چندپارتی جونگ کوک
چندپارتی جونگ کوک
بخاطر یه هر.زه......؟
پارت۲
فردا صبح:
سوهی ویو:
ازخواب که بلند شدم دیدم کوکی نیست.....چرا انقد زود رفته؟تازه ساعت ۱۰...ولش
بلند شدم کارامو انجام دادمو صبحونه خوردم...
خواستم امروز برم کمپانی دیشب حواسم نبود کدومو بهش بدم پس امروز بهش میدم
رفتم حموم... حاضر شدم و رفتم کمپانی
رسیدم کمپانی و رفتم از منشی پرسیدم کوکی کجاست؟
سوهی:سلام وقت بخیر با آقای جئون جانگ کوک کار داشتم؟همسر ایشون هستم
منشی:سلام ببخشیدولی ایشون امروز نیومدن اینجا...
سوهی《جاننننننن...یعنی چی که نیومده》
سوهی:خیلی ممنونم
رفتم بیرون و رسیدم به یه کافه ..سفارش دادمو منتظر بودم که یه چیز نظرمو جلب کرد
یکی خیلی شبیه جونگ کوک بود اهمیت ندادم ولی یکم که دقت کردم دیدم خودشه...
باورم نمیشد بغض گلومو داشت چنگ میزد هر لحظه ممکن بود بترکه داشتم گریه میکردم انگار متوجه حضور من شد و هل کرده بود منم بدون درنگ ازکافه زدم بیرون .....رفتم تو جاده اونم داشت دنبالم میاد که یهو یه ماشین بهم برخورد کردو دیگه چیزی جز صدای مردم و کوک که داشتن صدام میزدن نمیشنیدم و حس نمیکردم
جونگ کوک ویو:
با جی هیون رفته بودم کافه که دیدم سوهی هم اونجاست هول کرده بودم ولی بارم مهم هم نبود که دیدم از کافه رفت بیرون که یه ماشین باهاش برخورد کرد نمیدونم چرا ولی رفتم سمتش و سریع بردمش بیمارستان
رسیدیم که بدون مکثی بردنش اتاق عمل و بعد از چند ساعت دکتر اومد و رفتم حال سوهی رو ازش بپرسم
دکتر:عمل موفقی بود ولی باید بیشتر حواسش به خود باشه
کوکی:خیلی ممنونم.....میتونم برم ببینمش؟
دکتر:بله..چرا که نه
و بعد رفتم تو اتاق
کوکی:ببین سوهی بزار توضیح بدم
سوهی:دیگه توضیحی واضح تر از این اتفاق....هااااا
اصلا میدونی با من چیکار کردی..من با تمام وجودم دوست داشتم لعنتی..چرا اینکارو باهام کردی
میدونستی وقتی میخواستم بیام پیشت میخواستم چی بگم...من حامله بودم اما به لطف تو الان دیگه نه بچه ای وجود داره نه عشقی..چرا..چون همش تقصیر توعه..چرا وقتی میخواستی خیانت کنی اصلا ازدواج کردی
هاااا..بگو لعنتی چراااا؟چرا همچین بلا رو سر من اوردی...ازت متنفرم ولی هنوزم دوست دارم...
احساسمو درک میکمی اصلا؟اصلا برات مهم بودم؟ولی الان دیگه نه پدر شدنی هست نه سوهی
گمشو بیروننن(با داد و گریه)
که یهو.........
شرط پارت بعدی:
۱۰تا لایک
۵تا کامنت
امیدوارم خوشتون اومده باشه🙂
بخاطر یه هر.زه......؟
پارت۲
فردا صبح:
سوهی ویو:
ازخواب که بلند شدم دیدم کوکی نیست.....چرا انقد زود رفته؟تازه ساعت ۱۰...ولش
بلند شدم کارامو انجام دادمو صبحونه خوردم...
خواستم امروز برم کمپانی دیشب حواسم نبود کدومو بهش بدم پس امروز بهش میدم
رفتم حموم... حاضر شدم و رفتم کمپانی
رسیدم کمپانی و رفتم از منشی پرسیدم کوکی کجاست؟
سوهی:سلام وقت بخیر با آقای جئون جانگ کوک کار داشتم؟همسر ایشون هستم
منشی:سلام ببخشیدولی ایشون امروز نیومدن اینجا...
سوهی《جاننننننن...یعنی چی که نیومده》
سوهی:خیلی ممنونم
رفتم بیرون و رسیدم به یه کافه ..سفارش دادمو منتظر بودم که یه چیز نظرمو جلب کرد
یکی خیلی شبیه جونگ کوک بود اهمیت ندادم ولی یکم که دقت کردم دیدم خودشه...
باورم نمیشد بغض گلومو داشت چنگ میزد هر لحظه ممکن بود بترکه داشتم گریه میکردم انگار متوجه حضور من شد و هل کرده بود منم بدون درنگ ازکافه زدم بیرون .....رفتم تو جاده اونم داشت دنبالم میاد که یهو یه ماشین بهم برخورد کردو دیگه چیزی جز صدای مردم و کوک که داشتن صدام میزدن نمیشنیدم و حس نمیکردم
جونگ کوک ویو:
با جی هیون رفته بودم کافه که دیدم سوهی هم اونجاست هول کرده بودم ولی بارم مهم هم نبود که دیدم از کافه رفت بیرون که یه ماشین باهاش برخورد کرد نمیدونم چرا ولی رفتم سمتش و سریع بردمش بیمارستان
رسیدیم که بدون مکثی بردنش اتاق عمل و بعد از چند ساعت دکتر اومد و رفتم حال سوهی رو ازش بپرسم
دکتر:عمل موفقی بود ولی باید بیشتر حواسش به خود باشه
کوکی:خیلی ممنونم.....میتونم برم ببینمش؟
دکتر:بله..چرا که نه
و بعد رفتم تو اتاق
کوکی:ببین سوهی بزار توضیح بدم
سوهی:دیگه توضیحی واضح تر از این اتفاق....هااااا
اصلا میدونی با من چیکار کردی..من با تمام وجودم دوست داشتم لعنتی..چرا اینکارو باهام کردی
میدونستی وقتی میخواستم بیام پیشت میخواستم چی بگم...من حامله بودم اما به لطف تو الان دیگه نه بچه ای وجود داره نه عشقی..چرا..چون همش تقصیر توعه..چرا وقتی میخواستی خیانت کنی اصلا ازدواج کردی
هاااا..بگو لعنتی چراااا؟چرا همچین بلا رو سر من اوردی...ازت متنفرم ولی هنوزم دوست دارم...
احساسمو درک میکمی اصلا؟اصلا برات مهم بودم؟ولی الان دیگه نه پدر شدنی هست نه سوهی
گمشو بیروننن(با داد و گریه)
که یهو.........
شرط پارت بعدی:
۱۰تا لایک
۵تا کامنت
امیدوارم خوشتون اومده باشه🙂
۱۱.۲k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.