فیک هرمِس " پارت ۷ "
چندساعت مشغول بازی کردن بودن ، آخرین دست بود که یونگی بالاخره برنده شد .
هوسوک دادی زد و دسته رو روی کاناپه پرتاب کرد .
هوسوک : لعنتیییی ..
یونگی : خب مستر جانگ کسی که باخت کیه هوم ؟هوسوک : من باختم ! لعنتی فکر نمیکردم انقدر قوی باشی .
یونگی : پاشو لخت شو .
هوسوک : چی ؟
یونگی پوزخندی زد و سعی کرد کنجکاویش رو سرکوب کنه اما یه صدایی همش تو ذهنش میگفت : یعنی چه بدنی زیر اون لباس قایم کرده ؟
نفس عمیقی کشید و دوباره تکرار کرد : لخت شو .. فقط بالاتنه ات ..
هوسوک : یااا هیونگ !
یونگی : فراموش نکردی که سر چی شرط بستیم ؟
هوسوک : خب .. نه ..
دو دکمه اول لباسش رو باز کرد و دوباره به چشمهای براق یونگی خیره شد .
هوسوک : دلم نمیخواد لخت بشم .
یونگی چرخی زد و نشست روی پاهای هوسوک .
چندثانیه به لبهای قرمز هوسوک که دقیقا روبه روی صورتش بود خیره شد ..
هوسوک انگار که کمی از حرکت یکهویی یونگی ترسیده بود و نفس نفس میزد
یونگی چند دکمه دیگه لباس هوسوک رو باز کرد و با دیدن سینه های هوسوک دوباره دکمه هارو بست .
هوسوک: چیکار میکنی ؟
یونگی : فکر کردم حداقل سیکس پک داری !
هوسوک : هیونگ من فقط یه دانشجوی بیست ساله ام ... فکر نمیکنی سطح انتظاراتت یکم بالاست ؟
یونگی : اما من سیکس پک دارم .. بی عرضگی خودت رو میندازی گردن دانشجو بودنت ؟
این جمله رو با لبخند شیرینی تکمیل کرد که هوسوک ناراحت نشه .
هوسوک خمیازه ای کشید و بلند شد ..
هوسوک : بابت امشب ممنون .. فکر کنم باید برگردم . اگر فردا هم دیر برم سر کلاس استاد هان زندم نمیزاره !
یونگی سری بالا پایین کرد و هوسوک رو به سمت در خروجی هدایت کرد .
---
صبح روز بعد ، استاد مشغول درس دادن بود و یونگی نگاهش به هوسوک بود که هرچیزی که استاد میگفت رو یادداشت میکرد .
زیرلبی زمزمه کرد : چه نیم رخ زیبایی داره ..
هوسوک نگاه های خیره یونگی رو روی خودش حس کرد و یونگی رو دید که با لبخند بهش خیره شده بود .
هوسوک هم لبخندی تحویل یونگی داد و دوباره مشغول یادداشت کردن شد .
یونگی با شدت سرش رو برگردوند و مشغول نوشتن شد ..
گونه هاش کاملا سرخ شده بود .
یونگی : یعنی متوجه شد که تمام مدت داشتم نگاهش میکردم ؟
جونگکوک : هیونگ کمتر با خودت حرف بزن مثلا داریم درس میخونیم !
یونگی : ببخشید ..
استاد : خب بچه ها برای این جلسه کافیه .
زنگ آخر به صدا در اومد .
استاد : میتونید برید خدانگهدار .
استاد از کلاس خارج شد و بچه ها به سمت در خروجی کلاس هجوم بردن .
مثل همیشه هوسوک مشغول جمع کردن کتابهاش بود .
جونگکوک لبهاش رو به گوش یونگی رسوند و گفت : توی راه برگشت به خونه بهش اعتراف کن . فایتینگ هیونگ !
یونگی : جونگکوک میشه مخفیانه نگاهمون کنی ؟ میخوام از همهچیز خبردار باشی .
جونگکوک : اگر همدیگه رو بوسیدید چی ؟
یونگی قهقهه زد و دوباره با ملایمت گفت : اونوقت باید جلوی چشمهای لعنتیت رو بگیری جئون ..
جونگکوک پوزخندی تحویل یونگی داد و بیرون از کلاس خارج شد .
یونگی روبهروی هوسوک ایستاد و دستهاش رو روی شونه های هوسوک گذاشت .
یونگی : میخوام تا راه خونه همراهیت کنم .
هوسوک که مثل همیشه کم حرف بود سری بالا پایین کرد .
یونگی دست هوسوک رو بین دستهاش گرفت و با لبخند بی سابقه ای از کلاس خارج شد .
چند دقیقه مشغول راه رفتن بودن که یونگی سکوت بینشون رو شکست .
یونگی : هوسوک من .. عاشق یکی از دوستهام شدم . به نظرت باید چکار کنم ؟
هوسوک کمی فکر کرد و گفت : باید بهش بگی .
یونگی : اما دیگران میگن این عشق کثیفه .. باعث میشن فکر کنم یه گناهکارم .
هوسوک : هیچ عشقی توی این دنیا وجود نداره که کثیف باشه .
دست یونگی رو که توی دستهاش بود بیشتر فشرد و یونگی رو بغل کرد .
هوسوک : فقط بهش اعتراف کن .. نگران آدم های اطرافت نباش .
یونگی از هوسوک جدا شد و به چشمهای مشتاق هوسوک خیره شد.
هوسوک : ببینم نکنه اون دختر تپله اس توی کلاسمون ؟
یونگی قهقهه زد و گفت : نه احمق .. دوستت دارم .
هوسوک دادی زد و دسته رو روی کاناپه پرتاب کرد .
هوسوک : لعنتیییی ..
یونگی : خب مستر جانگ کسی که باخت کیه هوم ؟هوسوک : من باختم ! لعنتی فکر نمیکردم انقدر قوی باشی .
یونگی : پاشو لخت شو .
هوسوک : چی ؟
یونگی پوزخندی زد و سعی کرد کنجکاویش رو سرکوب کنه اما یه صدایی همش تو ذهنش میگفت : یعنی چه بدنی زیر اون لباس قایم کرده ؟
نفس عمیقی کشید و دوباره تکرار کرد : لخت شو .. فقط بالاتنه ات ..
هوسوک : یااا هیونگ !
یونگی : فراموش نکردی که سر چی شرط بستیم ؟
هوسوک : خب .. نه ..
دو دکمه اول لباسش رو باز کرد و دوباره به چشمهای براق یونگی خیره شد .
هوسوک : دلم نمیخواد لخت بشم .
یونگی چرخی زد و نشست روی پاهای هوسوک .
چندثانیه به لبهای قرمز هوسوک که دقیقا روبه روی صورتش بود خیره شد ..
هوسوک انگار که کمی از حرکت یکهویی یونگی ترسیده بود و نفس نفس میزد
یونگی چند دکمه دیگه لباس هوسوک رو باز کرد و با دیدن سینه های هوسوک دوباره دکمه هارو بست .
هوسوک: چیکار میکنی ؟
یونگی : فکر کردم حداقل سیکس پک داری !
هوسوک : هیونگ من فقط یه دانشجوی بیست ساله ام ... فکر نمیکنی سطح انتظاراتت یکم بالاست ؟
یونگی : اما من سیکس پک دارم .. بی عرضگی خودت رو میندازی گردن دانشجو بودنت ؟
این جمله رو با لبخند شیرینی تکمیل کرد که هوسوک ناراحت نشه .
هوسوک خمیازه ای کشید و بلند شد ..
هوسوک : بابت امشب ممنون .. فکر کنم باید برگردم . اگر فردا هم دیر برم سر کلاس استاد هان زندم نمیزاره !
یونگی سری بالا پایین کرد و هوسوک رو به سمت در خروجی هدایت کرد .
---
صبح روز بعد ، استاد مشغول درس دادن بود و یونگی نگاهش به هوسوک بود که هرچیزی که استاد میگفت رو یادداشت میکرد .
زیرلبی زمزمه کرد : چه نیم رخ زیبایی داره ..
هوسوک نگاه های خیره یونگی رو روی خودش حس کرد و یونگی رو دید که با لبخند بهش خیره شده بود .
هوسوک هم لبخندی تحویل یونگی داد و دوباره مشغول یادداشت کردن شد .
یونگی با شدت سرش رو برگردوند و مشغول نوشتن شد ..
گونه هاش کاملا سرخ شده بود .
یونگی : یعنی متوجه شد که تمام مدت داشتم نگاهش میکردم ؟
جونگکوک : هیونگ کمتر با خودت حرف بزن مثلا داریم درس میخونیم !
یونگی : ببخشید ..
استاد : خب بچه ها برای این جلسه کافیه .
زنگ آخر به صدا در اومد .
استاد : میتونید برید خدانگهدار .
استاد از کلاس خارج شد و بچه ها به سمت در خروجی کلاس هجوم بردن .
مثل همیشه هوسوک مشغول جمع کردن کتابهاش بود .
جونگکوک لبهاش رو به گوش یونگی رسوند و گفت : توی راه برگشت به خونه بهش اعتراف کن . فایتینگ هیونگ !
یونگی : جونگکوک میشه مخفیانه نگاهمون کنی ؟ میخوام از همهچیز خبردار باشی .
جونگکوک : اگر همدیگه رو بوسیدید چی ؟
یونگی قهقهه زد و دوباره با ملایمت گفت : اونوقت باید جلوی چشمهای لعنتیت رو بگیری جئون ..
جونگکوک پوزخندی تحویل یونگی داد و بیرون از کلاس خارج شد .
یونگی روبهروی هوسوک ایستاد و دستهاش رو روی شونه های هوسوک گذاشت .
یونگی : میخوام تا راه خونه همراهیت کنم .
هوسوک که مثل همیشه کم حرف بود سری بالا پایین کرد .
یونگی دست هوسوک رو بین دستهاش گرفت و با لبخند بی سابقه ای از کلاس خارج شد .
چند دقیقه مشغول راه رفتن بودن که یونگی سکوت بینشون رو شکست .
یونگی : هوسوک من .. عاشق یکی از دوستهام شدم . به نظرت باید چکار کنم ؟
هوسوک کمی فکر کرد و گفت : باید بهش بگی .
یونگی : اما دیگران میگن این عشق کثیفه .. باعث میشن فکر کنم یه گناهکارم .
هوسوک : هیچ عشقی توی این دنیا وجود نداره که کثیف باشه .
دست یونگی رو که توی دستهاش بود بیشتر فشرد و یونگی رو بغل کرد .
هوسوک : فقط بهش اعتراف کن .. نگران آدم های اطرافت نباش .
یونگی از هوسوک جدا شد و به چشمهای مشتاق هوسوک خیره شد.
هوسوک : ببینم نکنه اون دختر تپله اس توی کلاسمون ؟
یونگی قهقهه زد و گفت : نه احمق .. دوستت دارم .
۹۶.۴k
۱۸ فروردین ۱۴۰۰