"میشه برق اتاق روشن باشه؟! آخه من تو تاریکی خوابم نمیبره،
"میشه برق اتاق روشن باشه؟! آخه من تو تاریکی خوابم نمیبره، از تاریکی میترسم"
چشماشو دوخته بود به لبام که بگم آره، میشه برق اتاق روشن باشه. دستم رو بردم لای موهاش و پیشونی بدون خطشو بوسیدم. دراز کشیدیم و زیر نور لامپ خوابیدیم. خوابیدیم نه، خوابید. چون من همون آدمی بودم که تمام زندگیم با چشم بند میخوابیدم و با کوچکترین نوری خواب از سرم میپرید. تا صبح به پهلو دراز کشیدم و پلک چشماش رو دیدم. کرکرهی بستهای که وقتی باز میشد دنیامو داخلش میدیدم. اولین شبی بود که کنارم خوابید، اولین شبی بود که کنارش تا صبح بیدار موندم. از اون شب دیگه هیچ شبی چراغ اتاق خوابم شبا خاموش نشد. کم کم عادت کردم به زیر نور خوابیدن. باور کردنش سخته ولی من عادت کردم به عادتش. دیگه هیچ وقت تو تاریکی خوابم نبرد، حتی وقتی سالها از رفتنش گذشته بود من زیر نور میخوابیدم. میدونی چیه آدم عادت میکنه به عادتهای کسی که دوسش داره، انقدر که حتی وقتی رفت اون عادتها میشه یادگار بودنش. حالا من پر از عادتهایی هستم که برای خودم نیست. یادگاری چیزایی که اومدن تو زندگیم و رفتن. که تغییرم دادن و رفتن. انقدر که دیگه یادم نمیاد عادتهای خودمچی بوده. امشب هیچ نوری تو این اتاق نیست. دوست دارم برگردم به عادتهای خودم حتی اگه یه عمر شبها تا صبح خوابم نبره.
چشماشو دوخته بود به لبام که بگم آره، میشه برق اتاق روشن باشه. دستم رو بردم لای موهاش و پیشونی بدون خطشو بوسیدم. دراز کشیدیم و زیر نور لامپ خوابیدیم. خوابیدیم نه، خوابید. چون من همون آدمی بودم که تمام زندگیم با چشم بند میخوابیدم و با کوچکترین نوری خواب از سرم میپرید. تا صبح به پهلو دراز کشیدم و پلک چشماش رو دیدم. کرکرهی بستهای که وقتی باز میشد دنیامو داخلش میدیدم. اولین شبی بود که کنارم خوابید، اولین شبی بود که کنارش تا صبح بیدار موندم. از اون شب دیگه هیچ شبی چراغ اتاق خوابم شبا خاموش نشد. کم کم عادت کردم به زیر نور خوابیدن. باور کردنش سخته ولی من عادت کردم به عادتش. دیگه هیچ وقت تو تاریکی خوابم نبرد، حتی وقتی سالها از رفتنش گذشته بود من زیر نور میخوابیدم. میدونی چیه آدم عادت میکنه به عادتهای کسی که دوسش داره، انقدر که حتی وقتی رفت اون عادتها میشه یادگار بودنش. حالا من پر از عادتهایی هستم که برای خودم نیست. یادگاری چیزایی که اومدن تو زندگیم و رفتن. که تغییرم دادن و رفتن. انقدر که دیگه یادم نمیاد عادتهای خودمچی بوده. امشب هیچ نوری تو این اتاق نیست. دوست دارم برگردم به عادتهای خودم حتی اگه یه عمر شبها تا صبح خوابم نبره.
۹.۷k
۰۸ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.