دشمن قدیمی p 8 آخر
۲ هفته بعد:
ویو ات
دیگه از جیهوپ متنفر نبودم و انگار که منم یه جورایی عاشقش شده بودم ولی غرورم بهم اجازه نمیداد که بهش اعتراف کنم
امروز بیمارستان خیلی خلوت بود ولی مجبور بودم بمونم که یه وقت یه بیمار بحرانی نیاد
تو اتاق حیاط بیمارستان بودم که جیهوپ اومد پیشم
جیهوپ:سلام ات
ات:سلام جیهوپ خوبی؟
جیهوپ:مرسی تو خوبی؟
ات:آره.......امروز بیمارستان خیلی خلوته حوصلم سر رفته بود
جیهوپ:پس خوب شد اومدم😂
ات:آره😂
جیهوپ:راستی ات اومدم یه خبری رو بهت بگم..........یه مدتی میخوام برم مسافرت خارج از کشور
ات:چی؟........چند وقت؟
جیهوپ:یک ماه
ات:یک ماههه؟؟؟؟؟ ولی.........
جیهوپ:ات من میتونم تورو هم با خودم ببرم اگه دوست داشته باشی فقط گفتم شاید رئیست اجازه نده
ات:معلومه که اجازه نمیده! اینجا مدرسه نیست بیمارستانه! ولی من باید یک ماه دوریتو تحمل کنم؟🥺
جیهوپ:بهت قول میدم سریع بر میگردم حتی شده کمتر از یک ماه اونجا میمونم
ات:میدونی چیه؟ من بهت علاقه دارم
ولی غرورم نمیزاشت بهت بگم
جیهوپ:واقعا؟ (ذوق)
پس تونستم دلتو به دست بیارم
ات: آره.........تو انقدر خوبی که دلمو به دست آوردی!
ولی حالا که میری من چیکار کنم؟ (بغض)
جیهوپ:من که نمیرم بر نگردم حتما برمیگردم هر روز هم بهت زنگ میزنم نگران هیچی نباش بیبی❤
ات:قول میدی هر روز زنگ بزنی؟
جیهوپ:آره
ات:و میشه شبا هم از پشت تلفن برام لالایی بخونی؟
جیهوپ:لالایی؟😄باشه قول میدم هرچی تو بگی
ات:پس سفرت خوش بگذره🧡
زود برمیگردیا!!!!!
جیهوپ:چشم😉
یک ماه بعد:
یک ماهی از رفتن جیهوپ به آمریکا میگذشت اون هر روز بهم زنگ میزد و همه چیو برام تعریف میکرد شبا هم که با وجود خستگیش بهم زنگ میزد و آهنگ شب به خیر برام میخوند
گفت که یه چند روز دیگه برمیگرده
رفته بودم تو پارک تا یکم قدم بزنم
ایستادم و چشامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم که یکی بغلم کرد!
اون جیهوپ بود!
ات:جیهوپ!!!!
مگه قرار نبود چند روز دیگه برگردی؟
جیهوپ:چرا ولی میخواستم بیبی مو غافلگیر کنم
دلم برات تنگ شده بود!
ات:منم همینطور هوپی جونم و (بغل)
🧡تمام🧡
امیدوارم خوشتون اومده باشه🥰
ویو ات
دیگه از جیهوپ متنفر نبودم و انگار که منم یه جورایی عاشقش شده بودم ولی غرورم بهم اجازه نمیداد که بهش اعتراف کنم
امروز بیمارستان خیلی خلوت بود ولی مجبور بودم بمونم که یه وقت یه بیمار بحرانی نیاد
تو اتاق حیاط بیمارستان بودم که جیهوپ اومد پیشم
جیهوپ:سلام ات
ات:سلام جیهوپ خوبی؟
جیهوپ:مرسی تو خوبی؟
ات:آره.......امروز بیمارستان خیلی خلوته حوصلم سر رفته بود
جیهوپ:پس خوب شد اومدم😂
ات:آره😂
جیهوپ:راستی ات اومدم یه خبری رو بهت بگم..........یه مدتی میخوام برم مسافرت خارج از کشور
ات:چی؟........چند وقت؟
جیهوپ:یک ماه
ات:یک ماههه؟؟؟؟؟ ولی.........
جیهوپ:ات من میتونم تورو هم با خودم ببرم اگه دوست داشته باشی فقط گفتم شاید رئیست اجازه نده
ات:معلومه که اجازه نمیده! اینجا مدرسه نیست بیمارستانه! ولی من باید یک ماه دوریتو تحمل کنم؟🥺
جیهوپ:بهت قول میدم سریع بر میگردم حتی شده کمتر از یک ماه اونجا میمونم
ات:میدونی چیه؟ من بهت علاقه دارم
ولی غرورم نمیزاشت بهت بگم
جیهوپ:واقعا؟ (ذوق)
پس تونستم دلتو به دست بیارم
ات: آره.........تو انقدر خوبی که دلمو به دست آوردی!
ولی حالا که میری من چیکار کنم؟ (بغض)
جیهوپ:من که نمیرم بر نگردم حتما برمیگردم هر روز هم بهت زنگ میزنم نگران هیچی نباش بیبی❤
ات:قول میدی هر روز زنگ بزنی؟
جیهوپ:آره
ات:و میشه شبا هم از پشت تلفن برام لالایی بخونی؟
جیهوپ:لالایی؟😄باشه قول میدم هرچی تو بگی
ات:پس سفرت خوش بگذره🧡
زود برمیگردیا!!!!!
جیهوپ:چشم😉
یک ماه بعد:
یک ماهی از رفتن جیهوپ به آمریکا میگذشت اون هر روز بهم زنگ میزد و همه چیو برام تعریف میکرد شبا هم که با وجود خستگیش بهم زنگ میزد و آهنگ شب به خیر برام میخوند
گفت که یه چند روز دیگه برمیگرده
رفته بودم تو پارک تا یکم قدم بزنم
ایستادم و چشامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم که یکی بغلم کرد!
اون جیهوپ بود!
ات:جیهوپ!!!!
مگه قرار نبود چند روز دیگه برگردی؟
جیهوپ:چرا ولی میخواستم بیبی مو غافلگیر کنم
دلم برات تنگ شده بود!
ات:منم همینطور هوپی جونم و (بغل)
🧡تمام🧡
امیدوارم خوشتون اومده باشه🥰
۱۱.۲k
۱۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.