تک پارتی لینو :)
خونه پر از همهمه بود چون یه سری مهمون که دوست های لینو بودن اومده بودن خونه ی شما.
اصلا از این بابت راضی نبودی چون بد موقع اومده بودن.
نه تنها ساعت 11 بود و اونا هنوز نرفته بودن بلکه لینو هم تحریک شده بود که از چشم های تو پنهون نموند.
وارد آشپزخانه شده بودی و داشتی برای مهمون ها شربت درست می کردی که دست هایی دور کمرت حلقه شد با ترس سرتو برگردوندی که لینو رو دیدی.
لینو بوسه ی خیسی به گردنت زد که کمی ازش فاصله گرفتی و گفتی: بهتره تمومش کنی. ممکنه مهمون ها ببینن.
لینو با چشم های خمارش بهت نگاهی انداخت و گفت: دیگه نمی تونم تحمل کنم بیب. نیازت دارم.
بهش نگاهی انداختی. صورتش قرمز شده بود و چشم هاش خمار بود و عرق هایی از روی صورتش می چکید.
با درموندگی گفتی: متاسفم لینو. نمی تونم کاری برات کنم.
ناگهان دستتو گرفت و روی برآمدگی شلوارش قرار داد که متعجب گفتی: داری چیکار می کنی لینو ؟ تمومش کن! اگه یکی مارو ببینه چی؟
لینو با حالت دردمندی گفت: حسش می کنی؟
خواستی دستتو فاصله بدی که زیپ و دکمه شلوارش رو باز کرد و دستت رو وارد باکسرش کرد. همون هنگام محکم هلش دادی و دستتو برداشتی و گفتی:گفتم الان نمیشه.
و به سمت پذیرایی رفتی تا با لینو تنها نباشی.
روی مبل پشت میز نشستی که چند دقیقه بعد لینو هم کنارت نشست.
برای چند دقیقه کاری نکرد که فکر کردی از کاراش دست کشیده اما ناگهان دستشو روی رونت قرار داد و فشار داد که نزدیک بود ناله ای کوتاه بکنی اما تمام تلاشتو کردی که صدایی تولید نکنی. سعی کردی دست های لینو رو پس بزنی اما اون دستش رو بین دو تا پات قرار داد و بعد هم دستشو به سمت بالا حرکت داد.
اون داشت توی جمع خصوصی ترین قسمت بدنت رو لمس می کرد. دیگه نتونستی دووم بیاری که متوجه شدی تو هم تحریک شدی.
لینو هم متوجه وضعیتت شد و دم گوشت آروم نجوا کرد: تو هم الان مثل من شدی عزیزم.
پوفی از کلافگی کشیدی. چند لحظه بعد مهمون ها بلند شدن و ادای احترام کردن و به سمت در خروجی رفتن. تو هم برای حفظ احترام همراهیشون کردی. بعد از خداحافظی در رو بستی و پوفی از راحتی کشیدی و به سمت پذیرایی رفتی که لینو به سمتت حمله ور شد و تو رو روی مبل سه نفره خاکستری رنگ خونه انداخت. و لباشو روی لبات کوبوند و در همون حین با دست دیگش لباس هاتو از بدنت خارج کرد.
تو هم بیکار نموندی و لباس و شلوارش رو در آوردی. لینو لباشو نزدیکت آورد و طوری نجوا کرد که با هر کلمه لباش لب هاتو لمس می کرد و گفت : باید باهام همکاری کنی بیب.
تو هم خنده ای کردی و گفتی : با کمال میل ددی.
اصلا از این بابت راضی نبودی چون بد موقع اومده بودن.
نه تنها ساعت 11 بود و اونا هنوز نرفته بودن بلکه لینو هم تحریک شده بود که از چشم های تو پنهون نموند.
وارد آشپزخانه شده بودی و داشتی برای مهمون ها شربت درست می کردی که دست هایی دور کمرت حلقه شد با ترس سرتو برگردوندی که لینو رو دیدی.
لینو بوسه ی خیسی به گردنت زد که کمی ازش فاصله گرفتی و گفتی: بهتره تمومش کنی. ممکنه مهمون ها ببینن.
لینو با چشم های خمارش بهت نگاهی انداخت و گفت: دیگه نمی تونم تحمل کنم بیب. نیازت دارم.
بهش نگاهی انداختی. صورتش قرمز شده بود و چشم هاش خمار بود و عرق هایی از روی صورتش می چکید.
با درموندگی گفتی: متاسفم لینو. نمی تونم کاری برات کنم.
ناگهان دستتو گرفت و روی برآمدگی شلوارش قرار داد که متعجب گفتی: داری چیکار می کنی لینو ؟ تمومش کن! اگه یکی مارو ببینه چی؟
لینو با حالت دردمندی گفت: حسش می کنی؟
خواستی دستتو فاصله بدی که زیپ و دکمه شلوارش رو باز کرد و دستت رو وارد باکسرش کرد. همون هنگام محکم هلش دادی و دستتو برداشتی و گفتی:گفتم الان نمیشه.
و به سمت پذیرایی رفتی تا با لینو تنها نباشی.
روی مبل پشت میز نشستی که چند دقیقه بعد لینو هم کنارت نشست.
برای چند دقیقه کاری نکرد که فکر کردی از کاراش دست کشیده اما ناگهان دستشو روی رونت قرار داد و فشار داد که نزدیک بود ناله ای کوتاه بکنی اما تمام تلاشتو کردی که صدایی تولید نکنی. سعی کردی دست های لینو رو پس بزنی اما اون دستش رو بین دو تا پات قرار داد و بعد هم دستشو به سمت بالا حرکت داد.
اون داشت توی جمع خصوصی ترین قسمت بدنت رو لمس می کرد. دیگه نتونستی دووم بیاری که متوجه شدی تو هم تحریک شدی.
لینو هم متوجه وضعیتت شد و دم گوشت آروم نجوا کرد: تو هم الان مثل من شدی عزیزم.
پوفی از کلافگی کشیدی. چند لحظه بعد مهمون ها بلند شدن و ادای احترام کردن و به سمت در خروجی رفتن. تو هم برای حفظ احترام همراهیشون کردی. بعد از خداحافظی در رو بستی و پوفی از راحتی کشیدی و به سمت پذیرایی رفتی که لینو به سمتت حمله ور شد و تو رو روی مبل سه نفره خاکستری رنگ خونه انداخت. و لباشو روی لبات کوبوند و در همون حین با دست دیگش لباس هاتو از بدنت خارج کرد.
تو هم بیکار نموندی و لباس و شلوارش رو در آوردی. لینو لباشو نزدیکت آورد و طوری نجوا کرد که با هر کلمه لباش لب هاتو لمس می کرد و گفت : باید باهام همکاری کنی بیب.
تو هم خنده ای کردی و گفتی : با کمال میل ددی.
۱۷.۱k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.