...ک اینطور..
تهیونگ سرشو برد زیر گردنم و اروم بوسید....اسمشو صدا زدم ک سرشو اورد بالا و چشم تو چشم شد باهام...
تهیونگ:خال کنار گوشت بد وسوسم کرد....
خندیدم و گفتم:یه جا خوندم خال های روی بدنمون جای بوسه معشوقه زندگی قبلیمونه...
تهیونگ: پس عجب جایی و بوس کردم...کنار گوشت..
متعجب گفتم:تو؟...
تهیونگ:امم..غیر من کسی حق نداره معشوقت باشه چه این دنیا چه دنیا های بعدی...
از این حس مالکیتش خوشم اومد با لبخند گفتم:خیلی پرویی...
تهیونگم همنطور ک لبخند داشت گفت:میدونم....ولی معشوقه من جای جالبی و بوس نکرده ...
ا/ت:مگه کجاست...
تهیونگ:کنار انگشتم با روی گردنم و روی دماغم....
با خنده نگاش میکردم ک گفت:اها...یادم رفت یکم روی کتفم دارم...
با شنیدن حرفش مثل برق زده ها خشک شدم ....با لکنت گفتم:رو...روی..ک..ک...کتفت..
شونمو تکون داد گفت:چرا دست اندازی حرف میزنی ...اره روی کتف راستم
ام..امکان ندار ....ن این درست نیست اصلاا...به هیچ وجه تهیونگ نمیتونه برادر من باش...ن ..نمیتونه ...با صداش برگشتم سمت :چیزی شده...
لبخند تصنعی زدم و گفتم:ن ..میرم سرویس..
و بی حرف ازش جدا شدم ...حرکتم و تند کردم میخواستم از این فضای شلوغ بیرون بیام تا بلکه فکرم ازاد شه تا بتونم درست فک کنم اما با برخورد محکمم با یکی اروم به عقب پرت شدم..با نگاه کردن به جلو قیافه درهم جیمین و دیدم ک دستشو روی کتفش کشید ...
اروم گفتم:م..من معذرت میخوام .. حواسم نبود...
۱۸۹.۱k
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.