پارت ۲۹ (جنگ یا عشق )
رفتم موهاشو کنار زدم اون لحظه هیچی نفهمیدم نمیدونم چم شوده بود انگار مغز داخل سرم
نبود یا گوشم نمیشنید پرده یه نازکی از آب داخل چشمامو جمع شده بود ولی پاین ن میریخت
دلم
میخواست داد بزنم ولی نتونستم زبونم قفل کرده بود پاهام انگار استوخون داخلش نداشتن
افتادم زمین اون ا.ت نیست 😢😢 نمیتونه اون باشه 😢😳😭 دستم رمق نداشت ولی سعی
کردم بقلش کنم همه جاش خونی بود واقعا از خودم متنفر بودم چرا ولش کردم چراااااااااااا
بقلش کردم و دستای یخشو توی دستام گرفتم سرمو بردم توی گردنش وبا صدای بلند گریه
کردم ولی .. ولی الان وقت گریه نبود باید یه کاری می کردم با تموم تنم که هیچ حسی توش
نداشتم بلند شدم ا.ت رو توی بغلم کشیدم و به سمت عمارت بودو بودو رفتم توی راه از بس
گریه کرده بودم دیگه نفسی برام نمونده بود تمام صورتش مثل برف سفید بود وقتی به عمارت
رسیدیم با صدای بلندی داد کشیدم
+یکی نیست کمکم بکنههههههههههههههههههههههه 😭😓😢
که یکی از پزشکان اونجا آمد و ا.ت رو بودن منم داشتم به حال خودم گریه میکردم اصلا چرا
اینجوری شود از خودم بدم میاد که چرا این اواخر وقتی با خوشحالی و ذوق پیشم می امد با
بد رفتاری و سردی جوابشو میدادم من ..من. لیاقتشو ندارم اون خیلی خوبه که باکسی مثل من
باشه من ..من خیلی خود خواهم 😢😢
از افکارم بیرون امدم که دیدم یکی از پرستارا با عجله به سمت من میاد. .......
لایک لطفا
کامنت بزارین
مرسییییییییییییییییییییییی
نبود یا گوشم نمیشنید پرده یه نازکی از آب داخل چشمامو جمع شده بود ولی پاین ن میریخت
دلم
میخواست داد بزنم ولی نتونستم زبونم قفل کرده بود پاهام انگار استوخون داخلش نداشتن
افتادم زمین اون ا.ت نیست 😢😢 نمیتونه اون باشه 😢😳😭 دستم رمق نداشت ولی سعی
کردم بقلش کنم همه جاش خونی بود واقعا از خودم متنفر بودم چرا ولش کردم چراااااااااااا
بقلش کردم و دستای یخشو توی دستام گرفتم سرمو بردم توی گردنش وبا صدای بلند گریه
کردم ولی .. ولی الان وقت گریه نبود باید یه کاری می کردم با تموم تنم که هیچ حسی توش
نداشتم بلند شدم ا.ت رو توی بغلم کشیدم و به سمت عمارت بودو بودو رفتم توی راه از بس
گریه کرده بودم دیگه نفسی برام نمونده بود تمام صورتش مثل برف سفید بود وقتی به عمارت
رسیدیم با صدای بلندی داد کشیدم
+یکی نیست کمکم بکنههههههههههههههههههههههه 😭😓😢
که یکی از پزشکان اونجا آمد و ا.ت رو بودن منم داشتم به حال خودم گریه میکردم اصلا چرا
اینجوری شود از خودم بدم میاد که چرا این اواخر وقتی با خوشحالی و ذوق پیشم می امد با
بد رفتاری و سردی جوابشو میدادم من ..من. لیاقتشو ندارم اون خیلی خوبه که باکسی مثل من
باشه من ..من خیلی خود خواهم 😢😢
از افکارم بیرون امدم که دیدم یکی از پرستارا با عجله به سمت من میاد. .......
لایک لطفا
کامنت بزارین
مرسییییییییییییییییییییییی
۲۵.۶k
۲۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.