عاشق خسته ( پارت 23)
بعد از ظهر بود و پسرا کم کم داشتن از پیش کارآموزا برمیگشتن
یونا خسته شده بود، چون خدمتکارا به مرخصی رفته بودن و خونه خالی بود، بنابراین یونا باید کارای خونه رو انجام میداد، جیهوپ صبح اومده بود خونه ولی بعد از چند دقیقه رفت پایگاه پیش بقیه، جونگ کوکم خواب بود و همه ی کارای خونه افتاده بود گردن یونا
یونا بعد از چند دقیقه رفت استراحت کنه ولی با زخماش نمیتونست بخوابه، کلافه شده بود، پس رفت دم یخچال و پنج تا مسکن خورد و به طرف تختش رفت
دوز دارو اونقدر زیاد بود که باعث شده بود یونا روی تختش بیهوش بشه
پسرا اومدن خونه و دیدن همه چیز مرتبه و غذا آمادست، تقریبا متعجب شده بودن، چون خدمتکاری توی خونه نبود شک کرده بودن
جیمین : کسیو دعوت کردین؟
جین : جیمین تو دیگه اصلا با ما حرف نزن
جیمین : چی شد دوباره
نامجون : چرا میخواستی جونگ کوک و بکشی
جیمین : من فقط میخواستم ادبش کنم
وگرنه هیچوقت دوست خودمو نمیکشم
تهیونگ : تو که راس میگی
جیمین : تهیونگ تو مثل اینکه فراموش کردی من رئیستم
جیهوپ : میشه تمومش کنید
شوگا : یونا و کوک کجان
جیهوپ : کوک که حتما خوابه یونا رو نمیدونم
جیمین : مگه تو صب نیومدی اینجا
جیهوپ : باهاشون حرف زدم ولی بعدش یونا رو ندیدم
جیمین : یعنی چی..... اگه فرار کرده باشه چی
جیهوپ : تو مگه برات مهمه
فقط این برات مهم بود که دیشب تا میخوره کتکش بزنی
جیمین : دختر عموی خودم بود
جیهوپ : اون فقط دختر عموته، عروسک خیمه شب بازیت نیست
جیمین :اصن هرچی، به تو....
نامجون : اههههه.... بسه دیگه، به جای این حرفا بیاید بریم یونا رو پیدا کنیم
شوگا : راس میگه دیگه.... بیاید
جین : عه... بچه ها یونا خوابیده
همه ی پسرا رفتن طبقه ی بالا
جیمین : لعنتیا چرا آدمو میترسونید
اون فقط و فقط خواب بود
جیهوپ : مطمئنی فقط خوابه
جیمین : معلومه
جیهوپ : اون نفس نمیکشه
جیمین : چی میگی بره خودت
جین : اون نبض نداره
.......
یونا خسته شده بود، چون خدمتکارا به مرخصی رفته بودن و خونه خالی بود، بنابراین یونا باید کارای خونه رو انجام میداد، جیهوپ صبح اومده بود خونه ولی بعد از چند دقیقه رفت پایگاه پیش بقیه، جونگ کوکم خواب بود و همه ی کارای خونه افتاده بود گردن یونا
یونا بعد از چند دقیقه رفت استراحت کنه ولی با زخماش نمیتونست بخوابه، کلافه شده بود، پس رفت دم یخچال و پنج تا مسکن خورد و به طرف تختش رفت
دوز دارو اونقدر زیاد بود که باعث شده بود یونا روی تختش بیهوش بشه
پسرا اومدن خونه و دیدن همه چیز مرتبه و غذا آمادست، تقریبا متعجب شده بودن، چون خدمتکاری توی خونه نبود شک کرده بودن
جیمین : کسیو دعوت کردین؟
جین : جیمین تو دیگه اصلا با ما حرف نزن
جیمین : چی شد دوباره
نامجون : چرا میخواستی جونگ کوک و بکشی
جیمین : من فقط میخواستم ادبش کنم
وگرنه هیچوقت دوست خودمو نمیکشم
تهیونگ : تو که راس میگی
جیمین : تهیونگ تو مثل اینکه فراموش کردی من رئیستم
جیهوپ : میشه تمومش کنید
شوگا : یونا و کوک کجان
جیهوپ : کوک که حتما خوابه یونا رو نمیدونم
جیمین : مگه تو صب نیومدی اینجا
جیهوپ : باهاشون حرف زدم ولی بعدش یونا رو ندیدم
جیمین : یعنی چی..... اگه فرار کرده باشه چی
جیهوپ : تو مگه برات مهمه
فقط این برات مهم بود که دیشب تا میخوره کتکش بزنی
جیمین : دختر عموی خودم بود
جیهوپ : اون فقط دختر عموته، عروسک خیمه شب بازیت نیست
جیمین :اصن هرچی، به تو....
نامجون : اههههه.... بسه دیگه، به جای این حرفا بیاید بریم یونا رو پیدا کنیم
شوگا : راس میگه دیگه.... بیاید
جین : عه... بچه ها یونا خوابیده
همه ی پسرا رفتن طبقه ی بالا
جیمین : لعنتیا چرا آدمو میترسونید
اون فقط و فقط خواب بود
جیهوپ : مطمئنی فقط خوابه
جیمین : معلومه
جیهوپ : اون نفس نمیکشه
جیمین : چی میگی بره خودت
جین : اون نبض نداره
.......
۱۳.۰k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.