bad girl p: 124
و دخترم ممنون ازت که همیشه باعث خوشحالمیون بودی احتمالا وقتی شمااین نامه رو میخونین من دیگه زنده نیستم»
اشکم درومده بود یوهانی که کنارم بودو محکم بغل کردم
هانا: عوصی تو خودت برادر واقعیم بودی(بغض) بعد میخواستی جای برادرم باشی
***
یوهان:واسه همین مامانم قبل مرگش گف تو بچه واقعیمون نیستی (نکته: این اجومایی که تو خونه مامان بابای هانا کارمیکرده یا همون مامان یوهان مریض شده و مرده)
هانا:ارع
یوهان: فقط چطوری ازهم جدا شدیم
هانا: نمیدونم ولی انگار یکی دشمنای بابا وقتی ما بدنیا اومدیم به دکتری که مامانو عمل کرده پول داده که بگه ما موقع عمل مردیم و
و بعدش انگار هرکدوممون رو گذاشته بودن تو ی پروشگاه از کشور های جدا
تورو اووردن کره مامان روسیه زایمان کرد منو گذاشتن ی پرورشگاه تو روسیه
یوهان: ینی اون برادر دوقلوی گمشدت خودم بودم و قول دادم که برادرتو پیدا کنم
هانا: دقیقا فقط موندم چرا بابا بهمون چیزی نگف
یوهان: تو نامه نوشته بود که انگار روزی که فهمیده بودن نامه رو برات نوشته و فرستاده بعدشم که دیگه خودت میدونی
هانا: ینی به کوکم نگیم؟
یوهان: دیدی تو نامه چی نوشته بود حتی به کوکم نگو
هانا:ما هیچیو از هم مخفی نمیکنیم کوک دیگه اشکال نداره
یوهان: منم نمیدونم ولی نباید بگی
نفسمو حرصی بیرون دادم و پاشدم نامه بابارو برداشتم گذاشتم همون جای قبلیش داخل کشوی میز
و خودمم رو صندلیم نشستم
هانا: حالا برادر گرامیمونو چطور میخوایم پیدا کنیم
یوهان همینطور که ی پاشو انداخته بود رو پاش و داش ابی که خانم سونگ براش اوورده بود رو میخورد لیوان اب دستشو از جلو دهنش اوورد کنار
یوهان: نمیدونم واقعا
***
نمیدونم تا کی باید اینو از بقیه مخفی کنیم آخه، همه به کنار ولی چطور از کوک مخفی کنم یا چطور اون یکی برادرمو پیدا کنم یعنی اگه اونو نتونیم پیداکنیم نباید خواهر برادر بودنمون رو به کوک یا بقیه بگیم ذهنم پر شده بود ازین سوال های بدون جوابم
اشکم درومده بود یوهانی که کنارم بودو محکم بغل کردم
هانا: عوصی تو خودت برادر واقعیم بودی(بغض) بعد میخواستی جای برادرم باشی
***
یوهان:واسه همین مامانم قبل مرگش گف تو بچه واقعیمون نیستی (نکته: این اجومایی که تو خونه مامان بابای هانا کارمیکرده یا همون مامان یوهان مریض شده و مرده)
هانا:ارع
یوهان: فقط چطوری ازهم جدا شدیم
هانا: نمیدونم ولی انگار یکی دشمنای بابا وقتی ما بدنیا اومدیم به دکتری که مامانو عمل کرده پول داده که بگه ما موقع عمل مردیم و
و بعدش انگار هرکدوممون رو گذاشته بودن تو ی پروشگاه از کشور های جدا
تورو اووردن کره مامان روسیه زایمان کرد منو گذاشتن ی پرورشگاه تو روسیه
یوهان: ینی اون برادر دوقلوی گمشدت خودم بودم و قول دادم که برادرتو پیدا کنم
هانا: دقیقا فقط موندم چرا بابا بهمون چیزی نگف
یوهان: تو نامه نوشته بود که انگار روزی که فهمیده بودن نامه رو برات نوشته و فرستاده بعدشم که دیگه خودت میدونی
هانا: ینی به کوکم نگیم؟
یوهان: دیدی تو نامه چی نوشته بود حتی به کوکم نگو
هانا:ما هیچیو از هم مخفی نمیکنیم کوک دیگه اشکال نداره
یوهان: منم نمیدونم ولی نباید بگی
نفسمو حرصی بیرون دادم و پاشدم نامه بابارو برداشتم گذاشتم همون جای قبلیش داخل کشوی میز
و خودمم رو صندلیم نشستم
هانا: حالا برادر گرامیمونو چطور میخوایم پیدا کنیم
یوهان همینطور که ی پاشو انداخته بود رو پاش و داش ابی که خانم سونگ براش اوورده بود رو میخورد لیوان اب دستشو از جلو دهنش اوورد کنار
یوهان: نمیدونم واقعا
***
نمیدونم تا کی باید اینو از بقیه مخفی کنیم آخه، همه به کنار ولی چطور از کوک مخفی کنم یا چطور اون یکی برادرمو پیدا کنم یعنی اگه اونو نتونیم پیداکنیم نباید خواهر برادر بودنمون رو به کوک یا بقیه بگیم ذهنم پر شده بود ازین سوال های بدون جوابم
۳.۱k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.