part:7 name:fate
دوست نداری نخون مجبور نیستی
(این رمان حقیقت نداره و فقط جنبه فان داره)
در اتاق باز شد که ترسم بیشتر شد و عرق سرد میریختم اخه من چه گناهی کردم که کوک باید تو اتاق من بخوابه با دستی که روی کمرم گذاشته شد سریع از جام بلند شدم که گفت
_اروم باش من که کاریت ندارم عزیزم
با اخم گفتم
_یبار دیگه دست بخوره بمن جیغ میزنم
اومد نزدیکم شد و دستشو گذاشت روی س***نم و گفت ببینم با این کارم میتونی جیغ بزنی یا نه و بعد از تموم شدن حرفش ل***امو ب***ید و س**مو ف**شار داد حالا جیغم میزدم کسی صدامو نمیشنید صورتم لز درد جمع شده بود سعی کردم هولش بدم ولی نمیشد که بعد چند دیقه ول کرد و سرشو فرو کرد تو گ**نم نمیدونستم باید چیکار کنم ولی میدونستم تو این لحظه فقط و فقط به اون استاد بد اخلاقم نیاز دارم زمان هرچی میگذشت اذیت های کوکم بیشتر بیشتر میشد خسته شده بودم سردرد گرفته بودم به کوک نگاه کردم با تمام زورم هولش دادم که یا صدای خیلی بدی افتاد روی زمین از جاش بلند شدو با داد گفت
_الان چه غلطی کردی؟؟؟؟
از جام بلند شدمو با داد گفتم
_یار دیگه صداتو برای من بالا ببری از این خونه پرتت میکنم بیرون فهمیدی ؟
خون تو چشماش جمع شده بود دستشو آورد بالا که بزنه تو صورتم که یهو در اتاق باز شد و تهیونگ لومد داخل و دستشو گرفت
همه ی آیت اتفاقا تو یک لحظه افتاد ..
#تهیونگ
داد پسر عمه کایرا از تو اتاق روبه رو شنیدم که بعدش خیلی اذیت کننده شد اهمیت ندادم ولی همش صداشون بیشتر میشد و بنظرم اون دختر کوچولو به کمک احتیاج داشت از جام بلند شدم سریع به اتاقشون رفتم که دیدم کوک دستشو ببند کرده که بزنه تو صورت کایرا سریع دستشو گرفتم که ...
یکم شعور داشته باشید گزارش نکنید
(این رمان حقیقت نداره و فقط جنبه فان داره)
در اتاق باز شد که ترسم بیشتر شد و عرق سرد میریختم اخه من چه گناهی کردم که کوک باید تو اتاق من بخوابه با دستی که روی کمرم گذاشته شد سریع از جام بلند شدم که گفت
_اروم باش من که کاریت ندارم عزیزم
با اخم گفتم
_یبار دیگه دست بخوره بمن جیغ میزنم
اومد نزدیکم شد و دستشو گذاشت روی س***نم و گفت ببینم با این کارم میتونی جیغ بزنی یا نه و بعد از تموم شدن حرفش ل***امو ب***ید و س**مو ف**شار داد حالا جیغم میزدم کسی صدامو نمیشنید صورتم لز درد جمع شده بود سعی کردم هولش بدم ولی نمیشد که بعد چند دیقه ول کرد و سرشو فرو کرد تو گ**نم نمیدونستم باید چیکار کنم ولی میدونستم تو این لحظه فقط و فقط به اون استاد بد اخلاقم نیاز دارم زمان هرچی میگذشت اذیت های کوکم بیشتر بیشتر میشد خسته شده بودم سردرد گرفته بودم به کوک نگاه کردم با تمام زورم هولش دادم که یا صدای خیلی بدی افتاد روی زمین از جاش بلند شدو با داد گفت
_الان چه غلطی کردی؟؟؟؟
از جام بلند شدمو با داد گفتم
_یار دیگه صداتو برای من بالا ببری از این خونه پرتت میکنم بیرون فهمیدی ؟
خون تو چشماش جمع شده بود دستشو آورد بالا که بزنه تو صورتم که یهو در اتاق باز شد و تهیونگ لومد داخل و دستشو گرفت
همه ی آیت اتفاقا تو یک لحظه افتاد ..
#تهیونگ
داد پسر عمه کایرا از تو اتاق روبه رو شنیدم که بعدش خیلی اذیت کننده شد اهمیت ندادم ولی همش صداشون بیشتر میشد و بنظرم اون دختر کوچولو به کمک احتیاج داشت از جام بلند شدم سریع به اتاقشون رفتم که دیدم کوک دستشو ببند کرده که بزنه تو صورت کایرا سریع دستشو گرفتم که ...
یکم شعور داشته باشید گزارش نکنید
۴.۷k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.