Underground—⁶
Underground—⁶
باورم نمیشه با این وضعیت هنوزم داشت میگفت دوسم داره
<چند ساعت پیش>
دادگاه:
الارا: من دوست دار کوکیم چرا میخوای ازم جدا شی
کوک: تو چرا این بلا رو سر مردم اوردی مگه اونا مثل منو تو حق زندگی کردن نداشتن میدونی چند نفر آدم کشتی چقدر آدم رو عذاب دادی تو حتی پسرا رو هم مجبور میکردی...ازت ناامید شدم فقط میخوام زودتر از زندگیم گمشی بیرون
الارا: اما کوک
کوک: بسه دیگه خفه شو دیگه نمیخوام صداتو بشنوم
الارا: تاحالا اینجوری با هیچکس حرف نزده بودی یهو چت شد
کوک: تو اینکارو کردی میدونی بچه هام الان بدون مادر چیکار کنن ها؟؟ جواب بده دیگه(با صدای آروم و بیجون داشت حرف میزد)
<زمان حال>
کمکم داشتم میخوابیدم که
وویونگ: بابا منگرسنم من موچی میخوام
وونیونگ: منم کیک میخوام
کوک: بابا خستس قربونتون برم میشه خودتون برید از توی یخچال بردارید و بخورید
وویونگ: اما...باشه
دوباره چشمامو بستم...
با صدای شکستن بیدار شدم
سریع از روی کاناپه بلند شدم
کوک: بچه ها چیشد؟؟
صدای گریه یکیشون بلند شد
به سمت آشپزخونه رفتم
وونیونگ: بابا ما خواستیم جعبه موچی هارو برداریم از دستمون افتاد شکست
کوک: عزیزم مشکلی نیست گریه نکن بابا یکی دیگه برات میخره قربونت برم
وونیونگ: باشه
اشکاشو پاک کرد
کوک: وویونگ وونیونگ بیاین بغلم
بغلشون کردم و بردم توی اتاقشون روی تخت گزاشتمشون
وویونگ: بابا منخوابم نمیاد
کوک: ولی باید بخوابی الان وقت خوابه
وویونگ: باشه ولی خودتمکنارمون بخواب
کوک: چشم کیوتام
همونجا کنارشون دراز کشیدم و خوابیدم
continues...
باورم نمیشه با این وضعیت هنوزم داشت میگفت دوسم داره
<چند ساعت پیش>
دادگاه:
الارا: من دوست دار کوکیم چرا میخوای ازم جدا شی
کوک: تو چرا این بلا رو سر مردم اوردی مگه اونا مثل منو تو حق زندگی کردن نداشتن میدونی چند نفر آدم کشتی چقدر آدم رو عذاب دادی تو حتی پسرا رو هم مجبور میکردی...ازت ناامید شدم فقط میخوام زودتر از زندگیم گمشی بیرون
الارا: اما کوک
کوک: بسه دیگه خفه شو دیگه نمیخوام صداتو بشنوم
الارا: تاحالا اینجوری با هیچکس حرف نزده بودی یهو چت شد
کوک: تو اینکارو کردی میدونی بچه هام الان بدون مادر چیکار کنن ها؟؟ جواب بده دیگه(با صدای آروم و بیجون داشت حرف میزد)
<زمان حال>
کمکم داشتم میخوابیدم که
وویونگ: بابا منگرسنم من موچی میخوام
وونیونگ: منم کیک میخوام
کوک: بابا خستس قربونتون برم میشه خودتون برید از توی یخچال بردارید و بخورید
وویونگ: اما...باشه
دوباره چشمامو بستم...
با صدای شکستن بیدار شدم
سریع از روی کاناپه بلند شدم
کوک: بچه ها چیشد؟؟
صدای گریه یکیشون بلند شد
به سمت آشپزخونه رفتم
وونیونگ: بابا ما خواستیم جعبه موچی هارو برداریم از دستمون افتاد شکست
کوک: عزیزم مشکلی نیست گریه نکن بابا یکی دیگه برات میخره قربونت برم
وونیونگ: باشه
اشکاشو پاک کرد
کوک: وویونگ وونیونگ بیاین بغلم
بغلشون کردم و بردم توی اتاقشون روی تخت گزاشتمشون
وویونگ: بابا منخوابم نمیاد
کوک: ولی باید بخوابی الان وقت خوابه
وویونگ: باشه ولی خودتمکنارمون بخواب
کوک: چشم کیوتام
همونجا کنارشون دراز کشیدم و خوابیدم
continues...
۱.۳k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.