📚 معرفی کتاب👇
📚 معرفی کتاب👇
دیدم که جانم میرود.
🔷 اثر حمید داود آبادی و توسط انتشارات شهید کاظمی به چاپ رسیده است.
📖 بخشی از کتاب:
چه کار باید میکردم، اصلا چه کار میتوانستم بکنم؟ مصطفی داشت میرفت: تنهای تنها. اما من نمیخواستم بروم اصلا من اهل رفتن نبودم. نه میخواستم خودم بروم نه مصطفی. تازه او را کشف کرده بودم برنامهها داشتم برای فرداهای دوستی مان حالا او داشت میرفت. او داشت میشد رفیق نیمه راه، من که ماندم. من که اصلا اهل رفتن نبودم ماندن مصطفی، برای من خیلی مهم و با ارزشتر بود تا رفتنش. حالا باید او را چه طوری از رفتن منصرف میکردم. بدون شک خودش بود. مگر نه اینکه من نخواستم بروم و نرفتم پس اگر او هم از ته دل به خدا التماس میکرد که نرود حتما میتوانست دل خدا را به دست
بیاورد. پس باید کاری میکردم که نگاه و خواست مصطفی عوض شود باید با خواست و تمایل او نظر خدا را هم برمیگرداندم...
🆔 @valfajr_8
دیدم که جانم میرود.
🔷 اثر حمید داود آبادی و توسط انتشارات شهید کاظمی به چاپ رسیده است.
📖 بخشی از کتاب:
چه کار باید میکردم، اصلا چه کار میتوانستم بکنم؟ مصطفی داشت میرفت: تنهای تنها. اما من نمیخواستم بروم اصلا من اهل رفتن نبودم. نه میخواستم خودم بروم نه مصطفی. تازه او را کشف کرده بودم برنامهها داشتم برای فرداهای دوستی مان حالا او داشت میرفت. او داشت میشد رفیق نیمه راه، من که ماندم. من که اصلا اهل رفتن نبودم ماندن مصطفی، برای من خیلی مهم و با ارزشتر بود تا رفتنش. حالا باید او را چه طوری از رفتن منصرف میکردم. بدون شک خودش بود. مگر نه اینکه من نخواستم بروم و نرفتم پس اگر او هم از ته دل به خدا التماس میکرد که نرود حتما میتوانست دل خدا را به دست
بیاورد. پس باید کاری میکردم که نگاه و خواست مصطفی عوض شود باید با خواست و تمایل او نظر خدا را هم برمیگرداندم...
🆔 @valfajr_8
۱.۲k
۲۰ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.