part ❺❺👩🦯🦭
یونگی « نگران نباش نمیزارم تو رو با خودش ببره
پدربزرگ بورام « اوه! با اومدنتون به اینجا مرگ رو انتخاب کردین... خب دوست دارین چطوری بمیرین
یونگی « با دیدن گروه جدیدی از بادیگارد ها کتم رو در اوردم و کنار گوش جیهوپ گفتم « خب هوسوکا برنامه عوض شد ظاهرا به یاد جوونی ها یه کتک کاری هم داریم
جیهوپ « چی؟؟؟؟؟؟؟ این توی نقشه نبود... بروسلی شدی برای من؟؟؟؟ بدبخت جفتمون رو گره کور میدن
یونگی « یعنی میخواهی بزاری منو بزنن؟
جیهوپ « 14 رو بادیگارد رو چطور میخواهی بزنی؟
پدربزرگ بورام « خب پسرا دمتون رو میزارین روی کولتون یا با زبون خودم باهاتون صحبت کنم؟
یونگی « هفت تا من میزنم هفت تا تو....
جیهوپ « هعیییی... کتم رو در اوردم و حالت دفاعی گرفتم... گول هیکلتون رو نخورین هاااا
بورام « اوه شت.... الان پوست جفتشون کنده میشه
پدربزرگ « درست زمانی که منتظر بودم اون دوتا بچه رو لت و پار کنن صدای خروس اومد و بعدش چند تا از بادیگارد ها پخش زمین شدن
یونگی « ای ول خروس جنگی مون اومد
جیهوپ « حالا اگه جرعت دارین دست به صورت جین هیونگ بزنید
تهیونگ « من اگه دست تو رو قلم نکردم... برای چی خواهرمون رو بزور برداشتی اوردی اینجا؟
پدربزرگ بورام « یا خدا اینا کین؟
یونگی « بهش میگن خانواده! چیزی که تو نداشتی و معنیش رو درک نمیکنی!
جین « خب بگید کی دلش میخواد ماهیتابه رو تو سرش خراب کنم؟
یونگی « *پوکر.... هیونگ کی با ماهیتابه میاد دعوا؟
جین « پسرم یه سلاح دفاعیه دیگه... بعدش توقع داشتی شمشیر بخرم بیام؟ توی آشپزخونه بودم همین دم دست بود
تهیونگ « آخ جون دعوا *پریدن توی سر و کول یکی از بادیگارد ها
بورام « تهیونگ و جین خیلی وقت بود که با یونگی قهر بودن... بودنشون کنار یونگی خوشحالم میکرد اما الان اوضاع خوب نبود.... چند دقیقه بعد سر و کله نامجون و کوک و جیمین هم پیدا شد
کوک « *کِل کشیدن.... تهیونگگگگگگگ... جینننننن
نامجون « *من با اینا نیستم
تهیونگ « داداش بیا جات خیلی خالی بود
یونگی « کوک... تهیونگ و جیمین به همراه بورام اکیپ زلزله ای بودن که قابلیت تخریب داشتن.... وقتی فهمیدم بورام رو بزور اوردن سریع به تهیونگ و جین زنگ زدم و خوشبختانه اونا هم اومدن
جیمین « توی این دعوا و بزن بزن یواشکی خودم رو به بورام رسوندم و دستاش رو باز کردم.... از اونجایی که لباس هاش رو با یه نیم تنه خاکستری و بافتنی سبز و مشکی رنگ عوض کرده بود اونم دست به کار شد
جین « از بس صورت بادیگارد ها رو با ماهیتابه عزیزم لج کرده بودم خوده ماهیتابه هم کج شده بود.... با هجوم آب روی صورتم چشمام رو با عصبانیت بستم و گفتم « خدایا الان بارونن؟؟؟؟؟؟؟
کوک « هیونگم بارون نیست تفنگ آبپاش دادن دست بچه
جین « *خودش ریخت برگاش موند
پدربزرگ بورام « اوه! با اومدنتون به اینجا مرگ رو انتخاب کردین... خب دوست دارین چطوری بمیرین
یونگی « با دیدن گروه جدیدی از بادیگارد ها کتم رو در اوردم و کنار گوش جیهوپ گفتم « خب هوسوکا برنامه عوض شد ظاهرا به یاد جوونی ها یه کتک کاری هم داریم
جیهوپ « چی؟؟؟؟؟؟؟ این توی نقشه نبود... بروسلی شدی برای من؟؟؟؟ بدبخت جفتمون رو گره کور میدن
یونگی « یعنی میخواهی بزاری منو بزنن؟
جیهوپ « 14 رو بادیگارد رو چطور میخواهی بزنی؟
پدربزرگ بورام « خب پسرا دمتون رو میزارین روی کولتون یا با زبون خودم باهاتون صحبت کنم؟
یونگی « هفت تا من میزنم هفت تا تو....
جیهوپ « هعیییی... کتم رو در اوردم و حالت دفاعی گرفتم... گول هیکلتون رو نخورین هاااا
بورام « اوه شت.... الان پوست جفتشون کنده میشه
پدربزرگ « درست زمانی که منتظر بودم اون دوتا بچه رو لت و پار کنن صدای خروس اومد و بعدش چند تا از بادیگارد ها پخش زمین شدن
یونگی « ای ول خروس جنگی مون اومد
جیهوپ « حالا اگه جرعت دارین دست به صورت جین هیونگ بزنید
تهیونگ « من اگه دست تو رو قلم نکردم... برای چی خواهرمون رو بزور برداشتی اوردی اینجا؟
پدربزرگ بورام « یا خدا اینا کین؟
یونگی « بهش میگن خانواده! چیزی که تو نداشتی و معنیش رو درک نمیکنی!
جین « خب بگید کی دلش میخواد ماهیتابه رو تو سرش خراب کنم؟
یونگی « *پوکر.... هیونگ کی با ماهیتابه میاد دعوا؟
جین « پسرم یه سلاح دفاعیه دیگه... بعدش توقع داشتی شمشیر بخرم بیام؟ توی آشپزخونه بودم همین دم دست بود
تهیونگ « آخ جون دعوا *پریدن توی سر و کول یکی از بادیگارد ها
بورام « تهیونگ و جین خیلی وقت بود که با یونگی قهر بودن... بودنشون کنار یونگی خوشحالم میکرد اما الان اوضاع خوب نبود.... چند دقیقه بعد سر و کله نامجون و کوک و جیمین هم پیدا شد
کوک « *کِل کشیدن.... تهیونگگگگگگگ... جینننننن
نامجون « *من با اینا نیستم
تهیونگ « داداش بیا جات خیلی خالی بود
یونگی « کوک... تهیونگ و جیمین به همراه بورام اکیپ زلزله ای بودن که قابلیت تخریب داشتن.... وقتی فهمیدم بورام رو بزور اوردن سریع به تهیونگ و جین زنگ زدم و خوشبختانه اونا هم اومدن
جیمین « توی این دعوا و بزن بزن یواشکی خودم رو به بورام رسوندم و دستاش رو باز کردم.... از اونجایی که لباس هاش رو با یه نیم تنه خاکستری و بافتنی سبز و مشکی رنگ عوض کرده بود اونم دست به کار شد
جین « از بس صورت بادیگارد ها رو با ماهیتابه عزیزم لج کرده بودم خوده ماهیتابه هم کج شده بود.... با هجوم آب روی صورتم چشمام رو با عصبانیت بستم و گفتم « خدایا الان بارونن؟؟؟؟؟؟؟
کوک « هیونگم بارون نیست تفنگ آبپاش دادن دست بچه
جین « *خودش ریخت برگاش موند
۱۸۹.۶k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.