پارت 23
پارت 23
ویوی یونجون:
بالاخره رفت... مایه ی عذابم.. بعد از کلی تهدید... میدونستم عملی میکنه تهدیداشو... میدونستم سر حرفی که میگه میمونه... نمیتونستم دست دست کنم تا کسی که تازگیا داشتم بهش یه حس خاص پیدا میکنمو بکشه، یا ببره و جایی گم و گورش کنه... زنگ زدم به سوبین:سوبین... میخوام از امروز مراقب یکی باشی.. سوبین:کی؟.. یونجون:بومگیو
ویوی بومگیو:
داشتم به حرفای یونجون با پدرش فکر میکردم... یعنی پدرش چه کاری بهش گفته که یونجون از کوره در رفته؟ یعنی اون کار انقدر مهمه که ممکنه روی زندگی یونجون تاثیر بذاره؟ اصلا چقدر مهمه که یه پدر حاظره تلاش های بچشو نابود کنه... مادر یونجون... مرده؟ پدرش مادرشو کشته؟ اخه اون که گفته عاشقش بوده؟ کلی سوال تو ذهنم بود... دیگه مغزم قد نمیداد فکر کنم... خسته شدم... رفتم طرف گیتار که در زده شد.. فکر کردم یونجون:بیا تو.. ولی در باز شد و قامت یه پسر پیدا شد.. نمیشناختمش. تا منو دید یه پوزخند رو لباش جا گرفت... از بالا تا پایین براندازم کرد... عصبانی شدم... :ببخشید شما؟ مرد:من؟
ویوی یونجون:
بالاخره رفت... مایه ی عذابم.. بعد از کلی تهدید... میدونستم عملی میکنه تهدیداشو... میدونستم سر حرفی که میگه میمونه... نمیتونستم دست دست کنم تا کسی که تازگیا داشتم بهش یه حس خاص پیدا میکنمو بکشه، یا ببره و جایی گم و گورش کنه... زنگ زدم به سوبین:سوبین... میخوام از امروز مراقب یکی باشی.. سوبین:کی؟.. یونجون:بومگیو
ویوی بومگیو:
داشتم به حرفای یونجون با پدرش فکر میکردم... یعنی پدرش چه کاری بهش گفته که یونجون از کوره در رفته؟ یعنی اون کار انقدر مهمه که ممکنه روی زندگی یونجون تاثیر بذاره؟ اصلا چقدر مهمه که یه پدر حاظره تلاش های بچشو نابود کنه... مادر یونجون... مرده؟ پدرش مادرشو کشته؟ اخه اون که گفته عاشقش بوده؟ کلی سوال تو ذهنم بود... دیگه مغزم قد نمیداد فکر کنم... خسته شدم... رفتم طرف گیتار که در زده شد.. فکر کردم یونجون:بیا تو.. ولی در باز شد و قامت یه پسر پیدا شد.. نمیشناختمش. تا منو دید یه پوزخند رو لباش جا گرفت... از بالا تا پایین براندازم کرد... عصبانی شدم... :ببخشید شما؟ مرد:من؟
۱۹۶
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.