پارت ۴
چیفویو: وای چقدر این قصره بزرگه
باجی: ارع
که یه دفعه زیر پا هاشون خالی میشه و می افتن توی یه چاله ی بزرگ
میتسویا: اخ چرا ما همش داریم از یه جا پرت میشیم
نویسنده: ما دیگه کاری نمیکنیم
دراکن: پس کی ما رو انداخته اینجا
ناشناس: من
مایکی که از ترس رفته رو کول دراکن: یا سیگار های شین این کی بود
چیفویو هم که پشت باجی و کازوتورا عه: نمیدونم....چه صدای وحشت ناکی داره
ناشناس: سلام منــــ
که حرفش با خوردن دوریاکی از طرف مایکی به صورتش قطع شد
مایکی: زود خودت رو تسلیم کن
ریوسی: یا علی واقعا این ناشناس کیه؟
ناشناس: بابا من دارم میگم منـــ
باجی: ریوسی پد سگ چرا هنوز اینجایی
ریوسی: چون دوست پسرم اینجاست
باجی: تو مگه دوست پسر داری
ریوسی: معلومه که دارم پشت توعه
اشاره به چیفویو
باجی که حد عصبانیت رو رد کرده: پپپدددد........ ککککص..... برگرد اینجا بی......... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(و این پخش بخاطر خشونت زیاد حذف شد) "
دوباره بعد از بردن ریوسی به بیمارستان برگشتیم
ناشناس: داشتم میگفتم من البرتم
چیفویو: از اشنایی باهات خوش بختم
باجی که نگاه الان میزنم........... به البرت میکرد: بدبختم
البرتم که دیده بود باجی ریوسی چیکار کرده با ترس: اه منم خوش بختم
دراکن سریع دوید سمت البرت و یقهش رو گرفت
دراکن: هر خری هستی باش چرا ما رو گرفتی
البرت: من شما رو نگرفتم نجاتتون دادم
میتسویا: اونوقت چجوری؟
البرت: اون قصر رو میبینید اون برای خوناشام هاست
باجی: خب منم خوناشامم
نویسنده: اتفاقا اون قصر مال باجیه
باجی که غرور رو رد کرده بود: چقدر عالی
نویسنده: ولی اون مال تو و خانوادته
باجی: منظورت از خانوادم مامانمه
کارگردان: ارع
باجی: مامانم این جاست
نویسنده: نه اون هم اینجاست هم نیست یعنی اون برای این دنیاست مامان واقعیت تو دنیای اصلی تون زندگی میکنه
کارگردان؛: و بزای همه همین طوره
تاکهمیچی: یعنی همونیه قصر دلریم
نویسنده: ارع
مایکی: چه باحال
البرت: پس فقط به این دختر خانم کاری ندارن
باجی: ولی همه ما پسریم
البرت: خود شما چی قربان
باجی: چـــــی گفتــــــــــــیـــــی
چیفویو: باجی پسره
البرت: او چه عالی چه عالی
چیفویو که نمیخواست دعوای دیگه ای بشه: باجی ببخشش نمیدونست پسری
باجی: فقط به خاطر چیفویو
چیفویو: ممنون (لبخند)
کازوتورا: شاید بتونیم راضیشون کنیم تو قصر بمونیم
مایکی: البرت تو چی تو چی هستی؟
البرت: من یه..... ـ
پایان این پارت
لایک
کامنت
حمایت
باجی: ارع
که یه دفعه زیر پا هاشون خالی میشه و می افتن توی یه چاله ی بزرگ
میتسویا: اخ چرا ما همش داریم از یه جا پرت میشیم
نویسنده: ما دیگه کاری نمیکنیم
دراکن: پس کی ما رو انداخته اینجا
ناشناس: من
مایکی که از ترس رفته رو کول دراکن: یا سیگار های شین این کی بود
چیفویو هم که پشت باجی و کازوتورا عه: نمیدونم....چه صدای وحشت ناکی داره
ناشناس: سلام منــــ
که حرفش با خوردن دوریاکی از طرف مایکی به صورتش قطع شد
مایکی: زود خودت رو تسلیم کن
ریوسی: یا علی واقعا این ناشناس کیه؟
ناشناس: بابا من دارم میگم منـــ
باجی: ریوسی پد سگ چرا هنوز اینجایی
ریوسی: چون دوست پسرم اینجاست
باجی: تو مگه دوست پسر داری
ریوسی: معلومه که دارم پشت توعه
اشاره به چیفویو
باجی که حد عصبانیت رو رد کرده: پپپدددد........ ککککص..... برگرد اینجا بی......... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(و این پخش بخاطر خشونت زیاد حذف شد) "
دوباره بعد از بردن ریوسی به بیمارستان برگشتیم
ناشناس: داشتم میگفتم من البرتم
چیفویو: از اشنایی باهات خوش بختم
باجی که نگاه الان میزنم........... به البرت میکرد: بدبختم
البرتم که دیده بود باجی ریوسی چیکار کرده با ترس: اه منم خوش بختم
دراکن سریع دوید سمت البرت و یقهش رو گرفت
دراکن: هر خری هستی باش چرا ما رو گرفتی
البرت: من شما رو نگرفتم نجاتتون دادم
میتسویا: اونوقت چجوری؟
البرت: اون قصر رو میبینید اون برای خوناشام هاست
باجی: خب منم خوناشامم
نویسنده: اتفاقا اون قصر مال باجیه
باجی که غرور رو رد کرده بود: چقدر عالی
نویسنده: ولی اون مال تو و خانوادته
باجی: منظورت از خانوادم مامانمه
کارگردان: ارع
باجی: مامانم این جاست
نویسنده: نه اون هم اینجاست هم نیست یعنی اون برای این دنیاست مامان واقعیت تو دنیای اصلی تون زندگی میکنه
کارگردان؛: و بزای همه همین طوره
تاکهمیچی: یعنی همونیه قصر دلریم
نویسنده: ارع
مایکی: چه باحال
البرت: پس فقط به این دختر خانم کاری ندارن
باجی: ولی همه ما پسریم
البرت: خود شما چی قربان
باجی: چـــــی گفتــــــــــــیـــــی
چیفویو: باجی پسره
البرت: او چه عالی چه عالی
چیفویو که نمیخواست دعوای دیگه ای بشه: باجی ببخشش نمیدونست پسری
باجی: فقط به خاطر چیفویو
چیفویو: ممنون (لبخند)
کازوتورا: شاید بتونیم راضیشون کنیم تو قصر بمونیم
مایکی: البرت تو چی تو چی هستی؟
البرت: من یه..... ـ
پایان این پارت
لایک
کامنت
حمایت
۳.۸k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.