فیک دکتر لکتر
دکتر لکتر { پارت 6}
که یکدفعه ...
یکی لگد زد تو در و وارد شد اون جیمین بود و پان پان . جیمین و پان سریع تفنگ هاشون رو در آوردن و تیر زدن و در آخر چند تا غول اومدن و اونا رو بردن .
پان : یونگی خوبی ؟
یونگی : آره
پان : برو و دهنت رو تمیز کن
یونگی : باش
پان رفت
یونگی : جیمین خوبی ؟
جیمین : آره
شب موقع رفتن به مهمونی
یونگی : ا/ت آماده ایییییی ؟
ا/ت : آره
دیدم ا/ت اومد پایین وای چقدر خوشگل شده بود محوش شده بودم که یکدفعه ...
ا/ت : یونگی . یونگیییی
یونگی : بله بله . بریم ؟
ا/ت : بریم
پان پان ویو :
آماده شدم و یه لباس جذاب پوسیده بودم که قشنگ دلبری میکرد و زیادی تو چشم بود . قبل رفتن چاقو و تفنگ جا ساز کردم تو لباسم
پان : جوجووووووو
جو : آماده ای ؟
پان : آری فرزندم
جو : بریم .
حرکت کردیم و رفتیم سمت عمارت اون سوجو یه میز بود که یونگی ، ا/ت و جیمین روش بودن . رفتیم طرفشون و کنارشون نشستیم
ا/ت : من باید برم دستشویی
یونگی : برو
ا/ت رفت دستشویی
ا/ت ویو :
رفتم داخل تا صورتمو بشورم چون حالم خوب نبود که یکدفعه دیدم یه پسر اومد داخل هی میاومد سمتم و من میرفتم عقب تر
پسره : کجا کجا خوشگله امشب قراره شب قشنگی بشه وایسا
ا/ت : گمشو عقب
پسره اومد طرفم و بزور میخواست منو ب/بوسه
یونگی ویو :
دیدم ا/ت دیر اومد و اعصابم خورد شد به بچه ها گفتم میرم دنبال ا/ت و رفتم که با صحنه ای که دیدم خشکم زد...
یه پسر سعی میکرد ا/ت رو ب/بوسه
یونگی : گمشو عقببب ( با عربده )
پسره : شما کی باشین ؟
یونگی : من صاحب اون دخترم
پسره : خندیدیم بامزه
یونگی : ساکت شو ( با عربده )
و مشت محکمی تو صورت پسره زد و تا پر خون نکرد پسره رو ول کن نشد
بعد از اینکه کتکش زد اون پسره رو :
یونگی : داشتی چیکار میکردی ( با داد )
ا/ت : م...من ک...کاری ن...نکردم ( با لکنت )
یونگی : پس این چیزی که دیدم چی بود ( با عصبانیت )
ا/ت : اینطور که فکر میکنی نیس
یونگی : جدی ؟ ( با خنده ی شیطانی )
همینطور میاومدم جلو و جلوتر که دیگه با صورت ا/ت یه میلی متر فاصله داشتم
ا/ت : ر...رئیس داری چیکار میکنی ؟
یونگی : هیچی
ا/ت : ا...اما ...
از زبان راوی گلتون :
تا ا/ت اومد حرفش رو ادامه بده یونگی دستش رو گرفت و برد طرف میزشون
یونگی : بچه ها فعلا بای جیمین تو امشب برو پیش پان پان بمون فعلا
دستش رو گرفت و کشید برد طرف ماشین گذاشتش تو ماشین و خودش هم شروع به رانندگی کرد و رفتن طرف عمارت که یکدفعه .....
ادامه دارد ✋
که یکدفعه ...
یکی لگد زد تو در و وارد شد اون جیمین بود و پان پان . جیمین و پان سریع تفنگ هاشون رو در آوردن و تیر زدن و در آخر چند تا غول اومدن و اونا رو بردن .
پان : یونگی خوبی ؟
یونگی : آره
پان : برو و دهنت رو تمیز کن
یونگی : باش
پان رفت
یونگی : جیمین خوبی ؟
جیمین : آره
شب موقع رفتن به مهمونی
یونگی : ا/ت آماده ایییییی ؟
ا/ت : آره
دیدم ا/ت اومد پایین وای چقدر خوشگل شده بود محوش شده بودم که یکدفعه ...
ا/ت : یونگی . یونگیییی
یونگی : بله بله . بریم ؟
ا/ت : بریم
پان پان ویو :
آماده شدم و یه لباس جذاب پوسیده بودم که قشنگ دلبری میکرد و زیادی تو چشم بود . قبل رفتن چاقو و تفنگ جا ساز کردم تو لباسم
پان : جوجووووووو
جو : آماده ای ؟
پان : آری فرزندم
جو : بریم .
حرکت کردیم و رفتیم سمت عمارت اون سوجو یه میز بود که یونگی ، ا/ت و جیمین روش بودن . رفتیم طرفشون و کنارشون نشستیم
ا/ت : من باید برم دستشویی
یونگی : برو
ا/ت رفت دستشویی
ا/ت ویو :
رفتم داخل تا صورتمو بشورم چون حالم خوب نبود که یکدفعه دیدم یه پسر اومد داخل هی میاومد سمتم و من میرفتم عقب تر
پسره : کجا کجا خوشگله امشب قراره شب قشنگی بشه وایسا
ا/ت : گمشو عقب
پسره اومد طرفم و بزور میخواست منو ب/بوسه
یونگی ویو :
دیدم ا/ت دیر اومد و اعصابم خورد شد به بچه ها گفتم میرم دنبال ا/ت و رفتم که با صحنه ای که دیدم خشکم زد...
یه پسر سعی میکرد ا/ت رو ب/بوسه
یونگی : گمشو عقببب ( با عربده )
پسره : شما کی باشین ؟
یونگی : من صاحب اون دخترم
پسره : خندیدیم بامزه
یونگی : ساکت شو ( با عربده )
و مشت محکمی تو صورت پسره زد و تا پر خون نکرد پسره رو ول کن نشد
بعد از اینکه کتکش زد اون پسره رو :
یونگی : داشتی چیکار میکردی ( با داد )
ا/ت : م...من ک...کاری ن...نکردم ( با لکنت )
یونگی : پس این چیزی که دیدم چی بود ( با عصبانیت )
ا/ت : اینطور که فکر میکنی نیس
یونگی : جدی ؟ ( با خنده ی شیطانی )
همینطور میاومدم جلو و جلوتر که دیگه با صورت ا/ت یه میلی متر فاصله داشتم
ا/ت : ر...رئیس داری چیکار میکنی ؟
یونگی : هیچی
ا/ت : ا...اما ...
از زبان راوی گلتون :
تا ا/ت اومد حرفش رو ادامه بده یونگی دستش رو گرفت و برد طرف میزشون
یونگی : بچه ها فعلا بای جیمین تو امشب برو پیش پان پان بمون فعلا
دستش رو گرفت و کشید برد طرف ماشین گذاشتش تو ماشین و خودش هم شروع به رانندگی کرد و رفتن طرف عمارت که یکدفعه .....
ادامه دارد ✋
۱۵.۷k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.