پارت ۷
ویو جیمین
بعد از ناهار رفتم خونه پدربزرگ. درو زدم که خدمتکار درو باز کرد. رفتم تو و بله دوباره همشون دور هم جمع شده بودن. وقتی منو دیدن همه نگاهی به من کردن گه پدربزرگ شروع کرد.
پدربزرگ. خوبه احمقی نکردی و اومدی
جیمین. زود کارتو بگو من باید برم شرکت
پدربزرگ. تو حق ندادی سهامتو بفروشی
جیمین. باید از تو اجازه بگیرم؟
پدربزرگ. همین الان میری و با دختر عمت واسه عروسی فردا لباس میخرین
جیمین. هه ( پوزخند ) زهی خیال باطل
پدربزرگ. داری از حدت میگذری
جیمین. حدم؟ داری شوخی میکنی دیگه؟ من تا دیروز از بس برام محترم بودی با شما صدات میزدم حالا دارم از حدم میگذرم؟ آره خب شاید دارم میگذرم اما اینش از این به بعد به خودم مربوطه نه به هیچکس دیگه
پدربزرگ. تو چت شده؟
جیمین. چم شده؟ پدربزرگ بذار یه سوال ازت بپرسم. تو عاشق مامابزرگ بودی دیگه. مگه نه؟
پدربزرگ. خب
جیمین. اگه یکی میومد بهت میگفت نمیتونی با عشقت یا همون مامانبزرگ ازدواج کنی و باید بیای با کسی که هیچ حسی بهش نداری به زود ازدواج کنی چیکار میکردی؟
پدربزرگ. .......
جیمین. چیشد؟ جوابی نداری نه؟ مگه شما نمیخواستین من ازدواج کنم؟ منم با عشقم ازدواج میکنم اما باید یکی دوسال صبر کنید چون هم من هم اون هنوز بچه ایم
پدربزرگ. دوسال بهت وقت میدم اما فقط دوسال تا وقتی که ۲۱ سالت شد. اگه تا اون موقع ازدواج نکرده باشی دیگه نمیتونی از زیرش در بری و مجبوری با دختر عمت ازدواج کنی
جیمین. باشه
لونا. پدربزرگ چی داری میگی؟ یعنی چی که تا ۲ سال؟
جیمین. لونا خفه شو ببند دهنتو
لونا. این کارتو بی جواب نمیذارم جیمین مطمئن باش
پدربزرگ. لونا بس کن دیگه تو هم
جیمین. من میرم تا بیشتر از این میونه پدر بزرگ و نوه ( منظورش لوناست ) شکراب نشه.
جیمین هم رفت بیرون و سوار ماشینش شد و رفت سمت شرکت.
رفت پیش منشیش ( اسم منشیه جیهوعه )
جیمین. منشی جیهو هنوز مشتری واسه سهامم نیومده؟
جیهو. نه آقای پارک اما...
جیمین. اما چی؟
جیهو. اما پدرتون بهم گفتن بهتون بگم ایشون خودشون میخوام سهامتونو بخرن
جیمین. که اینطور. پس خودش میخواد بخره. اگه تا دو روز دیگه هیج مشتری نیومد به من زنگ بزن تا بیام و قرار داد رو با پدرم امضا کنم
جیهو. چشم
از شرکت رفتم بیرون و رفتم سمت بار اون اطراف. ساعت نزدیک ۴ بود. حالم اصلا خوب نبود. حالا چطوری به ا.ت بگم؟ پوففف شاید اگه برم اونجا حالم بهتر شه.
رفتم توی بار. تا وارد شدم بوی الکل زد زیر دماغم. چقدر شلوغ بود. رفتم و از زنه خواستم یه بطری وودکا بهم بده. از اونجایی که ظرفیتم بالا بود میدونستم با یه شیشه اتفاقی نمیوفته اما نمیخواستم مست شم پس به همون یه شیشه راضی بودم.
ویو ا.ت
هر چی به یونا زنگ میزدم جواب نمیداد. دیگخ مجبور شدم برم خونشون. هر چی در زدم جواب ندادن که دیدم بله خانم دارن از اون طرف کوچه تشریف میارن. سریع رفتم سمتش
ا.ت. یونا چطوری؟ حالت خوبه؟ مامانت حالشون خوبه؟
یونا. وایسا دختر یکی یکی بپرس اول که آره من حالم خوبه تو چطوری؟ دوم هم آره مامانم حالش خوبه دیشب بردیمش بیمارستان امروز صبح مرخص شد
ا.ت. یونا تو گریه کردی؟
یونا. چی؟ من؟ نه بابا گریه کجا بود؟
ا.ت. به من دروغ نگو زیر چشمات گوده
یونا. آره گریه کردم
ا.ت. به خاطر مامانت؟
یونا. نه
ا.ت. چیشده پس؟
یونا. یادته گفتم از یه پسری خوشم میاد؟
ا.ت. خب
یونا. وقتی رفتم بیمارستان اون هم اونجا بود. توی یه اتاقی نشسته بود روی تخت منم دیدمش. اومدم برم سمتش که دیدن دختره که روی تخت بود رو بوسید. ( گریه )
ا.ت. میمون گریه نکن ارزش تورو نداشته پفیوز
یونا. آخه چطوری؟؟ اگه تو میدیدی جیمین داره یه دخترو میبوسه چیکار میکردی؟ ( گریه )
ا.ت. آخ عزیزم راست میگی ناراحت میشدم. الان چیکار کنم حالت خوب شه؟
یونا. هیچی
ا.ت. میای یه کاری کنیم؟
یونا. چیکار؟
ا.ت. بیا بریم بار
یونا. شوخیت گرفته؟ ما هنوز ۱۸ سالمون نیست
ا.ت. خب میریم میگیم ۱۸ سالمونه
یونا. اونا هم میگن باشه حتما
ا.ت. آفرین دقیقا
یونا. ا.ت بیخیال ولش کن
ا.ت. من اینقدر رفتم بار همه هم باورشون شد
یونا. حتما میخوای بری ویسکی هم بخوری
ا.ت. نه بابا دیگه در اون حد هم نه
یونا. خوبه
ا.ت. حالا میای بریم یا نه؟
یونا. باشه بریم
ا.ت. ....
بعد از ناهار رفتم خونه پدربزرگ. درو زدم که خدمتکار درو باز کرد. رفتم تو و بله دوباره همشون دور هم جمع شده بودن. وقتی منو دیدن همه نگاهی به من کردن گه پدربزرگ شروع کرد.
پدربزرگ. خوبه احمقی نکردی و اومدی
جیمین. زود کارتو بگو من باید برم شرکت
پدربزرگ. تو حق ندادی سهامتو بفروشی
جیمین. باید از تو اجازه بگیرم؟
پدربزرگ. همین الان میری و با دختر عمت واسه عروسی فردا لباس میخرین
جیمین. هه ( پوزخند ) زهی خیال باطل
پدربزرگ. داری از حدت میگذری
جیمین. حدم؟ داری شوخی میکنی دیگه؟ من تا دیروز از بس برام محترم بودی با شما صدات میزدم حالا دارم از حدم میگذرم؟ آره خب شاید دارم میگذرم اما اینش از این به بعد به خودم مربوطه نه به هیچکس دیگه
پدربزرگ. تو چت شده؟
جیمین. چم شده؟ پدربزرگ بذار یه سوال ازت بپرسم. تو عاشق مامابزرگ بودی دیگه. مگه نه؟
پدربزرگ. خب
جیمین. اگه یکی میومد بهت میگفت نمیتونی با عشقت یا همون مامانبزرگ ازدواج کنی و باید بیای با کسی که هیچ حسی بهش نداری به زود ازدواج کنی چیکار میکردی؟
پدربزرگ. .......
جیمین. چیشد؟ جوابی نداری نه؟ مگه شما نمیخواستین من ازدواج کنم؟ منم با عشقم ازدواج میکنم اما باید یکی دوسال صبر کنید چون هم من هم اون هنوز بچه ایم
پدربزرگ. دوسال بهت وقت میدم اما فقط دوسال تا وقتی که ۲۱ سالت شد. اگه تا اون موقع ازدواج نکرده باشی دیگه نمیتونی از زیرش در بری و مجبوری با دختر عمت ازدواج کنی
جیمین. باشه
لونا. پدربزرگ چی داری میگی؟ یعنی چی که تا ۲ سال؟
جیمین. لونا خفه شو ببند دهنتو
لونا. این کارتو بی جواب نمیذارم جیمین مطمئن باش
پدربزرگ. لونا بس کن دیگه تو هم
جیمین. من میرم تا بیشتر از این میونه پدر بزرگ و نوه ( منظورش لوناست ) شکراب نشه.
جیمین هم رفت بیرون و سوار ماشینش شد و رفت سمت شرکت.
رفت پیش منشیش ( اسم منشیه جیهوعه )
جیمین. منشی جیهو هنوز مشتری واسه سهامم نیومده؟
جیهو. نه آقای پارک اما...
جیمین. اما چی؟
جیهو. اما پدرتون بهم گفتن بهتون بگم ایشون خودشون میخوام سهامتونو بخرن
جیمین. که اینطور. پس خودش میخواد بخره. اگه تا دو روز دیگه هیج مشتری نیومد به من زنگ بزن تا بیام و قرار داد رو با پدرم امضا کنم
جیهو. چشم
از شرکت رفتم بیرون و رفتم سمت بار اون اطراف. ساعت نزدیک ۴ بود. حالم اصلا خوب نبود. حالا چطوری به ا.ت بگم؟ پوففف شاید اگه برم اونجا حالم بهتر شه.
رفتم توی بار. تا وارد شدم بوی الکل زد زیر دماغم. چقدر شلوغ بود. رفتم و از زنه خواستم یه بطری وودکا بهم بده. از اونجایی که ظرفیتم بالا بود میدونستم با یه شیشه اتفاقی نمیوفته اما نمیخواستم مست شم پس به همون یه شیشه راضی بودم.
ویو ا.ت
هر چی به یونا زنگ میزدم جواب نمیداد. دیگخ مجبور شدم برم خونشون. هر چی در زدم جواب ندادن که دیدم بله خانم دارن از اون طرف کوچه تشریف میارن. سریع رفتم سمتش
ا.ت. یونا چطوری؟ حالت خوبه؟ مامانت حالشون خوبه؟
یونا. وایسا دختر یکی یکی بپرس اول که آره من حالم خوبه تو چطوری؟ دوم هم آره مامانم حالش خوبه دیشب بردیمش بیمارستان امروز صبح مرخص شد
ا.ت. یونا تو گریه کردی؟
یونا. چی؟ من؟ نه بابا گریه کجا بود؟
ا.ت. به من دروغ نگو زیر چشمات گوده
یونا. آره گریه کردم
ا.ت. به خاطر مامانت؟
یونا. نه
ا.ت. چیشده پس؟
یونا. یادته گفتم از یه پسری خوشم میاد؟
ا.ت. خب
یونا. وقتی رفتم بیمارستان اون هم اونجا بود. توی یه اتاقی نشسته بود روی تخت منم دیدمش. اومدم برم سمتش که دیدن دختره که روی تخت بود رو بوسید. ( گریه )
ا.ت. میمون گریه نکن ارزش تورو نداشته پفیوز
یونا. آخه چطوری؟؟ اگه تو میدیدی جیمین داره یه دخترو میبوسه چیکار میکردی؟ ( گریه )
ا.ت. آخ عزیزم راست میگی ناراحت میشدم. الان چیکار کنم حالت خوب شه؟
یونا. هیچی
ا.ت. میای یه کاری کنیم؟
یونا. چیکار؟
ا.ت. بیا بریم بار
یونا. شوخیت گرفته؟ ما هنوز ۱۸ سالمون نیست
ا.ت. خب میریم میگیم ۱۸ سالمونه
یونا. اونا هم میگن باشه حتما
ا.ت. آفرین دقیقا
یونا. ا.ت بیخیال ولش کن
ا.ت. من اینقدر رفتم بار همه هم باورشون شد
یونا. حتما میخوای بری ویسکی هم بخوری
ا.ت. نه بابا دیگه در اون حد هم نه
یونا. خوبه
ا.ت. حالا میای بریم یا نه؟
یونا. باشه بریم
ا.ت. ....
۵.۳k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.