قلب شکسته پارت ۸ 💔 (:
از زبان ا.ت :
رفتم سمت خونه ی دخترا تا وارد شدم دخترا عین چی ریختن سرم و هی بازجوییم میکردن منم که دیدم از دست این ۳ تا جومونگ فراری نمیشم واسشون داستانو گفتم بعدم که نگاشون کردم دیدم خوابیدن ... یااااا خاک برسا بیدار شین .
سانا : هاااا چه خبره چیشده ؟
ا.ت : مگه من دارم واستون قصه میگم که خوابیدین! ای خدا چرا واسه هرکی داستان زندگیمو میگم میخوابه!
هیونا : خب واقعا عین داستان میمونه .
ا.ت : پاشین بریم بخوابیم من الان خوابم میاد اعصاب ندارم یه کاری دستتون میدم هااا
جینا : باشه باشه
[ پرش به صبح ]
ا.ت : با حس درد گرفتن قلبم بیدار شدم فهمیدم پسرا تو خطرن سریع لباسمو عوض کردم و با قدرتم رفتم خونه پسرا که دیدم تهیونگ رو زمین افتاده بیهوشه و پسرا هم نگران دارن هی صداش میکنن سریع رفتم و دستمو گذاشتم رو قلبش چشمامو بستم و یه تیکه از قلبمو بهش دادم .
تهیونگ: آخ سرم ! چه خبره ؟ عه ا.ت ؟
ا.ت : حالت خوبه ؟
تهیونگ: آره خوبم .
ا.ت : پسرا چه اتفاقی افتاده ؟
جین : داشتیم تمرین میکردیم که یهو تهیونگ دستشو گذاشت رو قلبش و بیهوش شد .
ا.ت : نور یا دود عجیبی ندیدین دورش باشه ؟
جین : فقط یه نور قرمز از پنجره افتاد تو خونه .
ا.ت : اوفففففف .
جیمین : مگه اون نور چیه؟
ا.ت : خواهرم .
نامجون : حالا میخوای چیکار کنی ؟
ا.ت : فعلا حواسم بهتون باید باشه .
شوگا : ممنون ا.ت .
ا.ت : خواهش میکنم.
جیهوپ : فقط ا.ت ما فردا کنسرت داریم خواهرت میاد ؟
ا.ت : شَکی توش نیست مطمئنم میاد .
نامجون : خب ما چیکار کنیم ؟
ا.ت : شماها به رقص و خوندنتون ادامه بدین من حواسم بهتون هس .
جیمین : ممنون ا.ت
ا.ت : خواهش میکنم خب دیگه من برم خدافظ . برگشتم به خونه .
[ پرش زمانی به شب ]
ا.ت : داشتم واسه فردا فکر میکردم که ممکنه نونا چه بلایی سر پسرا میاره که یهو قلبم درد گرفت دوباره سریع رفتم جایه پسرا که دیدم دارن تمرین میکنن یعنی انقد تمرین کردنشون واسه آهنگ سخت و دردناکه ؟ دخترا واسم میگفتن اونا انقد تمرین میکنن که گاهی یهو بیهوش میشن ولی یه فکری به سرم زد کل نیروم رو جمع کردم و سمتشون گرفتم که هرچی درد تو بدنشون بودو من احساس کردم دقیق تر بگم کل سنگینی و درد تمرین دردش به بدن من میرسید و تمرین واسه پسرا راحتر میشد .
بلخره پسرا تمرینو گذاشتن کنار و رفتن یکم استراحت کنن منم از درد و خستگی بدنم کوفته شده بود .
رفتم خونه و اولین کاری که کردم این بود بخوابم .
[ پرش زمانی به فردا ]
......
لایک و کامنت یادتون نره ♡♡♡
رفتم سمت خونه ی دخترا تا وارد شدم دخترا عین چی ریختن سرم و هی بازجوییم میکردن منم که دیدم از دست این ۳ تا جومونگ فراری نمیشم واسشون داستانو گفتم بعدم که نگاشون کردم دیدم خوابیدن ... یااااا خاک برسا بیدار شین .
سانا : هاااا چه خبره چیشده ؟
ا.ت : مگه من دارم واستون قصه میگم که خوابیدین! ای خدا چرا واسه هرکی داستان زندگیمو میگم میخوابه!
هیونا : خب واقعا عین داستان میمونه .
ا.ت : پاشین بریم بخوابیم من الان خوابم میاد اعصاب ندارم یه کاری دستتون میدم هااا
جینا : باشه باشه
[ پرش به صبح ]
ا.ت : با حس درد گرفتن قلبم بیدار شدم فهمیدم پسرا تو خطرن سریع لباسمو عوض کردم و با قدرتم رفتم خونه پسرا که دیدم تهیونگ رو زمین افتاده بیهوشه و پسرا هم نگران دارن هی صداش میکنن سریع رفتم و دستمو گذاشتم رو قلبش چشمامو بستم و یه تیکه از قلبمو بهش دادم .
تهیونگ: آخ سرم ! چه خبره ؟ عه ا.ت ؟
ا.ت : حالت خوبه ؟
تهیونگ: آره خوبم .
ا.ت : پسرا چه اتفاقی افتاده ؟
جین : داشتیم تمرین میکردیم که یهو تهیونگ دستشو گذاشت رو قلبش و بیهوش شد .
ا.ت : نور یا دود عجیبی ندیدین دورش باشه ؟
جین : فقط یه نور قرمز از پنجره افتاد تو خونه .
ا.ت : اوفففففف .
جیمین : مگه اون نور چیه؟
ا.ت : خواهرم .
نامجون : حالا میخوای چیکار کنی ؟
ا.ت : فعلا حواسم بهتون باید باشه .
شوگا : ممنون ا.ت .
ا.ت : خواهش میکنم.
جیهوپ : فقط ا.ت ما فردا کنسرت داریم خواهرت میاد ؟
ا.ت : شَکی توش نیست مطمئنم میاد .
نامجون : خب ما چیکار کنیم ؟
ا.ت : شماها به رقص و خوندنتون ادامه بدین من حواسم بهتون هس .
جیمین : ممنون ا.ت
ا.ت : خواهش میکنم خب دیگه من برم خدافظ . برگشتم به خونه .
[ پرش زمانی به شب ]
ا.ت : داشتم واسه فردا فکر میکردم که ممکنه نونا چه بلایی سر پسرا میاره که یهو قلبم درد گرفت دوباره سریع رفتم جایه پسرا که دیدم دارن تمرین میکنن یعنی انقد تمرین کردنشون واسه آهنگ سخت و دردناکه ؟ دخترا واسم میگفتن اونا انقد تمرین میکنن که گاهی یهو بیهوش میشن ولی یه فکری به سرم زد کل نیروم رو جمع کردم و سمتشون گرفتم که هرچی درد تو بدنشون بودو من احساس کردم دقیق تر بگم کل سنگینی و درد تمرین دردش به بدن من میرسید و تمرین واسه پسرا راحتر میشد .
بلخره پسرا تمرینو گذاشتن کنار و رفتن یکم استراحت کنن منم از درد و خستگی بدنم کوفته شده بود .
رفتم خونه و اولین کاری که کردم این بود بخوابم .
[ پرش زمانی به فردا ]
......
لایک و کامنت یادتون نره ♡♡♡
۳.۳k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.