دو پارتی (وقتی زخمی میای خونه و......) پارت ۲(آخر)
#سونگمین
#استری_کیدز
خودت رو به در قهوه ای خونه گرفتی و از اونجایی که نمیتونستی درست و حسابی چیزی رو از شدت درد ببینی و رمز در رو بزنی ، زنگ خونه رو به صدا درآوردی و بی حال چشمت رو بهش دادی....
.
سونگمین با عصبانیت درو باز کرد اما بعد از دیدن تو توی اون حالت از خودت چشماش از شوکی که بهش وارد شده بود گشاد شد...
_ ا...ا.ت...
دیگی نمیتونستی سر پا باشی و توی بغلش افتادی که با نگرانی کمر و پهلوهات که لباست توی اون قسمتی پاره شده بود رو لمس میکرد...
_ چ..چیشده ؟
چشمات رو از شدت درد به زور میتونستی باز نگه داری از همه بدتر حالا سونگمین با دیدن این وضعیتی که داشتی بیشتر و بیشتر از قبل نگران میشد و تقریباً اشک توی چشماش حلقه بسته بود...
_ عشقم...چیشده؟...کی اینکارو باهات کرده ؟
چیزی نمیتونستی بگی....فقط خودت رو توی بغلش انداخته بودی و سعی میکردی دردت رو فراموش کنی...
.
.
یک هفته ای گذشته بود... سونگمین اون شب تورو به بیمارستان برد و بخاطر ضربه های شدیدی که به بدنت خرده بود ، چند قسمت از استخون های بدنت شکسته بودن و همین باعث شده بود سونگمین خشم و نگرانیش بیش از اندازه بشه....
توی تمام این یک هفته توی بیمارستان بودی و سونگمین تنها جایی که میرفت...پیش تو و اداره ی پلیس بود....تمام سعیشو میکرد تا بتونه اون ح.رو.مز.اد.ه ای که بهت آسیب زده بود رو پیدا کنه...با هر بار دیدنت که روی تخت دراز کشیدی و چه وضعیتی داری...حس انتقامش بیشتر و بیشتر میشد...و به خودش یک قولی داد....اینکه وقتی اون مرد رو گیر بندازه.... مطمئن میشه مرده اونو به پلیس تحویل بده...
#استری_کیدز
خودت رو به در قهوه ای خونه گرفتی و از اونجایی که نمیتونستی درست و حسابی چیزی رو از شدت درد ببینی و رمز در رو بزنی ، زنگ خونه رو به صدا درآوردی و بی حال چشمت رو بهش دادی....
.
سونگمین با عصبانیت درو باز کرد اما بعد از دیدن تو توی اون حالت از خودت چشماش از شوکی که بهش وارد شده بود گشاد شد...
_ ا...ا.ت...
دیگی نمیتونستی سر پا باشی و توی بغلش افتادی که با نگرانی کمر و پهلوهات که لباست توی اون قسمتی پاره شده بود رو لمس میکرد...
_ چ..چیشده ؟
چشمات رو از شدت درد به زور میتونستی باز نگه داری از همه بدتر حالا سونگمین با دیدن این وضعیتی که داشتی بیشتر و بیشتر از قبل نگران میشد و تقریباً اشک توی چشماش حلقه بسته بود...
_ عشقم...چیشده؟...کی اینکارو باهات کرده ؟
چیزی نمیتونستی بگی....فقط خودت رو توی بغلش انداخته بودی و سعی میکردی دردت رو فراموش کنی...
.
.
یک هفته ای گذشته بود... سونگمین اون شب تورو به بیمارستان برد و بخاطر ضربه های شدیدی که به بدنت خرده بود ، چند قسمت از استخون های بدنت شکسته بودن و همین باعث شده بود سونگمین خشم و نگرانیش بیش از اندازه بشه....
توی تمام این یک هفته توی بیمارستان بودی و سونگمین تنها جایی که میرفت...پیش تو و اداره ی پلیس بود....تمام سعیشو میکرد تا بتونه اون ح.رو.مز.اد.ه ای که بهت آسیب زده بود رو پیدا کنه...با هر بار دیدنت که روی تخت دراز کشیدی و چه وضعیتی داری...حس انتقامش بیشتر و بیشتر میشد...و به خودش یک قولی داد....اینکه وقتی اون مرد رو گیر بندازه.... مطمئن میشه مرده اونو به پلیس تحویل بده...
۳۳.۷k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.