رمان ارباب من پارت: ۲۴
_ بشین سرجات
_ نمیخوام
با لحن اخطاری و شمرده گفت:
_ برای بار آخر میگم عین آدم سرجات بشین!
_ نمیشینم
با عصبانیت از سرجاش پاشد که همین باعث شد یه قدم به عقب بردارم، اومد دستم گرفت و یجورایی محکم به سمت تخت پرتم کرد و گفت:
_ من معمولاً آدم آرومی هستم
_ کاملا مشخصه
_ مگه اینکه یکی بره رو مخم!
دندونام رو روی هم فشار دادم که گفت:
_ اگه باهام راه بیای که هیچی ولی اگه بخوای همینطوری لجبازی کنی مجبورم یه جور دیگه باهات رفتار کنم!
_ من یه دخترم! چه انتظاری از من داری؟
سیگاری روشن کرد و یه پک کشید و گفت:
_ با دخترانگیت کاری ندارم
_ من تن به این خواسته ی کثیف نمیدم
_ اگه معذبی میتونم صیغه ات کنم
از سر جام پاشدم و با صدای بلند گفتم:
_ نمیخوام، ولم کن میخام برم مردتیکه پست عوضی
_ صدات رو ببر
_ تو حاضری خواهر یا مادرت یه همچین اتفاقی براشون بیفته که الان این پیشنهاد رو به یه دختر میدی؟
با عصبانیت و چشمهای قرمز به سمتم اومد و محکم زد تو صورتم که روی تخت پرت شدم و گفت:
_ خفه شو، خواهر و مادرِ من مثل تو با یه پسر غریبه از خونه فرار نمیکنن هرزه!
از جام پاشدم و خواستم بزنم تو صورتش که دستم رو وسط راه گرفت اما من کوتاه نیومدم و تو صورتش تف کردم و گفتم:
_ تو گوه میخوری به من میگی هرزه، هرزه تویی با همون خواهر مادرت!
_ چی گفتی؟
عصبانیتی که تو صداش بود یه لحظه باعث ترسم شد ولی چون بهم توهین کرده بود به روی خودم نیاوردم و گفتم:
_ همون چیزی که شنیدی!
پک آخر سیگارش رو کشید و به سمتم اومد و گفت:
_ خودت خواستی!
به سمت عقب هلم داد و همین باعث شد که روی تخت بیفتم!
روم دراز کشید و علی رغم دست و پاهایی که میزدم حتی یه سانتی متر هم تکون نخورد!
_ نمیخوام
با لحن اخطاری و شمرده گفت:
_ برای بار آخر میگم عین آدم سرجات بشین!
_ نمیشینم
با عصبانیت از سرجاش پاشد که همین باعث شد یه قدم به عقب بردارم، اومد دستم گرفت و یجورایی محکم به سمت تخت پرتم کرد و گفت:
_ من معمولاً آدم آرومی هستم
_ کاملا مشخصه
_ مگه اینکه یکی بره رو مخم!
دندونام رو روی هم فشار دادم که گفت:
_ اگه باهام راه بیای که هیچی ولی اگه بخوای همینطوری لجبازی کنی مجبورم یه جور دیگه باهات رفتار کنم!
_ من یه دخترم! چه انتظاری از من داری؟
سیگاری روشن کرد و یه پک کشید و گفت:
_ با دخترانگیت کاری ندارم
_ من تن به این خواسته ی کثیف نمیدم
_ اگه معذبی میتونم صیغه ات کنم
از سر جام پاشدم و با صدای بلند گفتم:
_ نمیخوام، ولم کن میخام برم مردتیکه پست عوضی
_ صدات رو ببر
_ تو حاضری خواهر یا مادرت یه همچین اتفاقی براشون بیفته که الان این پیشنهاد رو به یه دختر میدی؟
با عصبانیت و چشمهای قرمز به سمتم اومد و محکم زد تو صورتم که روی تخت پرت شدم و گفت:
_ خفه شو، خواهر و مادرِ من مثل تو با یه پسر غریبه از خونه فرار نمیکنن هرزه!
از جام پاشدم و خواستم بزنم تو صورتش که دستم رو وسط راه گرفت اما من کوتاه نیومدم و تو صورتش تف کردم و گفتم:
_ تو گوه میخوری به من میگی هرزه، هرزه تویی با همون خواهر مادرت!
_ چی گفتی؟
عصبانیتی که تو صداش بود یه لحظه باعث ترسم شد ولی چون بهم توهین کرده بود به روی خودم نیاوردم و گفتم:
_ همون چیزی که شنیدی!
پک آخر سیگارش رو کشید و به سمتم اومد و گفت:
_ خودت خواستی!
به سمت عقب هلم داد و همین باعث شد که روی تخت بیفتم!
روم دراز کشید و علی رغم دست و پاهایی که میزدم حتی یه سانتی متر هم تکون نخورد!
۱۴.۴k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.