𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 فصل ۵ پارت ۱۴
هوبی_اصلا اهمیت نده...ماهم اوایل اینجور بودیم
یک لحظه بغض گرفت جیهوپ
_یاااا گریه نکن هوبی من گریه میکنمااا
الکی به گریه کردن خودمو زدم که اعتراض کرد
هوبی_باشه باشه گریه نمیکنم
خندم گرفت ولی ضایع نکردم
_عافرین اینجا اگه کسی گریه کنه منم گریه میکنم
ته_حواستون رو جمع کنین نبینم گریه ی عشقمو در بیاریناااا
کوک_چشم چشم
بغض خیلی بدی تو دلم بود ولی فقط به خاطر پسرا گریه نمیکردم
_من برم دستشویی
ته_خوبی؟؟
_ا.اره خوبم خوبم میرم میام
سریع از مبل بلند شدم و رفتم طبقه بالا داخل دستشویی بغضم شکست ولی اروم هق میزدم و گریه میکردم هیچ جرعت نگاه کردن به ایینه رو نداشتم چون میدونستم شبیه یک ادم ضعیف و پوچ شدم صورتم رو شستم به ایینه نگاه کردم ارایشم پاک شده بود کامل شستم صورتمو تغییر خاصی نکردم صورتمو خشک کردم رفتم پایین چشمام پوف نکرده بود چون اونجور نیست که پوف بکنه فقط یکم قرمز شده بود که اونم یک دروغی میگم ولی اصلا دلم نمیخواد رفتم پایین پیش ته نشستم خداروشکر چیزی نگفت
همینجور گرم صحبت بودن پسرا که خمیازه ی بلندی سر دادم خابم گرفته بود همونطور که خمیازه میکشیدم پسرا هم یکی یکی خمیازه هاشون بلند شد
_انگار ثواب شد خگیازه کشیدم
جین_اره بخدا خیلی حوابمون میاد
کوک_من که رفتم لالا
جیمی_اره بریم خیلی خوابمون میاد
جیمین دست جیهوپ رو کشید و شب بخیر گفتن و رفتن شوگا و نامجون و جین و کوک هم شب بخیر گفتن رفتن فقط موندیم منو ته نمیدونم چرا احساس میکردم پیشش واستم قراره سوال پیچم کنه بلند شدم خواستم میزو جمع کنم که دستم کشیده شد و مساوی با افتادنم تو بغل تهیونگ بود که اتفاقی دستم روی د.یکش نشست چهرش در هم شد و عجیب...خیلی سریع دستمو برداشتم داشتم از خجالت اب میشدم که دستمو گرفت و دوباره گذاشت روش
دیگه به معنای واقعی سرخ شدم از خجالت هرچی سعی کردم بردارم دستمو بیشتر فشارش میاد و چهرش بیشتر توهم میرف و چشماشو بست سرشو به مبل تکیه داد که دیگه بزرو دستمو کشیدم و بلند شدم
ته_فاک....داشت حال میداد
_پاشو خودتو جمع کن زشته حیا کن
ته_چرا زشت باشه؟خب میخوام...
_چند بار گفتم نمیشه؟اگه این کارو بکنی اونوخ چه غلطی بکنیم؟بگو؟
ته_باشه بابا نمیکنم.....
_خداروشکر
مظلومانه نگاه میکرد بهم انگار چیزی میخواست
_چیشده باز
ته_حداقل یک بوس کوچولو موچولو که میشه بدی
خیلی کیوت این حرفو زد
_پاشو بریم اتاق در موردش فکر میکنم
ته_بریمم..
مث بچه های دو ساله دستمو گرفت و کشید برد تو اتاق درو هم بست بعد یهو از حالت کیوت به هات تبدیل شد که پشمام ریخت ازا ین سرعت تغییر مود
منو کوبوند به دیوار کنار در و یک کیس عمیق رو شروع کرد
.
.
.
..
ازم جدا شد و مماس به چشمام نگاه کرد
ته_اخر یکروزی مال خودم میکنمت
_اوم..............
یک لحظه بغض گرفت جیهوپ
_یاااا گریه نکن هوبی من گریه میکنمااا
الکی به گریه کردن خودمو زدم که اعتراض کرد
هوبی_باشه باشه گریه نمیکنم
خندم گرفت ولی ضایع نکردم
_عافرین اینجا اگه کسی گریه کنه منم گریه میکنم
ته_حواستون رو جمع کنین نبینم گریه ی عشقمو در بیاریناااا
کوک_چشم چشم
بغض خیلی بدی تو دلم بود ولی فقط به خاطر پسرا گریه نمیکردم
_من برم دستشویی
ته_خوبی؟؟
_ا.اره خوبم خوبم میرم میام
سریع از مبل بلند شدم و رفتم طبقه بالا داخل دستشویی بغضم شکست ولی اروم هق میزدم و گریه میکردم هیچ جرعت نگاه کردن به ایینه رو نداشتم چون میدونستم شبیه یک ادم ضعیف و پوچ شدم صورتم رو شستم به ایینه نگاه کردم ارایشم پاک شده بود کامل شستم صورتمو تغییر خاصی نکردم صورتمو خشک کردم رفتم پایین چشمام پوف نکرده بود چون اونجور نیست که پوف بکنه فقط یکم قرمز شده بود که اونم یک دروغی میگم ولی اصلا دلم نمیخواد رفتم پایین پیش ته نشستم خداروشکر چیزی نگفت
همینجور گرم صحبت بودن پسرا که خمیازه ی بلندی سر دادم خابم گرفته بود همونطور که خمیازه میکشیدم پسرا هم یکی یکی خمیازه هاشون بلند شد
_انگار ثواب شد خگیازه کشیدم
جین_اره بخدا خیلی حوابمون میاد
کوک_من که رفتم لالا
جیمی_اره بریم خیلی خوابمون میاد
جیمین دست جیهوپ رو کشید و شب بخیر گفتن و رفتن شوگا و نامجون و جین و کوک هم شب بخیر گفتن رفتن فقط موندیم منو ته نمیدونم چرا احساس میکردم پیشش واستم قراره سوال پیچم کنه بلند شدم خواستم میزو جمع کنم که دستم کشیده شد و مساوی با افتادنم تو بغل تهیونگ بود که اتفاقی دستم روی د.یکش نشست چهرش در هم شد و عجیب...خیلی سریع دستمو برداشتم داشتم از خجالت اب میشدم که دستمو گرفت و دوباره گذاشت روش
دیگه به معنای واقعی سرخ شدم از خجالت هرچی سعی کردم بردارم دستمو بیشتر فشارش میاد و چهرش بیشتر توهم میرف و چشماشو بست سرشو به مبل تکیه داد که دیگه بزرو دستمو کشیدم و بلند شدم
ته_فاک....داشت حال میداد
_پاشو خودتو جمع کن زشته حیا کن
ته_چرا زشت باشه؟خب میخوام...
_چند بار گفتم نمیشه؟اگه این کارو بکنی اونوخ چه غلطی بکنیم؟بگو؟
ته_باشه بابا نمیکنم.....
_خداروشکر
مظلومانه نگاه میکرد بهم انگار چیزی میخواست
_چیشده باز
ته_حداقل یک بوس کوچولو موچولو که میشه بدی
خیلی کیوت این حرفو زد
_پاشو بریم اتاق در موردش فکر میکنم
ته_بریمم..
مث بچه های دو ساله دستمو گرفت و کشید برد تو اتاق درو هم بست بعد یهو از حالت کیوت به هات تبدیل شد که پشمام ریخت ازا ین سرعت تغییر مود
منو کوبوند به دیوار کنار در و یک کیس عمیق رو شروع کرد
.
.
.
..
ازم جدا شد و مماس به چشمام نگاه کرد
ته_اخر یکروزی مال خودم میکنمت
_اوم..............
۲۹.۴k
۳۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.