پدر خوانده••30 《 last part》
*رسیدن خونه*
یونگی منو دوباره گذاشت رو شونش و برد سمت اتاق ....پرتم کرد رو تخت ...
+ اخخ ...چ.چیکار می کنی
اومد نزدیکم.....نفساش برخورد میکرد تو صورتم.....چشماش خمار بود .....نگاهشو بین لب و چشمام تقسیم میکرد ...
دوباره اومد نزدیک ....رفتم عقب بدون توجه به این که پشتم تخت نیست ....( آنقدر رفته عقب به لبه ی تخت رسیده )
یهو دستشو گذاشت رو کمرم ....منم برای اینکه نیوفتم از یقه ی لباسش گرفتم ....هنوزم بهم نزدیک بودیم ....
_ اجازشو میدی بی...
نزاشتم حرفشو تموم کنه ...از یقش گرفتم و نزدیک خودم کردم و لب.شو بو.سیدم.....باهام همکاری میکرد ...کمرم و محکم تر گرفت و به خودش نزدیک تر کرد ...به هم برخورد می کردیم ....
شروع کرد بالا دادن لباسم .....منم دکمه هاشو باز کردم .....با ولع همو می بوسیدیم ....دستشو با ظرافت خاصی روی ب.دنم حرک.ت میداد و دیوونم میکرد....
از هم جدا شدیم و نفس گرفتیم ....
سرشو کرد تو گردنم .....نفس های داغ.ش به گوشم میخورد و بیشتر هو.رنی میشدم .....
_ احح این همون چیزی بود که چند وقت بود می خواستم ...( بم )
و یه مک از گوشمگرفت ....سرشو کرد تو گردنم و مک زد ....
+ اح
_ اومم همینه
شیطونی کنممم؟ ارهه ...لباسش رو در اوردم ....دستمو روی سیکس پکاش کش.یدم ....و بعد دور گردنش حل.قه کردم ....
یه نگاه خیلی ریز بهم انداخت ....سرشو برگردوندم طرف خودم ....یه نگاه بهش کردم ....یه بار دیگه بو.سش کردم ...
دستمو از دور گردنش جدا کردم و روی زانو هام نشستم ....زیپ شل.وارش رو پایین کشیدم دکمشو باز کردم ....از روی باک.سر یه بوسه روش زدم ....
_ اح بیب خیلی شیطونی می کنی ....
خواستم بلند شم ولی در حین بلند شدن یه لی.سی از پایین تا بالای قفسه سینش زدم ....
_ احح....عواقبش پای خودت بیبی گرل ...
لبا.سمو توی یه حرکت در آورد ...فقط پن. تی پامبود ...از خجالت قرمز شدم و پایین و نگاه گردم ...
سرمو با دستش به بالا گرفت ...
_ خجالت نداره ....تو ام الان مال منو میبینی ....
لباسش رو حتی باکسرش و در آورد...روم خیمه زد ....
...........................
ادامه داره ولی چون اسماته تو پی وی میفرستم اما شرط داره ....🎀
گزارش کنی کونت میزارم 🙂👈👉
۳۵ لایک
۲۰ کامنت
یونگی منو دوباره گذاشت رو شونش و برد سمت اتاق ....پرتم کرد رو تخت ...
+ اخخ ...چ.چیکار می کنی
اومد نزدیکم.....نفساش برخورد میکرد تو صورتم.....چشماش خمار بود .....نگاهشو بین لب و چشمام تقسیم میکرد ...
دوباره اومد نزدیک ....رفتم عقب بدون توجه به این که پشتم تخت نیست ....( آنقدر رفته عقب به لبه ی تخت رسیده )
یهو دستشو گذاشت رو کمرم ....منم برای اینکه نیوفتم از یقه ی لباسش گرفتم ....هنوزم بهم نزدیک بودیم ....
_ اجازشو میدی بی...
نزاشتم حرفشو تموم کنه ...از یقش گرفتم و نزدیک خودم کردم و لب.شو بو.سیدم.....باهام همکاری میکرد ...کمرم و محکم تر گرفت و به خودش نزدیک تر کرد ...به هم برخورد می کردیم ....
شروع کرد بالا دادن لباسم .....منم دکمه هاشو باز کردم .....با ولع همو می بوسیدیم ....دستشو با ظرافت خاصی روی ب.دنم حرک.ت میداد و دیوونم میکرد....
از هم جدا شدیم و نفس گرفتیم ....
سرشو کرد تو گردنم .....نفس های داغ.ش به گوشم میخورد و بیشتر هو.رنی میشدم .....
_ احح این همون چیزی بود که چند وقت بود می خواستم ...( بم )
و یه مک از گوشمگرفت ....سرشو کرد تو گردنم و مک زد ....
+ اح
_ اومم همینه
شیطونی کنممم؟ ارهه ...لباسش رو در اوردم ....دستمو روی سیکس پکاش کش.یدم ....و بعد دور گردنش حل.قه کردم ....
یه نگاه خیلی ریز بهم انداخت ....سرشو برگردوندم طرف خودم ....یه نگاه بهش کردم ....یه بار دیگه بو.سش کردم ...
دستمو از دور گردنش جدا کردم و روی زانو هام نشستم ....زیپ شل.وارش رو پایین کشیدم دکمشو باز کردم ....از روی باک.سر یه بوسه روش زدم ....
_ اح بیب خیلی شیطونی می کنی ....
خواستم بلند شم ولی در حین بلند شدن یه لی.سی از پایین تا بالای قفسه سینش زدم ....
_ احح....عواقبش پای خودت بیبی گرل ...
لبا.سمو توی یه حرکت در آورد ...فقط پن. تی پامبود ...از خجالت قرمز شدم و پایین و نگاه گردم ...
سرمو با دستش به بالا گرفت ...
_ خجالت نداره ....تو ام الان مال منو میبینی ....
لباسش رو حتی باکسرش و در آورد...روم خیمه زد ....
...........................
ادامه داره ولی چون اسماته تو پی وی میفرستم اما شرط داره ....🎀
گزارش کنی کونت میزارم 🙂👈👉
۳۵ لایک
۲۰ کامنت
۱۸.۴k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.