قانون عشق p66
من: یکاری برام پیش اومده بود نتونستم بیام ..از باغبون اجازه گرفتم
هیونجین: رئیس تو منم پس من باید اجازه بدم بیای یا نیای
من: بله ببخشید ....راستش میخواستم استعفا بدم
کف دو تا دستاش رو کوبید رو میز و بلند شد: یعنی چی ..چرا میخوای استعفا بدی
از اخماش درهمش ترسیدم
من: خب دیگه نمیتونم ..مشکلی دارم که وقت نمیکنم بیام سر کار
هیونجین: چه مشکلی هان
نگاهمو دوختم ب کف زمین : شوهرم تصادف کرده و ...و فلج شده ،باید از اون مراقبت کنم
انگار عصبانیتش فرو ریخت
با لحن آرومتری نسبت ب قبل گفت: یعنی تا آخر عمرت میخوای از شوهر فلجت نگه داری کنی ؟؟!
بدم اومد از این حرفش....از لفظ شوهر فلج
با اخم و غرور گفتم : اره
چند قدم بهم نزدیک شد : ببین تو خوشگلی مهربونی خوش اخلاقی .......واقعا حیفه که عمرتو به پای آدم نامردی ک ولت کرد هدر بدی ،
بهت گفته بودم که من ازت خیلی خوشم اومده ...اگه با من باشی مطمئن باش زندگی بهتری داری
من:معذرت میخوام ولی نمیتونم اینکارو کنم ..من ..من دوسش دارم هر چقدم که بهم بد کرده باشه رهاش نمیکنم
هیونجین: خرج زندگیتو میخوای از کجا دربیاری
من: نمیدونم هنوز بهش فک نکردم فعلا از پس اندازم استفاده میکنم تا ببینم بعدا چی میشه
هیونجین: خب من میتونم یکاری برات بکنم.... تو چه موقع هایی میتونی توی روز بیای سرکار
من: خیلی کم شاید وقتایی که خوابه یا سرگرم کاریه
هیونجین: مثلا؟
من: مثلا صبح ها تا ساعت ۱۰ یا بعد از ظهرا وقتی داره تلویزیون میبینه
هیونجین: خب همینشم خوبه با باغبون هماهنگ میکنم که چند ساعت میتونی در روز بیای
بعد پند لحظه گفتم: شما چرا داری این لطفو به من میکنین؟؟
هیونجین: من تا حالا از هیچ دختری خوشم نیومده ،و میخوام هر کاری برای به دست اوردنت بکنم
من: در حالی ک میدونین بی فایدس
هیونجین: بهرحال من تلاشمو میکنم
تشکر کردم و رفتم توی باغ ......حدود نیم ساعتی کمک باغبون کردم و کارای باقی مونده رو سری انجام دادم
ساعت ۱۲ بود ک رسیدم خونه سری رفتم داخل اتاق خواب
چشماش باز بود همونطور ک رو تخت دراز کشیده بود به سقف زل زده بود
رفتم کنارش: ببخشید جونگ کوک کارم طول کشید..واقعا معذرت میخوام میخواستم زودتر بیام ولی نشد
سرشو برگردوند ب سمتم: اشکالی نداره
اول از همه بردمش دستشویی بعدم رفتم غذا درست کنم
بعد ناهار وقتی داشتم غذا ها رو تو ظرف میریختم تا بزارم یخچال گفتم : من توی روز باید چند ساعت تنهات بزارم ...به پسر همسایه هم میسپارم که بهت سر بزنه
جونگ کوک: برای چی..کجا میخوای بری
من : بلاخره باید برم سرکار تا خرج خونه رو دربیارم......با صاحب کارم حرف زدم گفت میتونم صبح ها و بعد از ظهر ها بیام
جونگ کوک: ولی تو با این وضعت باید استراحت کنی نه اینکه هم تو خونه کار کنی هم بیرون
حرفش منطقی بود
هیونجین: رئیس تو منم پس من باید اجازه بدم بیای یا نیای
من: بله ببخشید ....راستش میخواستم استعفا بدم
کف دو تا دستاش رو کوبید رو میز و بلند شد: یعنی چی ..چرا میخوای استعفا بدی
از اخماش درهمش ترسیدم
من: خب دیگه نمیتونم ..مشکلی دارم که وقت نمیکنم بیام سر کار
هیونجین: چه مشکلی هان
نگاهمو دوختم ب کف زمین : شوهرم تصادف کرده و ...و فلج شده ،باید از اون مراقبت کنم
انگار عصبانیتش فرو ریخت
با لحن آرومتری نسبت ب قبل گفت: یعنی تا آخر عمرت میخوای از شوهر فلجت نگه داری کنی ؟؟!
بدم اومد از این حرفش....از لفظ شوهر فلج
با اخم و غرور گفتم : اره
چند قدم بهم نزدیک شد : ببین تو خوشگلی مهربونی خوش اخلاقی .......واقعا حیفه که عمرتو به پای آدم نامردی ک ولت کرد هدر بدی ،
بهت گفته بودم که من ازت خیلی خوشم اومده ...اگه با من باشی مطمئن باش زندگی بهتری داری
من:معذرت میخوام ولی نمیتونم اینکارو کنم ..من ..من دوسش دارم هر چقدم که بهم بد کرده باشه رهاش نمیکنم
هیونجین: خرج زندگیتو میخوای از کجا دربیاری
من: نمیدونم هنوز بهش فک نکردم فعلا از پس اندازم استفاده میکنم تا ببینم بعدا چی میشه
هیونجین: خب من میتونم یکاری برات بکنم.... تو چه موقع هایی میتونی توی روز بیای سرکار
من: خیلی کم شاید وقتایی که خوابه یا سرگرم کاریه
هیونجین: مثلا؟
من: مثلا صبح ها تا ساعت ۱۰ یا بعد از ظهرا وقتی داره تلویزیون میبینه
هیونجین: خب همینشم خوبه با باغبون هماهنگ میکنم که چند ساعت میتونی در روز بیای
بعد پند لحظه گفتم: شما چرا داری این لطفو به من میکنین؟؟
هیونجین: من تا حالا از هیچ دختری خوشم نیومده ،و میخوام هر کاری برای به دست اوردنت بکنم
من: در حالی ک میدونین بی فایدس
هیونجین: بهرحال من تلاشمو میکنم
تشکر کردم و رفتم توی باغ ......حدود نیم ساعتی کمک باغبون کردم و کارای باقی مونده رو سری انجام دادم
ساعت ۱۲ بود ک رسیدم خونه سری رفتم داخل اتاق خواب
چشماش باز بود همونطور ک رو تخت دراز کشیده بود به سقف زل زده بود
رفتم کنارش: ببخشید جونگ کوک کارم طول کشید..واقعا معذرت میخوام میخواستم زودتر بیام ولی نشد
سرشو برگردوند ب سمتم: اشکالی نداره
اول از همه بردمش دستشویی بعدم رفتم غذا درست کنم
بعد ناهار وقتی داشتم غذا ها رو تو ظرف میریختم تا بزارم یخچال گفتم : من توی روز باید چند ساعت تنهات بزارم ...به پسر همسایه هم میسپارم که بهت سر بزنه
جونگ کوک: برای چی..کجا میخوای بری
من : بلاخره باید برم سرکار تا خرج خونه رو دربیارم......با صاحب کارم حرف زدم گفت میتونم صبح ها و بعد از ظهر ها بیام
جونگ کوک: ولی تو با این وضعت باید استراحت کنی نه اینکه هم تو خونه کار کنی هم بیرون
حرفش منطقی بود
۵۴.۲k
۲۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.