پارت ۱۹
*چهار ماه بعد*بعد از ظهر
[دازای]
چویا رفتارش یکم عجیب شده. امروز صبح اصرار میکرد و التماس میکرد که بریم بیرون. اونم شب. ولی برای چی ؟ مگه نمیدونه که ماه آبی دنبالشه؟
اینقدر تو فکر بودم که نفهمیدم کی شب شد.
+ دازای بیا بریم.
- باشه بریم.
رفتیم جایی که چویا خودشو بخاطرش از صبح میکشت. البته دقیقا اونجا نرفتیم یکم اینورتر بودیم که ازم خواست چشمام رو ببندم.
با چشم بندی چشمامو بست و رفتیم. بعد از اینکه رسیدیم منو نشوند رو یکی از صندلی ها.
+ بعد از شماره ۳ چشمات رو باز کن دازای.
۱
۲
۳
حالا.
چشمام رو باز کردم و مجبور شدم از چشمبند هوایی که معلوم بود مال چویاست و عطرش رو میداد جداشم و دست بکشم.
+ تولدت مبارک دازای.(🥳🥳)
- چ...چویا ... ای ... اینا ... برای ... منه؟ (اره دیگه خِنگَلی جان :)
+ اره ^^
بعدش شرع کرد و آهنگ مورد علاقم رو برام خوند، خیلی زیبا میخوند. شدیدا زیبا میخوند.
🔞شروع
بعد از تموم شدن آهنگ اومدو نشست رو پاهام و برای اولین بار اون شروع کننده بوسه بود.
🔞پایان
+ دازای!
- های؟
+ خوشت اومد؟
- چویا! میگه میشه خوشم نیاد؟! این بهترین تولدی بود که تا حالا داشتم!
+ دازای!
- های؟
+ من ... م ... من ....
- ؟
+ من ... دو ... دوست ... د .. دارم. عاشقتم دازای.(جمله آخر با داد^_^)
- یعنی تو منو دوست داری؟
+ های.
از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم. باورم نمیشد که چویا منو دوست داشته باشه.
🔞شروع
از خوشحالی بغلش کردم و بوسه طولانی و آروم رو شروع کردیم.
🔞 پایان
بعد از اون باهم دیگه شروع کردیم و آهنگ مورد علاقه چویا رو با هم خوندیم.
شب خوبی بود و چویا، عشق زندگی من بزرگترین هدیه رو بهم داد ولی این لطفش نباید بی جواب بمونه پس نوبت منه.
- چویا!
+هم؟
- این برای توعه.
+ من؟
- های، میخواستم این گردنبند رو بهت هدیه بدم و یه سوالی ازت بپرسم .
+ چی؟
بلندش کردم و اون گردنبند (پارت ۱۶) رو دستم گرفتم و جلوش زانو زدم.
+دازای؟
- آیا با من ...
...
_________________________________________
بله بله. فکر کنم فهمیدید چیشد دیگه.
ملض دارم اینجا قطع کردم.
خب مدرسه چویا هم تموم شد.
حالا باید سریعا برگرده به ماه سرخ.
فکر میکنید اگه نیکولای بفهمه چه احساسی خواهد داشت؟هممم؟
تو کامنتا جواب بدید.
پارت بعد = ۱۰-۱۵ لایک
هرچه بیشتر زمان گذاشتن پارت هم زودتر ، یعنی زودتر پارت میزارم«هیچ خودمم نفهمیدم چی گفتم 😅».
جانه👋🏻👋🏻
[دازای]
چویا رفتارش یکم عجیب شده. امروز صبح اصرار میکرد و التماس میکرد که بریم بیرون. اونم شب. ولی برای چی ؟ مگه نمیدونه که ماه آبی دنبالشه؟
اینقدر تو فکر بودم که نفهمیدم کی شب شد.
+ دازای بیا بریم.
- باشه بریم.
رفتیم جایی که چویا خودشو بخاطرش از صبح میکشت. البته دقیقا اونجا نرفتیم یکم اینورتر بودیم که ازم خواست چشمام رو ببندم.
با چشم بندی چشمامو بست و رفتیم. بعد از اینکه رسیدیم منو نشوند رو یکی از صندلی ها.
+ بعد از شماره ۳ چشمات رو باز کن دازای.
۱
۲
۳
حالا.
چشمام رو باز کردم و مجبور شدم از چشمبند هوایی که معلوم بود مال چویاست و عطرش رو میداد جداشم و دست بکشم.
+ تولدت مبارک دازای.(🥳🥳)
- چ...چویا ... ای ... اینا ... برای ... منه؟ (اره دیگه خِنگَلی جان :)
+ اره ^^
بعدش شرع کرد و آهنگ مورد علاقم رو برام خوند، خیلی زیبا میخوند. شدیدا زیبا میخوند.
🔞شروع
بعد از تموم شدن آهنگ اومدو نشست رو پاهام و برای اولین بار اون شروع کننده بوسه بود.
🔞پایان
+ دازای!
- های؟
+ خوشت اومد؟
- چویا! میگه میشه خوشم نیاد؟! این بهترین تولدی بود که تا حالا داشتم!
+ دازای!
- های؟
+ من ... م ... من ....
- ؟
+ من ... دو ... دوست ... د .. دارم. عاشقتم دازای.(جمله آخر با داد^_^)
- یعنی تو منو دوست داری؟
+ های.
از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم. باورم نمیشد که چویا منو دوست داشته باشه.
🔞شروع
از خوشحالی بغلش کردم و بوسه طولانی و آروم رو شروع کردیم.
🔞 پایان
بعد از اون باهم دیگه شروع کردیم و آهنگ مورد علاقه چویا رو با هم خوندیم.
شب خوبی بود و چویا، عشق زندگی من بزرگترین هدیه رو بهم داد ولی این لطفش نباید بی جواب بمونه پس نوبت منه.
- چویا!
+هم؟
- این برای توعه.
+ من؟
- های، میخواستم این گردنبند رو بهت هدیه بدم و یه سوالی ازت بپرسم .
+ چی؟
بلندش کردم و اون گردنبند (پارت ۱۶) رو دستم گرفتم و جلوش زانو زدم.
+دازای؟
- آیا با من ...
...
_________________________________________
بله بله. فکر کنم فهمیدید چیشد دیگه.
ملض دارم اینجا قطع کردم.
خب مدرسه چویا هم تموم شد.
حالا باید سریعا برگرده به ماه سرخ.
فکر میکنید اگه نیکولای بفهمه چه احساسی خواهد داشت؟هممم؟
تو کامنتا جواب بدید.
پارت بعد = ۱۰-۱۵ لایک
هرچه بیشتر زمان گذاشتن پارت هم زودتر ، یعنی زودتر پارت میزارم«هیچ خودمم نفهمیدم چی گفتم 😅».
جانه👋🏻👋🏻
۷.۴k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.