پارت 11 اوای عشق
پارت 11 اوای عشق
#کوک
افتاده بود رو زمین دوستاش هی میگفن پاشو رکسانا پاشو...منم اصلا اون لحظه چشمم هیچی رو نمیدید.....زود رفتم بغلش کردم ....انگار یه پر رو بغل کردم.....زود بردمش اتاق استراحت خودم رفتم ..پرستار کمپانی رو صدا زدم ....خیلی نگرانش بودم واقعا داشتم از نگرانی میمردم دمای بدنش خیلی پایین بود ......پرستار داشت معاینش میکرد...
->پرستار:خب چیزی نیست فقط خیلی ....خودش رو خسته میکنه...
->من:خوبه ...بهوش میاد...کی بهوش میاد.....
->پرستار:یکم دیگه بهوش میاد ......بله خیلم خوبه .. الان باید یکم استراحت کنه.....
دوستاش بیرون از اتاق ایستاده بودن.....گریه میکردن ..اوف خدایا چقد گناه داشتن....من برم بهشون بگم ......
رفتم بیرون که همه شون یه تعظیم کوچیک کردن ....چقد مودب بودن
-جین هو:سونبه..ببخشید رکسانا ...خوبه ..حالش خوبه...
-من:اره خیلی خوبه ....یکم دیگه بهوش میاد....
-جین هو:اها راستی من اسمم چو جین هوه....
-یون کنیا:من اسمم یون کنیاست
-لروکس:منم اسمم لروکسه ما هم خوابگاهی های رکسانا هستیم....
-من:چرا اینجوری شد؟؟.
-جین هو:امم نمیدونم داشتیم حرف می زدیم که بیهوش شد از صبح که از خواب پاشدیم اینجوریه .... رکسانا دیشب چون اصلا غذا نخورد بود فک کنم ضعف کرده.......
-من:اوو...چرا غذا نخورد...
-کنیا:چون باید تمرین رپ می کرد ...چون لیدر گروهه همه کار های اصلی رو شونه اونه.....
-من:اها..اوکی شما میتونید برید رکسانا هم یکم دیگه بهوش میاد....نگران نباشید الان باید استراحت کنه.....
یه تعظیم کوچیک کردن و رفتن ..... ولی معلوم بود ...نگران رکسانا بودن........
منم دوباره رفتم داخل اتاق .....مثل فرشته ها خوابیده بود بافتش باز شده بود موهاش پریشون بودن چون دامن پاش بود پاهاش خودش رو به نمایش گذاشته بود .....احساس کردم گرم کردم یکی از دکمه های یقه م رو باز کردم واقعا گرمم بود .......اه جونگ کوک ...لطفااا چشمات رو از رو پاهاش بردار لطفااااا.........زود کتم رو گذاشتم رو پاهاش اوفف .....یکم که اروم شدمم شروع کردم به دقت کردن صورتش گوشیم رو برداشتم یه عکس ازش گرفتم.....که یه دفعه ای پسرا همه شون وارد اتاق شدن با سرو صدا که رکسانا رو دیدن .شکه شدن...
->وی:این عروسک چرا انقد واقعیه...
->جیهوپ:این کیه..ا.این....همون دختره رکسانا نیست....
-<من:چرا خودشه ...
-<جیمین:پس چرا اینجاست؟؟..؟؟؟
-<من:چون بیهوش شد ...منم اوردمش اینجا......
-<جیهوپ:یاااااا ......چقد جذابه.....(خیلی یواش حرف میزدن).....
-<نامجون:واوو ....شبیه باربی هاست
#کوک
افتاده بود رو زمین دوستاش هی میگفن پاشو رکسانا پاشو...منم اصلا اون لحظه چشمم هیچی رو نمیدید.....زود رفتم بغلش کردم ....انگار یه پر رو بغل کردم.....زود بردمش اتاق استراحت خودم رفتم ..پرستار کمپانی رو صدا زدم ....خیلی نگرانش بودم واقعا داشتم از نگرانی میمردم دمای بدنش خیلی پایین بود ......پرستار داشت معاینش میکرد...
->پرستار:خب چیزی نیست فقط خیلی ....خودش رو خسته میکنه...
->من:خوبه ...بهوش میاد...کی بهوش میاد.....
->پرستار:یکم دیگه بهوش میاد ......بله خیلم خوبه .. الان باید یکم استراحت کنه.....
دوستاش بیرون از اتاق ایستاده بودن.....گریه میکردن ..اوف خدایا چقد گناه داشتن....من برم بهشون بگم ......
رفتم بیرون که همه شون یه تعظیم کوچیک کردن ....چقد مودب بودن
-جین هو:سونبه..ببخشید رکسانا ...خوبه ..حالش خوبه...
-من:اره خیلی خوبه ....یکم دیگه بهوش میاد....
-جین هو:اها راستی من اسمم چو جین هوه....
-یون کنیا:من اسمم یون کنیاست
-لروکس:منم اسمم لروکسه ما هم خوابگاهی های رکسانا هستیم....
-من:چرا اینجوری شد؟؟.
-جین هو:امم نمیدونم داشتیم حرف می زدیم که بیهوش شد از صبح که از خواب پاشدیم اینجوریه .... رکسانا دیشب چون اصلا غذا نخورد بود فک کنم ضعف کرده.......
-من:اوو...چرا غذا نخورد...
-کنیا:چون باید تمرین رپ می کرد ...چون لیدر گروهه همه کار های اصلی رو شونه اونه.....
-من:اها..اوکی شما میتونید برید رکسانا هم یکم دیگه بهوش میاد....نگران نباشید الان باید استراحت کنه.....
یه تعظیم کوچیک کردن و رفتن ..... ولی معلوم بود ...نگران رکسانا بودن........
منم دوباره رفتم داخل اتاق .....مثل فرشته ها خوابیده بود بافتش باز شده بود موهاش پریشون بودن چون دامن پاش بود پاهاش خودش رو به نمایش گذاشته بود .....احساس کردم گرم کردم یکی از دکمه های یقه م رو باز کردم واقعا گرمم بود .......اه جونگ کوک ...لطفااا چشمات رو از رو پاهاش بردار لطفااااا.........زود کتم رو گذاشتم رو پاهاش اوفف .....یکم که اروم شدمم شروع کردم به دقت کردن صورتش گوشیم رو برداشتم یه عکس ازش گرفتم.....که یه دفعه ای پسرا همه شون وارد اتاق شدن با سرو صدا که رکسانا رو دیدن .شکه شدن...
->وی:این عروسک چرا انقد واقعیه...
->جیهوپ:این کیه..ا.این....همون دختره رکسانا نیست....
-<من:چرا خودشه ...
-<جیمین:پس چرا اینجاست؟؟..؟؟؟
-<من:چون بیهوش شد ...منم اوردمش اینجا......
-<جیهوپ:یاااااا ......چقد جذابه.....(خیلی یواش حرف میزدن).....
-<نامجون:واوو ....شبیه باربی هاست
۲۶.۹k
۱۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.