فیک کوک پارت ¹⁰ ♡نفرت تا عشق♡
آنچه گذشت:
میا: باشه چرا که نه
هه سوجون به یه نفر پشت گوشی گفت باشه میایم
................................................................................
(از زبان میا)
نشستیم در مورد وال و جونگ کوک بهش گفتم و همش توی فکر بود برای همین گفتم
میا: هی تو فکری
هه سوجون: میا میشه فردا رو بیایی
میا: گفتم که میام
هه سوجون: آخه چیزه امم جونگ کوک دوست دوستمه اونم اونجاست
میا: ها عام واقعا
هه سوجون: میدونم خوب ازش خوشت نمیاد ولی تو با من میایی
میا: باشه قبوله
همین رو که گفتم گفت
هه سوجون: مرسی آبجی قشنگم آبجی جون اگه کسی خوشت آمد لطفا به من اول بگو باشه؟!
میا: چشمم فرمانده
هه سوجون: هی فاز فیلم نیست بیا گیم بزنیم باشه؟
میا: گیم ولی کدوم گیم
هه سوجون: هیچ گیمی بجز پابجی خوب نیست مگه نه؟
میا: حق میگی بخوداااا
نشستیم باهم یک ساعت پابجی بازی کردیم و همونجا پیش هم خوابمون برد تا صبح
(صبح)
بیدار شدم دیدم پیش هه سوجون خوابدم برده بلند شدم و گذاشتم اون بخوابه و رفتم صبحونه درست کردم و گفتم
(ههههههههه سووووووووووجووووووووونننننننننن)
بدبخت دلم براش سوخت سکته کرد😂💔
هه سوجون: عزیزم ریدم تو خودم چته
میا: من تو رو میشناسم تو با ناز بیدار نمیشی
هه سوجون: از کجا میدونی شايدم شدم
میا: بدو برو دستو صورتت رو آب بزن
(رفت)
صبحونه خوردیم و رفتیم حاضرشیم رفتیم توی پارتی که بهمون گفتم که باید قرص اکس بخورید و ماهم خوردیم وایی خدا سر خودم نبودم از مستی بدتر بود خیلی بدتر نشستیم که جونگ کوک اینا اومدن معلوم بود خشکش زده بود که منو با هه سوجون دیده بود
آرمين: هی داداش این دخترا میخان باهاشون بری اتاق🤤
کوک: ها واقعا چیزه این پسره کیه این دختره
آرمین: عا این دوست صمیمی خیلی صمیمی اینه
کوک: واقعا که اینطور
دیدم که جونگ کوک داره بهم اشاره میده بریم طبقه بالا
منم گفتم که
میا: هه سوجون من برم دستشویی؟
هه سوجون : باشه فداتشم فقط مواظب باشی خوب
میا: خیالت تخت تخت
رفتم طبقه بالا دیدم که یه اتاق اونجا بود و جونگ کوک گفت برو اونجا با علامت رفتم اونجا یه تخت داشت نشستم روش
کوک: هی تو توی پارتی چیکار میکنی؟
میا: با دوستم امدم مشکلیه؟
دیدم در رو قفل کرد گفتم
میا: هی چیکار میکنی
آمد جلوم و دستاش توی جیبش بود دستاش رو در آورد گفت میدونی اینجا برای چه کاریه؟ گفتم
میا: نه چه کاری
دستاش رو آورد روی پام و داشت از دامنم تو می رفت
دیدم صدای آه های ناجور میاد خدای من اینجا دخترا رو ...گفت
کوک: آره همینطوره
میا: هاا هی تو که نمیخایی
دستش روی پام بود فشار میداد و دستش رو گذاشته بود روی اونجام
کوک: فکر کردی برای چی توی این اتاق کسی نمیاد چونکه برای من توعه
بلند شدم فرار کنم دستم به دستگیره در خورد هر کاری کردم باز نشد من رو چسبوند به دیوار و لباش رو گذاشت روی لبام و دستش روی *ه *ه هام بود لبم رو گاز میگرفت خیلی درد داشتم برای گفتم
میا: کافیه و ولم کرد داشت از لبم خون میومد خواستم پاکش کنم که دوباره شروع کرد خوردن از لبام و کمرم گرفت و کشوند سمت خودش جوری که بدن هامون به هم چسبیده بودن
و لبخند میزد گفت
کوک: هوفف دختر از لبات خیلی بد خون میاد
میا: همش تقصیر خودته خوب
کوک : میدونی خوشم میاد لبات خون میاد یه حسی پیدا میکنم اخه چونکه خوشگلن لبات زیبان میگم
داشم نفس نفس میزدم که گفت
کوک: هوفف راست کردم بسه دیگه همش اه میکشی
میا: هی در رو باز کنن برم زودد
کوک : اگه تو ایندفعه منو ببوسی من در رو باز میکنم
(از زبان میا)
رفتم گفتم که اینطور دستم رو دورش حلقه کردم و گفتم تو میکنی اون منو بوسید گفت
کوک: عجیبه لبات تسخیر کنندن
میا: ممنونم ولی خوب الان به هه سوجون چی بگم
کوک: بگو با عشقم یه رابطه وحشی داشتیم
میا: واییی چی میگی نه نمیشه
بعدی...
۲۰لایک 💜
۳۴کامنت🐾
۱فالور🦋
میا: باشه چرا که نه
هه سوجون به یه نفر پشت گوشی گفت باشه میایم
................................................................................
(از زبان میا)
نشستیم در مورد وال و جونگ کوک بهش گفتم و همش توی فکر بود برای همین گفتم
میا: هی تو فکری
هه سوجون: میا میشه فردا رو بیایی
میا: گفتم که میام
هه سوجون: آخه چیزه امم جونگ کوک دوست دوستمه اونم اونجاست
میا: ها عام واقعا
هه سوجون: میدونم خوب ازش خوشت نمیاد ولی تو با من میایی
میا: باشه قبوله
همین رو که گفتم گفت
هه سوجون: مرسی آبجی قشنگم آبجی جون اگه کسی خوشت آمد لطفا به من اول بگو باشه؟!
میا: چشمم فرمانده
هه سوجون: هی فاز فیلم نیست بیا گیم بزنیم باشه؟
میا: گیم ولی کدوم گیم
هه سوجون: هیچ گیمی بجز پابجی خوب نیست مگه نه؟
میا: حق میگی بخوداااا
نشستیم باهم یک ساعت پابجی بازی کردیم و همونجا پیش هم خوابمون برد تا صبح
(صبح)
بیدار شدم دیدم پیش هه سوجون خوابدم برده بلند شدم و گذاشتم اون بخوابه و رفتم صبحونه درست کردم و گفتم
(ههههههههه سووووووووووجووووووووونننننننننن)
بدبخت دلم براش سوخت سکته کرد😂💔
هه سوجون: عزیزم ریدم تو خودم چته
میا: من تو رو میشناسم تو با ناز بیدار نمیشی
هه سوجون: از کجا میدونی شايدم شدم
میا: بدو برو دستو صورتت رو آب بزن
(رفت)
صبحونه خوردیم و رفتیم حاضرشیم رفتیم توی پارتی که بهمون گفتم که باید قرص اکس بخورید و ماهم خوردیم وایی خدا سر خودم نبودم از مستی بدتر بود خیلی بدتر نشستیم که جونگ کوک اینا اومدن معلوم بود خشکش زده بود که منو با هه سوجون دیده بود
آرمين: هی داداش این دخترا میخان باهاشون بری اتاق🤤
کوک: ها واقعا چیزه این پسره کیه این دختره
آرمین: عا این دوست صمیمی خیلی صمیمی اینه
کوک: واقعا که اینطور
دیدم که جونگ کوک داره بهم اشاره میده بریم طبقه بالا
منم گفتم که
میا: هه سوجون من برم دستشویی؟
هه سوجون : باشه فداتشم فقط مواظب باشی خوب
میا: خیالت تخت تخت
رفتم طبقه بالا دیدم که یه اتاق اونجا بود و جونگ کوک گفت برو اونجا با علامت رفتم اونجا یه تخت داشت نشستم روش
کوک: هی تو توی پارتی چیکار میکنی؟
میا: با دوستم امدم مشکلیه؟
دیدم در رو قفل کرد گفتم
میا: هی چیکار میکنی
آمد جلوم و دستاش توی جیبش بود دستاش رو در آورد گفت میدونی اینجا برای چه کاریه؟ گفتم
میا: نه چه کاری
دستاش رو آورد روی پام و داشت از دامنم تو می رفت
دیدم صدای آه های ناجور میاد خدای من اینجا دخترا رو ...گفت
کوک: آره همینطوره
میا: هاا هی تو که نمیخایی
دستش روی پام بود فشار میداد و دستش رو گذاشته بود روی اونجام
کوک: فکر کردی برای چی توی این اتاق کسی نمیاد چونکه برای من توعه
بلند شدم فرار کنم دستم به دستگیره در خورد هر کاری کردم باز نشد من رو چسبوند به دیوار و لباش رو گذاشت روی لبام و دستش روی *ه *ه هام بود لبم رو گاز میگرفت خیلی درد داشتم برای گفتم
میا: کافیه و ولم کرد داشت از لبم خون میومد خواستم پاکش کنم که دوباره شروع کرد خوردن از لبام و کمرم گرفت و کشوند سمت خودش جوری که بدن هامون به هم چسبیده بودن
و لبخند میزد گفت
کوک: هوفف دختر از لبات خیلی بد خون میاد
میا: همش تقصیر خودته خوب
کوک : میدونی خوشم میاد لبات خون میاد یه حسی پیدا میکنم اخه چونکه خوشگلن لبات زیبان میگم
داشم نفس نفس میزدم که گفت
کوک: هوفف راست کردم بسه دیگه همش اه میکشی
میا: هی در رو باز کنن برم زودد
کوک : اگه تو ایندفعه منو ببوسی من در رو باز میکنم
(از زبان میا)
رفتم گفتم که اینطور دستم رو دورش حلقه کردم و گفتم تو میکنی اون منو بوسید گفت
کوک: عجیبه لبات تسخیر کنندن
میا: ممنونم ولی خوب الان به هه سوجون چی بگم
کوک: بگو با عشقم یه رابطه وحشی داشتیم
میا: واییی چی میگی نه نمیشه
بعدی...
۲۰لایک 💜
۳۴کامنت🐾
۱فالور🦋
۱۰۱.۰k
۲۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.