pt 2
یوجین سو: این حرفا رو بیخیال بیاید بریم بالا
ا.ت: وقتی داشتیم میرفتیم رفتم نزدیک خانم سو......خانم سو می دونستید کوک داماد ایندتونه؟
یوجین سو: وایییی جدی بکا چیزی به من نگفته بود
ا.ت: اونا قراره هفته ی دیگه ازدواج کنن اخر این هفته هم عروسی منو ته هست
یوجین سو: اومای گاد پس جالب شد پس بگو چرا بکا این جوری راه میره( حالا اگه مامانای ما بود الان پارمون میکرد جنازمون هم سالم نمی زاشت اگه می فهمید)
کوک: بکا به مامانت بگیم؟
بکا: الان نه
یوجین سو: فرزندانم من از همه چی خبر دارم
کوک و بکا: ا.تتتتت
ا.ت( در حال سوت زدن و نگاه کردن سقف)
جان چی شده
بکا: مرسی که گفتی
ا.ت: قابلی نداشت
یوجین سو: یاااا بکا ادم باید همه چیز رو به مامانش بگه
تهیونگ: زن عمو یه این که بهتون گفتم بیاید اینجا یه دلیل دیگه هم داشت
یوجین سو: چی پسرم؟
تهیونگ: عام من می خواستم شما در عروسی کوک و بکا به جای مادر عروس و مادر خوانده ی داماد شرکت کنید و اگه میشه مادر خوانده ی من و به عمو هم بگید بیاد به عنوان پدر خوانده
_ یوجین سو لبخندی زد و با گرمی به تهیونگ جواب داد
یوجین سو: حتما عزیز دلم این وظیفه ی منه
تهیونگ: خیلی ازتون ممنونم(تعظیم)
یوجین سو: خیلی خب دیگه من از سفر اومدم خیلی خستم میشه اتاقم رو بهم نشون بدید
کوک: دنبال من بیاید.....زن عمو رو بردم به اتاقش که قبلا اتاق بکا بود چون بکا الان پش من بود دیگه به اون اتاق نیازی نداشت
یوجین سو: لباسام رو عوض کردم و خواستم یکم بخوابم تا وقت ناهار که یهو لکه ی تیره و سیاهی که روی قلب ا.ت دیدم یادم افتاد اخه چرا دختر به این پاکی باید یه نقطه ی سیاه روی قلبش داشته باشه و یا شایدم اون واقعا ادم پاکی نیست
شب//
تهیونگ: تصمیم گرفتم یه جلسه تشکیل بدم تا در مورد حمله های اخیر صحبت کنیم...... خیلی خب حالا که همه هستن می خواستم در مورد حمله های اخیر صحبت کنم بینید امروز فلیپ برای انتقام خون پسرش اومده بود اینجا و از قرار معلوم کارلس گفته بود که بعد از مرگش اگه پدرش زنده بود با دارویی که تو وصیت نامه نوشته بود طلسمش رو بشکنه و بشه پادشاه گرگینه ها و قطعا فلیپ هم این فرصت رو غنیمت شمرده و رفته تو دربار و برای خودم تاج و تختی درست کرده
کوک: خب حالا ما باید چی کار کنیم؟
تهیونگ: قطعا فقط منو تو و مادر خونده و بکا به تنهایی از پس یه لشکر گرگینه بر نمیایم برای همین نه تنها یه مقدار سرباز استخدام کردم بلکه از دوستان قدیمم هم که همه جز ا.ت اونا رو می شناسن دعوت کردم تا بیاین اینجا
ا.ت: همه این اتفاقا تقصیر منه و من تنها کسی هستم که برای سر کوبش هیچ تلاشی نمی کنم
تهیونگ: ببند فکو فک کردی جنای عالی همین طور میشینی نگاه میکنی ما هم می جنگیم؟ نه خیر خانم برای شما هم کار هایی در نظر گرفتم
ا.ت: ایول خب اون کارا چیه؟؟؟؟
تهیونگ: اول از همه مهارت های نظامیت رو تقویت میکنی بعدشم جناب عالی وظیفت اینکه به مجروهان رسیدگی کنی اون روز که دست منو پانسمان کردی فهمیدم تو این کارا مهارت داری و در البته اجوما و چند تا خانم دیگه هم کمکت هستن
ا.ت: خوبه
کوک: مهارت برنامه ریزی تهیونگ بی نقص بود اون همیسه بهترین نقشه هارو می ریخت و همیشه هم پیروز میشد و مطمعنم این بار هم همین طوره.......ببخشید اقا یه سوال کی قراره به ا.ت اموزش بده؟
ا.ت: وقتی داشتیم میرفتیم رفتم نزدیک خانم سو......خانم سو می دونستید کوک داماد ایندتونه؟
یوجین سو: وایییی جدی بکا چیزی به من نگفته بود
ا.ت: اونا قراره هفته ی دیگه ازدواج کنن اخر این هفته هم عروسی منو ته هست
یوجین سو: اومای گاد پس جالب شد پس بگو چرا بکا این جوری راه میره( حالا اگه مامانای ما بود الان پارمون میکرد جنازمون هم سالم نمی زاشت اگه می فهمید)
کوک: بکا به مامانت بگیم؟
بکا: الان نه
یوجین سو: فرزندانم من از همه چی خبر دارم
کوک و بکا: ا.تتتتت
ا.ت( در حال سوت زدن و نگاه کردن سقف)
جان چی شده
بکا: مرسی که گفتی
ا.ت: قابلی نداشت
یوجین سو: یاااا بکا ادم باید همه چیز رو به مامانش بگه
تهیونگ: زن عمو یه این که بهتون گفتم بیاید اینجا یه دلیل دیگه هم داشت
یوجین سو: چی پسرم؟
تهیونگ: عام من می خواستم شما در عروسی کوک و بکا به جای مادر عروس و مادر خوانده ی داماد شرکت کنید و اگه میشه مادر خوانده ی من و به عمو هم بگید بیاد به عنوان پدر خوانده
_ یوجین سو لبخندی زد و با گرمی به تهیونگ جواب داد
یوجین سو: حتما عزیز دلم این وظیفه ی منه
تهیونگ: خیلی ازتون ممنونم(تعظیم)
یوجین سو: خیلی خب دیگه من از سفر اومدم خیلی خستم میشه اتاقم رو بهم نشون بدید
کوک: دنبال من بیاید.....زن عمو رو بردم به اتاقش که قبلا اتاق بکا بود چون بکا الان پش من بود دیگه به اون اتاق نیازی نداشت
یوجین سو: لباسام رو عوض کردم و خواستم یکم بخوابم تا وقت ناهار که یهو لکه ی تیره و سیاهی که روی قلب ا.ت دیدم یادم افتاد اخه چرا دختر به این پاکی باید یه نقطه ی سیاه روی قلبش داشته باشه و یا شایدم اون واقعا ادم پاکی نیست
شب//
تهیونگ: تصمیم گرفتم یه جلسه تشکیل بدم تا در مورد حمله های اخیر صحبت کنیم...... خیلی خب حالا که همه هستن می خواستم در مورد حمله های اخیر صحبت کنم بینید امروز فلیپ برای انتقام خون پسرش اومده بود اینجا و از قرار معلوم کارلس گفته بود که بعد از مرگش اگه پدرش زنده بود با دارویی که تو وصیت نامه نوشته بود طلسمش رو بشکنه و بشه پادشاه گرگینه ها و قطعا فلیپ هم این فرصت رو غنیمت شمرده و رفته تو دربار و برای خودم تاج و تختی درست کرده
کوک: خب حالا ما باید چی کار کنیم؟
تهیونگ: قطعا فقط منو تو و مادر خونده و بکا به تنهایی از پس یه لشکر گرگینه بر نمیایم برای همین نه تنها یه مقدار سرباز استخدام کردم بلکه از دوستان قدیمم هم که همه جز ا.ت اونا رو می شناسن دعوت کردم تا بیاین اینجا
ا.ت: همه این اتفاقا تقصیر منه و من تنها کسی هستم که برای سر کوبش هیچ تلاشی نمی کنم
تهیونگ: ببند فکو فک کردی جنای عالی همین طور میشینی نگاه میکنی ما هم می جنگیم؟ نه خیر خانم برای شما هم کار هایی در نظر گرفتم
ا.ت: ایول خب اون کارا چیه؟؟؟؟
تهیونگ: اول از همه مهارت های نظامیت رو تقویت میکنی بعدشم جناب عالی وظیفت اینکه به مجروهان رسیدگی کنی اون روز که دست منو پانسمان کردی فهمیدم تو این کارا مهارت داری و در البته اجوما و چند تا خانم دیگه هم کمکت هستن
ا.ت: خوبه
کوک: مهارت برنامه ریزی تهیونگ بی نقص بود اون همیسه بهترین نقشه هارو می ریخت و همیشه هم پیروز میشد و مطمعنم این بار هم همین طوره.......ببخشید اقا یه سوال کی قراره به ا.ت اموزش بده؟
۲۰
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.