پارت بعد
♢رنگ خون♢
^P⑧^
______________________________
به اطراف نگاه کردمو نشستم رو لبه تخت که لیسا اومد تا دیدمش ی لحظه ترسیدم نمیدونم چم شده بود ولی ازش میترسیدم سریع رفتم گوشه تخت و خودمو چسبوندم به تاج تختو پاهامو تو خودم جمع کردم همین جور داشت میومد جلوم منم خودمو بیشتر جمع میکردم که یهو چشم تو چشم شدیم با هم اون دستی که باند پیچی شده بودو گرفته بود تو دستش و شروع کرد ب حرف زدن
٪ببین اگه چیزی به کسی مخصوصا تهیونگ بگی کاری میکنم از زندگی سیر شی فهمیدی؟!
+ا..ار..اره اوهوم (با سرشم نشون میده)
٪آفرین...و بعد ازم دور شد داشت از اتاق میرفت که برگشت سمتمو گفت
٪راستی خونت خیلی شیرینو خوشمزه بود (و یه پوزخند زدو رفت) منم بلند شدمو اروم ب سمت دستشویی رفتم کارامو کردو اومدم بیرون و دوباره رفتم تو اتاق و رو تخت دراز کشیدم و همین جوری داشتم ب اون اتفاق فکر میکردم ک بعد چند مین یکی از پشت بغلم کرد
^P⑧^
______________________________
به اطراف نگاه کردمو نشستم رو لبه تخت که لیسا اومد تا دیدمش ی لحظه ترسیدم نمیدونم چم شده بود ولی ازش میترسیدم سریع رفتم گوشه تخت و خودمو چسبوندم به تاج تختو پاهامو تو خودم جمع کردم همین جور داشت میومد جلوم منم خودمو بیشتر جمع میکردم که یهو چشم تو چشم شدیم با هم اون دستی که باند پیچی شده بودو گرفته بود تو دستش و شروع کرد ب حرف زدن
٪ببین اگه چیزی به کسی مخصوصا تهیونگ بگی کاری میکنم از زندگی سیر شی فهمیدی؟!
+ا..ار..اره اوهوم (با سرشم نشون میده)
٪آفرین...و بعد ازم دور شد داشت از اتاق میرفت که برگشت سمتمو گفت
٪راستی خونت خیلی شیرینو خوشمزه بود (و یه پوزخند زدو رفت) منم بلند شدمو اروم ب سمت دستشویی رفتم کارامو کردو اومدم بیرون و دوباره رفتم تو اتاق و رو تخت دراز کشیدم و همین جوری داشتم ب اون اتفاق فکر میکردم ک بعد چند مین یکی از پشت بغلم کرد
۵.۷k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.