✨🦋✨
✨🦋✨
{عشقم بادیگارده}
[part10]
ویو لینا
به سختی بردمش توی اتاق و با کمک خودش لباس هاش رو عوض کردم یه قرص بهش دادم و دوباره خوابوندمش تقریباً خوابیده بود ولی هنوز تب داشت تا نزدیک های ساعت ۵ صبح بیدار بودم و هی تبش رو چک میکردم برای یک بار دیگه دستمال رو از روی پیشونیش برداشتم و دوباره نم دارش کردم و گذاشتم روی پیشونیش آنقدر خسته بودم که پایین تخت نشستم و خوابم برد دستی که کج گرفته بودم یکم درد میکرد ولی باز با اون درد خوابم برد
ویو لوکاس
از خواب پا شدم که دیدم دستمال نم داری روی پیشونیمه حالم از دیروز خیلی بهتره تا به خودم اومدم دیدم لینا خوابیده پایین تخت وقتی دیدمش یادم اومد که دیشب چه اتفاقی افتاد همون لحظه چشمای قشنگش رو باز کرد
+ بیدار شدی؟ خوبی؟ میخوای بری بیمارستان ؟
- نه نه نه حالم خوبه تو چرا اینجا خوابیدی؟
+ امم خوبم برد (خوابآلو)...الان صبحونه حاضر میکنم
ویو لینا
با همون یه دستم رفتم سر گاز برای قهوه باید آب جوش آماده میکردم ابو گذاشتم بجوش بیاد ریختمش توی لیوان وقتی اومدم لیوان رو بردارم لیوان اونقدر داغ بود که از دستم انداختمش
+ آییییی
داشتم خورده شیشه ها رو از روی زمین جمع میکردم که دستم رو بریدم دیدم لوکاس داره بدو بدو از پله ها میاد پایین
- چی کار میکنی ؟
+نمیدونم امروز چرا انقدر خراب کاری میکنم
- بیا اینور با یه دست میخوای چه کار کنی ؟ دستت هم که بریدی
+ برو استراحت کن چرا اینجایی؟
- اگه نباشم که خودت رو به کشتن میدی
+ 😁
و...
#ادامه_دارد...
{عشقم بادیگارده}
[part10]
ویو لینا
به سختی بردمش توی اتاق و با کمک خودش لباس هاش رو عوض کردم یه قرص بهش دادم و دوباره خوابوندمش تقریباً خوابیده بود ولی هنوز تب داشت تا نزدیک های ساعت ۵ صبح بیدار بودم و هی تبش رو چک میکردم برای یک بار دیگه دستمال رو از روی پیشونیش برداشتم و دوباره نم دارش کردم و گذاشتم روی پیشونیش آنقدر خسته بودم که پایین تخت نشستم و خوابم برد دستی که کج گرفته بودم یکم درد میکرد ولی باز با اون درد خوابم برد
ویو لوکاس
از خواب پا شدم که دیدم دستمال نم داری روی پیشونیمه حالم از دیروز خیلی بهتره تا به خودم اومدم دیدم لینا خوابیده پایین تخت وقتی دیدمش یادم اومد که دیشب چه اتفاقی افتاد همون لحظه چشمای قشنگش رو باز کرد
+ بیدار شدی؟ خوبی؟ میخوای بری بیمارستان ؟
- نه نه نه حالم خوبه تو چرا اینجا خوابیدی؟
+ امم خوبم برد (خوابآلو)...الان صبحونه حاضر میکنم
ویو لینا
با همون یه دستم رفتم سر گاز برای قهوه باید آب جوش آماده میکردم ابو گذاشتم بجوش بیاد ریختمش توی لیوان وقتی اومدم لیوان رو بردارم لیوان اونقدر داغ بود که از دستم انداختمش
+ آییییی
داشتم خورده شیشه ها رو از روی زمین جمع میکردم که دستم رو بریدم دیدم لوکاس داره بدو بدو از پله ها میاد پایین
- چی کار میکنی ؟
+نمیدونم امروز چرا انقدر خراب کاری میکنم
- بیا اینور با یه دست میخوای چه کار کنی ؟ دستت هم که بریدی
+ برو استراحت کن چرا اینجایی؟
- اگه نباشم که خودت رو به کشتن میدی
+ 😁
و...
#ادامه_دارد...
۲.۳k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.