پارت ۱۳
پارت ۱۳#
گذاشت گوشه لبم دردم اومداخی گفتم دستمالو برداشت نگاه کردم خونی شده بود تعجب کردم خواستم دستمو ببرم سمته لبم که دستمو گرفت
توی دستش وبا اون دستش دستمالو گذاشت رو لبم متعجب بودم از رفتارش . با همون اخم گفت* لبت بخاطرمن اینطوری شد ولی اون
دختره..... رو همین طوری به حال خودش نمیزارم. دستمو رو دستش که دستمال بود گذاشتم و گفتم* بده خودم ن....تا خواستم ادامه حرفمو
بزنم پرید بین حرفمو و گفت*هیس کمی دیگه خونش بند میاد . بعد دستشو برداشت و نشست سرجاش خم شدم از توی کیفم دستمال و یه رژ
بادمجونی برداشتم و رفتم توی سرویس بهداشتی توی اینه نگاه کردم چون رژم گلبهی بود زخم گوشه لبم مشخص بود همین طوری که رژمو
پاک میکردم به اون دختره هم فحش و ناسزا میگفتم نگاه کن چیکار کرد با لب نازنینم دختره سه نقطه . رژ بادمجونی رنگمو جوری زدم
که زخم مشخص نباشه و بعد اومدم بیرون سرحام نشستم و چشمامو بستم و شروع کردم به شمردن از 1000.1001.1002.1003.1004
اینقدرشمردم که بلاخره به دنیای خواب سفر کردم .رامتین# تو فکر معموریت بودم که حس کردم چیزی افتاد روی شونه ام سرمو
چرخوندم دیدم سر رویا ه خواب رفته افتاده رووی شونه من چهره اش تو خواب مظلوم شده بود لبخندی ناخوداگاه اومد رو لبم
این دختر جسور مغرور و صدالبته شیطون چی داره که کمی فکرمنو به خودش مشغول کرده توهمین فکرا بودم که سنگینی نگاهی رو حس
کردم سرکه بلندکردم دیدم یکی از مهماندارای مرد خیره خیره داره به رویا نگاه میکنه با اخم نگاش کردم و دسته رویا که داشت اویزون
صندلی میشود رو توی دستم گرفتم که مرده منو اینطوری دید بیخیال شد رفت پوست لطیف دستش رو نوازش کردم یه لحظه تلنگری
به خودم زدم و دستشو اروم گذاشتم کنارش و شامو بستم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم خوابم برد .رویا#ازخواب بلند شدم باتعجب نگاه کردم
من سرم روی شونه رامتینن افتاده بود کم خجالت کشیدم یکی ازمهماندارا اعلام کرد کمربندامونو ببندیم هواپیما میخواد فرود بیاد کمربند رامتین
که بسته بود منم کمربندمو بستم و هواپیما نشست رو زمین منم صدای رامتین زدم اونم بلند شد با بچه ها از هواپیماا خارج شدیم به طرف سالن
رفتیم .همه گوشیامونو از حالت پرواز خارج کردیم .من*خب طبق گفته عمو سرهنگ قراره یه نفربیاد دنبالمون .روژی*اره ولی ماکه تاحالا
ندیدیمش. رامین* ما اونو ندیدیم ولی اونکه مارو میشناسه. رامتین* دقیقا پس خودش سمته ما میاد دیگه _بعد چهار نفری دوشادوش هم به طرف
خروجی رفتیم همه چشم خوردیم که یه نفر اشنا تو چشممون بخوره ولی هیچ کی نبود که یعدفه دیدم یه نفر داره میاد سمته ما
به ما که رسید مرد*سلام خیلی خوش اومدین بیاین بامن تا به محل اقامتتون برسونمتون <اینا رو که به فارسی گفت فهمیدیم از بچه های خودمونه
ماهم باهاش سلامی کردیم وبه طرف ماشینش که رفت دیدم با یه ون کوچیک مشکی اومده البته خوب شدا چون اونطوری چهارتا چمدون بزرگ
جا نمیشد پس باهمین ماشین بهتر بود تازه چمدون منو رامتین از قضا شبیه هم بود مو نمیزد .اول منو روی رفتیم تو ماشین بعد پسرا
منو روژی کنارهم نسته بودیم اوناهم همین طور وروژی گفت* رویا یه اسمس بزن به مامان خبر بده که رسیدیم .من* باشه بعد یه اس دادم به
مامانن که نگران ما باشه سالم رسیدیم و این خطموباید خاموش کنم با خط جدید باهاشون تماس میگیرم وبعد سند کردم
همه توی فکر بودیم که با نگه داشتن ماشین از فکر اومدیم بیرون مرده هم که ماشالا انگار لاله هیچی نمیگه جلوی یه خونه نگه داشته بود
برگشت رو به ماوگفت* اینجا خونه سروش و نهال .منو رامتین یه نگاه بهم انداختیم و مرده یه پاکت کوچیک گرفت سمته رامتین اونم برداشت
و باهم بلند شدیم گونه روژی رو بوسیدم و دو گوشش گفتم* خواهری چیزی شد خبرم کن. روژی هم متقابلا منو بوسید وبا رامین دست دادم
رفتم پایین و رامتینم که چمدون هردومونو اورده بود بیرون ازش گرفتم و برای بچه ها دستی تکون دادیم که ماشین حرکت کرد و پنج شیشتا
خونه جلو تر نگه داشت .هردومون برگشتیم سمته خونه و نگاهی بهش انداختیم و زمزمه کردیم* معموریت شروع شد. رامتین پاکتو باز کرد
و مشغول خوندن یه کاغذ شد بعد از چند لحظه روبه من گفت* رمز ورودیه خونه ...... اینه < هاان چیه توقع داشتین بگم رمز چیه واه واه
خجالت داره مگه شما حریم خصوصی نداری هاان منم خوبه بپرسم رمز کارتت چیه اییش > باهم رفتیم توی خونه .خونه قشنگی بود
دره یکی ازاتاقا رو باز کرد رامتین وگفت*اینجا اتاق ماست و یه اتاق دبگه اونجاست که کتابخونه است و یکی هم سرویس بهداشتیه
من*یعنی چی؟چرا اتاقا جدا نکردن ها!!؟.رامتین سشونه ایی بالا انداخت وگفت*حرص نخور پوستت چروک میشه فعلا باهاش کنار بیا حالا بعد یه فکری
به حالش میکنیم .من*پووف باشه. وبعد رفتم داخل اتاق قشنگی ب
گذاشت گوشه لبم دردم اومداخی گفتم دستمالو برداشت نگاه کردم خونی شده بود تعجب کردم خواستم دستمو ببرم سمته لبم که دستمو گرفت
توی دستش وبا اون دستش دستمالو گذاشت رو لبم متعجب بودم از رفتارش . با همون اخم گفت* لبت بخاطرمن اینطوری شد ولی اون
دختره..... رو همین طوری به حال خودش نمیزارم. دستمو رو دستش که دستمال بود گذاشتم و گفتم* بده خودم ن....تا خواستم ادامه حرفمو
بزنم پرید بین حرفمو و گفت*هیس کمی دیگه خونش بند میاد . بعد دستشو برداشت و نشست سرجاش خم شدم از توی کیفم دستمال و یه رژ
بادمجونی برداشتم و رفتم توی سرویس بهداشتی توی اینه نگاه کردم چون رژم گلبهی بود زخم گوشه لبم مشخص بود همین طوری که رژمو
پاک میکردم به اون دختره هم فحش و ناسزا میگفتم نگاه کن چیکار کرد با لب نازنینم دختره سه نقطه . رژ بادمجونی رنگمو جوری زدم
که زخم مشخص نباشه و بعد اومدم بیرون سرحام نشستم و چشمامو بستم و شروع کردم به شمردن از 1000.1001.1002.1003.1004
اینقدرشمردم که بلاخره به دنیای خواب سفر کردم .رامتین# تو فکر معموریت بودم که حس کردم چیزی افتاد روی شونه ام سرمو
چرخوندم دیدم سر رویا ه خواب رفته افتاده رووی شونه من چهره اش تو خواب مظلوم شده بود لبخندی ناخوداگاه اومد رو لبم
این دختر جسور مغرور و صدالبته شیطون چی داره که کمی فکرمنو به خودش مشغول کرده توهمین فکرا بودم که سنگینی نگاهی رو حس
کردم سرکه بلندکردم دیدم یکی از مهماندارای مرد خیره خیره داره به رویا نگاه میکنه با اخم نگاش کردم و دسته رویا که داشت اویزون
صندلی میشود رو توی دستم گرفتم که مرده منو اینطوری دید بیخیال شد رفت پوست لطیف دستش رو نوازش کردم یه لحظه تلنگری
به خودم زدم و دستشو اروم گذاشتم کنارش و شامو بستم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم خوابم برد .رویا#ازخواب بلند شدم باتعجب نگاه کردم
من سرم روی شونه رامتینن افتاده بود کم خجالت کشیدم یکی ازمهماندارا اعلام کرد کمربندامونو ببندیم هواپیما میخواد فرود بیاد کمربند رامتین
که بسته بود منم کمربندمو بستم و هواپیما نشست رو زمین منم صدای رامتین زدم اونم بلند شد با بچه ها از هواپیماا خارج شدیم به طرف سالن
رفتیم .همه گوشیامونو از حالت پرواز خارج کردیم .من*خب طبق گفته عمو سرهنگ قراره یه نفربیاد دنبالمون .روژی*اره ولی ماکه تاحالا
ندیدیمش. رامین* ما اونو ندیدیم ولی اونکه مارو میشناسه. رامتین* دقیقا پس خودش سمته ما میاد دیگه _بعد چهار نفری دوشادوش هم به طرف
خروجی رفتیم همه چشم خوردیم که یه نفر اشنا تو چشممون بخوره ولی هیچ کی نبود که یعدفه دیدم یه نفر داره میاد سمته ما
به ما که رسید مرد*سلام خیلی خوش اومدین بیاین بامن تا به محل اقامتتون برسونمتون <اینا رو که به فارسی گفت فهمیدیم از بچه های خودمونه
ماهم باهاش سلامی کردیم وبه طرف ماشینش که رفت دیدم با یه ون کوچیک مشکی اومده البته خوب شدا چون اونطوری چهارتا چمدون بزرگ
جا نمیشد پس باهمین ماشین بهتر بود تازه چمدون منو رامتین از قضا شبیه هم بود مو نمیزد .اول منو روی رفتیم تو ماشین بعد پسرا
منو روژی کنارهم نسته بودیم اوناهم همین طور وروژی گفت* رویا یه اسمس بزن به مامان خبر بده که رسیدیم .من* باشه بعد یه اس دادم به
مامانن که نگران ما باشه سالم رسیدیم و این خطموباید خاموش کنم با خط جدید باهاشون تماس میگیرم وبعد سند کردم
همه توی فکر بودیم که با نگه داشتن ماشین از فکر اومدیم بیرون مرده هم که ماشالا انگار لاله هیچی نمیگه جلوی یه خونه نگه داشته بود
برگشت رو به ماوگفت* اینجا خونه سروش و نهال .منو رامتین یه نگاه بهم انداختیم و مرده یه پاکت کوچیک گرفت سمته رامتین اونم برداشت
و باهم بلند شدیم گونه روژی رو بوسیدم و دو گوشش گفتم* خواهری چیزی شد خبرم کن. روژی هم متقابلا منو بوسید وبا رامین دست دادم
رفتم پایین و رامتینم که چمدون هردومونو اورده بود بیرون ازش گرفتم و برای بچه ها دستی تکون دادیم که ماشین حرکت کرد و پنج شیشتا
خونه جلو تر نگه داشت .هردومون برگشتیم سمته خونه و نگاهی بهش انداختیم و زمزمه کردیم* معموریت شروع شد. رامتین پاکتو باز کرد
و مشغول خوندن یه کاغذ شد بعد از چند لحظه روبه من گفت* رمز ورودیه خونه ...... اینه < هاان چیه توقع داشتین بگم رمز چیه واه واه
خجالت داره مگه شما حریم خصوصی نداری هاان منم خوبه بپرسم رمز کارتت چیه اییش > باهم رفتیم توی خونه .خونه قشنگی بود
دره یکی ازاتاقا رو باز کرد رامتین وگفت*اینجا اتاق ماست و یه اتاق دبگه اونجاست که کتابخونه است و یکی هم سرویس بهداشتیه
من*یعنی چی؟چرا اتاقا جدا نکردن ها!!؟.رامتین سشونه ایی بالا انداخت وگفت*حرص نخور پوستت چروک میشه فعلا باهاش کنار بیا حالا بعد یه فکری
به حالش میکنیم .من*پووف باشه. وبعد رفتم داخل اتاق قشنگی ب
۶.۷k
۱۸ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.