still with me ✨🌈پارت25
پارت 25
ته: اینارو تو چشام بگوووووو
نیا: تو چشاش نگاه کردم دوباره نه چشماش مثله یه دریا بود مثله چیزی که با نگاه کردن بهش نمیتونم حقیقتو پنهان کنم
ته: حالا بگو دوست ندارم و همه ی اون کارا الکی بود
نیا:من...مم...من اه نمیتونستم حرف بزنم و درسته من همه ی اونارو دروغ گفتم و نمیتونستم تو چشایی که شبیه هیپنوتیزم بود دروغ بگم
ته: پس دروغ گفتی
نیا: ا...اره بعدش ته لبای داغشو چسبوند به لبام و منم همراهی کردم بعد دو دیقه جدا شدیم و رفتیم بیرون
م/ن: تا شما تو اتاق بودین و من اصلا نمیدونم شما چیکار میکردین رفتم یه بطری ویسکی اوردم بخوریم
نیا:مامان از دسته توووو
ته: هو هو چشممم
پ/ن: نیا امشب یا این پسره از خونت میره یا تو میای خونه ما
م/ن: عزیزم بیا من بات حرف دارم
۱۰ دیقه بعد*
نیا: مامان اومد یه چشمک زد که ینی همه چی حله
ته:خب حالا بیاین بخوریم
نیا: الان همه مست بودن ولی من زیاد نخوردم برا همین زیاد مست نبودم ولی ته و مامان بابا خیلی مست بودن و بگو و بخند راه انداخته بودن
بعد یه سه چار ساعت مامان بابا رفتن ساعت ۱ بود خداروشکر که لازم نیست برم سرکاررر
ته:ن....نننیااااا ( با حالت مستی و کشیده)
نیا: برگشتم سمت ته داشت با تلو تلو میومد سمتم دستمو گرفت و برد تو اتاق و درو بست
محو صورته مستش بودم که انقد کیوت و هات بود به خودم اومدم دیدم با سوتین جلوشم
ته: اینارو تو چشام بگوووووو
نیا: تو چشاش نگاه کردم دوباره نه چشماش مثله یه دریا بود مثله چیزی که با نگاه کردن بهش نمیتونم حقیقتو پنهان کنم
ته: حالا بگو دوست ندارم و همه ی اون کارا الکی بود
نیا:من...مم...من اه نمیتونستم حرف بزنم و درسته من همه ی اونارو دروغ گفتم و نمیتونستم تو چشایی که شبیه هیپنوتیزم بود دروغ بگم
ته: پس دروغ گفتی
نیا: ا...اره بعدش ته لبای داغشو چسبوند به لبام و منم همراهی کردم بعد دو دیقه جدا شدیم و رفتیم بیرون
م/ن: تا شما تو اتاق بودین و من اصلا نمیدونم شما چیکار میکردین رفتم یه بطری ویسکی اوردم بخوریم
نیا:مامان از دسته توووو
ته: هو هو چشممم
پ/ن: نیا امشب یا این پسره از خونت میره یا تو میای خونه ما
م/ن: عزیزم بیا من بات حرف دارم
۱۰ دیقه بعد*
نیا: مامان اومد یه چشمک زد که ینی همه چی حله
ته:خب حالا بیاین بخوریم
نیا: الان همه مست بودن ولی من زیاد نخوردم برا همین زیاد مست نبودم ولی ته و مامان بابا خیلی مست بودن و بگو و بخند راه انداخته بودن
بعد یه سه چار ساعت مامان بابا رفتن ساعت ۱ بود خداروشکر که لازم نیست برم سرکاررر
ته:ن....نننیااااا ( با حالت مستی و کشیده)
نیا: برگشتم سمت ته داشت با تلو تلو میومد سمتم دستمو گرفت و برد تو اتاق و درو بست
محو صورته مستش بودم که انقد کیوت و هات بود به خودم اومدم دیدم با سوتین جلوشم
۳۸.۴k
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.