✔ ️مرد فقیری بود که ...
✔ ️مرد فقیری بود که ...
همسرش کره می ساخت.
زن کره ها را به شکل قالبهای یک کیلویی میساخت و مرد آنرا به یکی از بقالی های شهر می فروخت و مایحتاج خانه را می خرید.
روزی مرد بقال به اندازه کره ها
شک کرد و آنها را وزن کرد.
اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود.
او عصبانی شد و به مرد فقیر گفت:
دیگر از تو کره نمی خرم،
تو کره را به عنوان یک کیلو به من
می فروختی در حالی که ...
وزن آن ۹۰۰ گرم است!
مرد فقیر سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم.
چندی قبل یک کیلو شکر
از شما خریدیم
و آن را به عنوان وزنه قرار میدادیم
از ماست که بر ماست
❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤
همسرش کره می ساخت.
زن کره ها را به شکل قالبهای یک کیلویی میساخت و مرد آنرا به یکی از بقالی های شهر می فروخت و مایحتاج خانه را می خرید.
روزی مرد بقال به اندازه کره ها
شک کرد و آنها را وزن کرد.
اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود.
او عصبانی شد و به مرد فقیر گفت:
دیگر از تو کره نمی خرم،
تو کره را به عنوان یک کیلو به من
می فروختی در حالی که ...
وزن آن ۹۰۰ گرم است!
مرد فقیر سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم.
چندی قبل یک کیلو شکر
از شما خریدیم
و آن را به عنوان وزنه قرار میدادیم
از ماست که بر ماست
❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤
۱.۴k
۲۰ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.