ازدواج قرار دادی ۱۶
ویو ات:
چشمام رو باز کردم دیدم تو بیمارستانم بهم سرم زده بودن دکتر تا دید من بهوش اومدم بهم لبخند زد و گفت:
سلام ات وقتی سرمت تموم شد می تونی بری عمارت
ات:
خیلی ممنونم دکتر
دکتر دستش رو گذاشت رو پیشونی ات و گفت:
تبتم که بند اومده الان برات ناهار میارن
ات:
ممنونم،من از کی اینجام؟
دکتر:
یه روزه تو بیمارستان بودی،امروز مرخص میشی
ات:
بازم ازتون ممنونم
دکتر:
خوشحالم که خوب شدی
راوی:
خلاصه ات غذاش رو خورد و بعد با تاکسی برگشت عمارت و بعد دوباره شروع کرد خونه رو تمیز کردن
همون روز مامان جیمین اومد خونه اش
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
امروز فعلا این آخرین پارته🫣بقیش رو بعدا میذارم💜
چشمام رو باز کردم دیدم تو بیمارستانم بهم سرم زده بودن دکتر تا دید من بهوش اومدم بهم لبخند زد و گفت:
سلام ات وقتی سرمت تموم شد می تونی بری عمارت
ات:
خیلی ممنونم دکتر
دکتر دستش رو گذاشت رو پیشونی ات و گفت:
تبتم که بند اومده الان برات ناهار میارن
ات:
ممنونم،من از کی اینجام؟
دکتر:
یه روزه تو بیمارستان بودی،امروز مرخص میشی
ات:
بازم ازتون ممنونم
دکتر:
خوشحالم که خوب شدی
راوی:
خلاصه ات غذاش رو خورد و بعد با تاکسی برگشت عمارت و بعد دوباره شروع کرد خونه رو تمیز کردن
همون روز مامان جیمین اومد خونه اش
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
امروز فعلا این آخرین پارته🫣بقیش رو بعدا میذارم💜
۵.۹k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.