U^was your cousin until..... ^U
U^was your cousin until..... ^U
U^part_⁸ ^U
جونگکوک: خودت خوب میدونی
ا.ت: تهیونگ.. اره
دوتاشون بلند شدن و روبه روی هم ایستادن
جونگکوک: بنظرت اگه ۲ سال پیش خانوادت میفهمیدن دختر ۱۷ سالشون بزور نامزد کرده به دلیل اینکه فقط میخواست دشمنی بین مارو تموم کنه چی میشد ها اگه من ازت محافظت نمیکردم نجاتت نمیدادم چی میشد اگه تهیونگ مجبور به ازدواجت میکرد چی هوم فقط بخواطر ما... درحالی که همچیز رو خراب کردی(جمله ی اخرشو بلند گفت چون اتاق مامان باباهاشون طبقه پایینه صدا نمیرسه)
ا.ت: اره اما من اون موقع بچه بودم نمیدونستم باید چیکار کنم که دشمنی خانوادم با خانواده تهیونگ تموم بشه مجبور بودم اما خب ببین خانواده ی تهیونگ فوت کردن و حتی من از تهیونگ جدا شدم (بغض)
جونگکوک: باشه کشش نمیدم...
ا.ت: چرا میخوای باهات ازدواج کنم
جونگکوک: چون...
ا.ت: چون چی.. هوم؟
جونگکوک: چون... ایشش، برای محافظتت
ا.ت: کوک من تورو مثل یه پسر عمو نمیدیدم مثل یه داداش بزرگتر میدیدم حتی یک ثانیه هم به اینکه یه روز با تو ازدواج کنم فکر نکردم
جونگکوک: برام مهم نیست من تورو دوست دارم....
ا.ت: چ.. چی... دو.. دوستم داری(تعجب)
جونگکوک: ا.. اشتباه شنیدی
ا.ت: کوک کر نبودم
جونگکوک: خیلی خب... گفتم که بشنوی
ا.ت: من...
جونگکوک نتونست تحمل کنه ا.ت و به دیوار چسبوند خواست ببوستش که ا.ت دستشو جلوی لبش گذاشت
ا.ت: فکرشم نکن
جونگکوک: باهام ازدواج کن قول میدم خوشبختت کنم
ا.ت: من به بابام گفتم که جواب مثبت رو بهت بده
جونگکوک: واقعا
ا.ت: اوم
جونگکوک: خب حالا که اینطوره همون ا.ت کیوت شو
ا.ت: خیلی خب اوپا بزار برم خفه شدم
جونگکوک از ا.ت فاصله گرفت
ا.ت: می.. میرم بخوابم
جونگکوک: اوکی
ا.ت از داخل اتاق جونگکوک رفت بیرون و رفت داخل اتاق خودش و گرفت خوابید
«صبح»
ا.ت ویو
با صدای الارم گوشیم بیدار شدم ساعت ۷ بود الارم گوشیم رو قط کردم مسواک زدم و رفتم حمام و بعد چند مین اومدم بیرون جانگ شین امروز ساعت ۹ میرسه و من میخوام برم فرودگاه دنبالش چون دیرم میشد سری یه دست لباس انتخواب کردم و گذاشتم روی تختم موهامو خشک کردم و حالت دادم و یه ارایش ساده و ولی جذاب انجام دادم و لباسمو پوشیدم که یهو یادم افتاد امروز نوبت ترمیم ناخن هم دارم یه کیفی که هم رنگ کراپ جذبم بود رو هم برداشتم و گوشیم رو برداشتم و از اتاقم اومدم بیرون و داشتم از پله ها با عجله میرفتم پایین تا سری صبحونه بخورم و برم که جونگکوک و هم دیدم بهش یه صبح بخیر گفتم و بقیه ی راه روی از نرده ی پله ها سر خوردم و رفتم پایین (لباس ا.ت اسلاید ۲)
جونگکوک: دختر اروم.. سگ افتاده دنبالت این وقت صبح ؟
ا.ت:
U^part_⁸ ^U
جونگکوک: خودت خوب میدونی
ا.ت: تهیونگ.. اره
دوتاشون بلند شدن و روبه روی هم ایستادن
جونگکوک: بنظرت اگه ۲ سال پیش خانوادت میفهمیدن دختر ۱۷ سالشون بزور نامزد کرده به دلیل اینکه فقط میخواست دشمنی بین مارو تموم کنه چی میشد ها اگه من ازت محافظت نمیکردم نجاتت نمیدادم چی میشد اگه تهیونگ مجبور به ازدواجت میکرد چی هوم فقط بخواطر ما... درحالی که همچیز رو خراب کردی(جمله ی اخرشو بلند گفت چون اتاق مامان باباهاشون طبقه پایینه صدا نمیرسه)
ا.ت: اره اما من اون موقع بچه بودم نمیدونستم باید چیکار کنم که دشمنی خانوادم با خانواده تهیونگ تموم بشه مجبور بودم اما خب ببین خانواده ی تهیونگ فوت کردن و حتی من از تهیونگ جدا شدم (بغض)
جونگکوک: باشه کشش نمیدم...
ا.ت: چرا میخوای باهات ازدواج کنم
جونگکوک: چون...
ا.ت: چون چی.. هوم؟
جونگکوک: چون... ایشش، برای محافظتت
ا.ت: کوک من تورو مثل یه پسر عمو نمیدیدم مثل یه داداش بزرگتر میدیدم حتی یک ثانیه هم به اینکه یه روز با تو ازدواج کنم فکر نکردم
جونگکوک: برام مهم نیست من تورو دوست دارم....
ا.ت: چ.. چی... دو.. دوستم داری(تعجب)
جونگکوک: ا.. اشتباه شنیدی
ا.ت: کوک کر نبودم
جونگکوک: خیلی خب... گفتم که بشنوی
ا.ت: من...
جونگکوک نتونست تحمل کنه ا.ت و به دیوار چسبوند خواست ببوستش که ا.ت دستشو جلوی لبش گذاشت
ا.ت: فکرشم نکن
جونگکوک: باهام ازدواج کن قول میدم خوشبختت کنم
ا.ت: من به بابام گفتم که جواب مثبت رو بهت بده
جونگکوک: واقعا
ا.ت: اوم
جونگکوک: خب حالا که اینطوره همون ا.ت کیوت شو
ا.ت: خیلی خب اوپا بزار برم خفه شدم
جونگکوک از ا.ت فاصله گرفت
ا.ت: می.. میرم بخوابم
جونگکوک: اوکی
ا.ت از داخل اتاق جونگکوک رفت بیرون و رفت داخل اتاق خودش و گرفت خوابید
«صبح»
ا.ت ویو
با صدای الارم گوشیم بیدار شدم ساعت ۷ بود الارم گوشیم رو قط کردم مسواک زدم و رفتم حمام و بعد چند مین اومدم بیرون جانگ شین امروز ساعت ۹ میرسه و من میخوام برم فرودگاه دنبالش چون دیرم میشد سری یه دست لباس انتخواب کردم و گذاشتم روی تختم موهامو خشک کردم و حالت دادم و یه ارایش ساده و ولی جذاب انجام دادم و لباسمو پوشیدم که یهو یادم افتاد امروز نوبت ترمیم ناخن هم دارم یه کیفی که هم رنگ کراپ جذبم بود رو هم برداشتم و گوشیم رو برداشتم و از اتاقم اومدم بیرون و داشتم از پله ها با عجله میرفتم پایین تا سری صبحونه بخورم و برم که جونگکوک و هم دیدم بهش یه صبح بخیر گفتم و بقیه ی راه روی از نرده ی پله ها سر خوردم و رفتم پایین (لباس ا.ت اسلاید ۲)
جونگکوک: دختر اروم.. سگ افتاده دنبالت این وقت صبح ؟
ا.ت:
۱۰.۹k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.